@asheghanehaye_fatima
دست هایت را
اگر به من می دادی
مسافرها از
پنجره های قطار
به اشتیاق
ایستگاه را
نگاه می کردند
دست هایت را اگر
به من می دادی
هیچ کودکی در خیابان
گم نمی شد
جای دست هات
در زندگی من خالی است
و خالی عمیق و عمیق تر می شود
تو باید بدانی
سال ها از هر دست و لیوانی
آب خورده ام که
بغض ها را بشویم
و امروز دریا شده ام
و امروز برای جنازه ها
ساحلی ندارم
تو باید بدانی
دست هایی که غرق می شوند
برای خداحافظی تکان نمی خورند!
#بهزاد_عبدی
كتاب :
#زیبایی_ات_غمگینم_می_کند
نشر:
#چشمه
دست هایت را
اگر به من می دادی
مسافرها از
پنجره های قطار
به اشتیاق
ایستگاه را
نگاه می کردند
دست هایت را اگر
به من می دادی
هیچ کودکی در خیابان
گم نمی شد
جای دست هات
در زندگی من خالی است
و خالی عمیق و عمیق تر می شود
تو باید بدانی
سال ها از هر دست و لیوانی
آب خورده ام که
بغض ها را بشویم
و امروز دریا شده ام
و امروز برای جنازه ها
ساحلی ندارم
تو باید بدانی
دست هایی که غرق می شوند
برای خداحافظی تکان نمی خورند!
#بهزاد_عبدی
كتاب :
#زیبایی_ات_غمگینم_می_کند
نشر:
#چشمه
@asheghanehaye_fatima
می خواستم
بهار به خانه ات بیاورم
و دیگر قانع نباشی
به گل های چسبیده به فرش
می خواستم
بهار به پیرهنت بیاورم
و از آنجا سفر کنم
به سرزمین های کشف نشده
اما هر دری باز کردم
پاییز در بادهایش از راه رسید
روی هر پنجره ای دست گذاشتم
زمستان
آخرین تصویر در حافظه اش بود
امروز من و بهار
در کوچه ها می گردیم
و سراغت را
از خرگوش های مرده در برف
می گیریم.
#بهزاد_عبدی
کتاب :
#زیبایی_ات_غمگینم_می_کند
نشر :
#چشمه
می خواستم
بهار به خانه ات بیاورم
و دیگر قانع نباشی
به گل های چسبیده به فرش
می خواستم
بهار به پیرهنت بیاورم
و از آنجا سفر کنم
به سرزمین های کشف نشده
اما هر دری باز کردم
پاییز در بادهایش از راه رسید
روی هر پنجره ای دست گذاشتم
زمستان
آخرین تصویر در حافظه اش بود
امروز من و بهار
در کوچه ها می گردیم
و سراغت را
از خرگوش های مرده در برف
می گیریم.
#بهزاد_عبدی
کتاب :
#زیبایی_ات_غمگینم_می_کند
نشر :
#چشمه