@asheghanehaye_fatima
ديروز از صبح چشم انتظار تو بودم.
می گفتند: نمی آيد!
چنين می پنداشتند
امروز آمدی،
پايان روز عبوس،
روزی به رنگ سرب،
و چشم انداز و شاخه ها
در تسخير قطره های آب،
و من،
بی نياز به تن پوش
واژه که تسکين نمی دهد،
دستمال که اشک را نمی زدايد .
#آرسنی_تارکوفسکی
#شاعر_روسیه🇷🇺
ترجمه :
#بابک_احمدی
ديروز از صبح چشم انتظار تو بودم.
می گفتند: نمی آيد!
چنين می پنداشتند
امروز آمدی،
پايان روز عبوس،
روزی به رنگ سرب،
و چشم انداز و شاخه ها
در تسخير قطره های آب،
و من،
بی نياز به تن پوش
واژه که تسکين نمی دهد،
دستمال که اشک را نمی زدايد .
#آرسنی_تارکوفسکی
#شاعر_روسیه🇷🇺
ترجمه :
#بابک_احمدی
@asheghanehaye_fatima
ديروز از صبح چشم انتظار تو بودم.
می گفتند: نمی آيد!
چنين می پنداشتند ...
امروز آمدی،
پايان روز عبوس،
روزی به رنگ سرب،
و چشم انداز و شاخه ها
در تسخير قطره های آب،
و من،
بی نياز به تن پوش ...
واژه که تسکين نمی دهد،
دستمال که اشک را نمی زدايد ...
#آرسنی_تارکوفسکی
ترجمه:
#بابک_احمدی
ديروز از صبح چشم انتظار تو بودم.
می گفتند: نمی آيد!
چنين می پنداشتند ...
امروز آمدی،
پايان روز عبوس،
روزی به رنگ سرب،
و چشم انداز و شاخه ها
در تسخير قطره های آب،
و من،
بی نياز به تن پوش ...
واژه که تسکين نمی دهد،
دستمال که اشک را نمی زدايد ...
#آرسنی_تارکوفسکی
ترجمه:
#بابک_احمدی