@Asheghanehaye_fatima
یک روز از خواب بیدار می شوی
نگاهی به تقویم می اندازی
نگاهی به ساعتت
و نگاهی به خود خودت در آینه
و می بینی هیچ چیز و هیچ کس جز خودت حیف نیست
لباسهای اتو کشیده غبارگرفته مهمانی ات را
از کمد بیرون می آوری
گران ترین عطرت را از جعبه بیرون می آوری
و به سر و روی خودت می پاشی
ته مانده حساب بانکی ات را می تکانی
و خرج خودت می کنی
یک روز از خواب بیدار می شوی
و به کسی که دوستت دارد بدون دلهره و قاطعانه میگویی
صبح بخیر عزیزم وقت کم است لطفا مرا بیشتر دوست بدار
یک روز یکی از همین روزها وقتی از خواب بیدار می شوی متوجه می شوی
بدترین بدهکاری بدهکاری به قلب مهربان خودت هست
و هیچ چیز و هیچکس جز خودت حیف نیست !
#نسرین_بهجتی
یک روز از خواب بیدار می شوی
نگاهی به تقویم می اندازی
نگاهی به ساعتت
و نگاهی به خود خودت در آینه
و می بینی هیچ چیز و هیچ کس جز خودت حیف نیست
لباسهای اتو کشیده غبارگرفته مهمانی ات را
از کمد بیرون می آوری
گران ترین عطرت را از جعبه بیرون می آوری
و به سر و روی خودت می پاشی
ته مانده حساب بانکی ات را می تکانی
و خرج خودت می کنی
یک روز از خواب بیدار می شوی
و به کسی که دوستت دارد بدون دلهره و قاطعانه میگویی
صبح بخیر عزیزم وقت کم است لطفا مرا بیشتر دوست بدار
یک روز یکی از همین روزها وقتی از خواب بیدار می شوی متوجه می شوی
بدترین بدهکاری بدهکاری به قلب مهربان خودت هست
و هیچ چیز و هیچکس جز خودت حیف نیست !
#نسرین_بهجتی
@asheghanehaye_fatima
قرار است تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد،
باید چین های صورت معصومم را اُتو،
دشت پژمرده و غمگین آهوان چشمانم را رفو
و گیسوان برفی ام را با سرعت نور زیر گرم ترین ظهر تابستان بلوچستان شرابی کنم.
قرار است که تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد،
باید باطری نو برای سَمعکم بگذارم
و یک عصای نامریی از جنس گُلِ حسرت در دست بگیرم.
قرار است تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد،
باید به جبران کافه های نرفته،
گیلاسهای بهم نخورده،
بوسه های کال بر زمین افتاده
تو را حتیٰ برای یک نفس از باقیماندهٔ عمرم صد زلیخا دیوانه شوم.
قرار است تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد،
باید پیراهن سپیدم را که با خشم در دریا انداختم،
از عروس ماهی ها پس بگیرم.
#نسرین_بهجتی
قرار است تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد،
باید چین های صورت معصومم را اُتو،
دشت پژمرده و غمگین آهوان چشمانم را رفو
و گیسوان برفی ام را با سرعت نور زیر گرم ترین ظهر تابستان بلوچستان شرابی کنم.
قرار است که تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد،
باید باطری نو برای سَمعکم بگذارم
و یک عصای نامریی از جنس گُلِ حسرت در دست بگیرم.
قرار است تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد،
باید به جبران کافه های نرفته،
گیلاسهای بهم نخورده،
بوسه های کال بر زمین افتاده
تو را حتیٰ برای یک نفس از باقیماندهٔ عمرم صد زلیخا دیوانه شوم.
قرار است تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد،
باید پیراهن سپیدم را که با خشم در دریا انداختم،
از عروس ماهی ها پس بگیرم.
#نسرین_بهجتی