@asheghanehaye_fatima
زبانش گفت: نمیخواهمت
و پاهایش رفت!
نقشه ی جدایی مارا این دو کشیدند
وگرنه من بهتر میدانم؛
خودش
#رفتن
بلد نبود ...
#مهدیه_صالحی
زبانش گفت: نمیخواهمت
و پاهایش رفت!
نقشه ی جدایی مارا این دو کشیدند
وگرنه من بهتر میدانم؛
خودش
#رفتن
بلد نبود ...
#مهدیه_صالحی
@asheghanehaye_fatima
#یک_عاشقانه_زنانه
وقتِ #رفتن است
یکی از این مهتاب شبهایِ آرام
آرام می روم
می گذارم
زمان پر شود از هیاهویِ کر کننده ی تنهاییِ به جا مانده از هجرتِ زنی
که تمامِ سرمایهاش چشمهایی بود در انتظارِ تبلورِ واژگانی نو
من ... هوسِ مژگانِ سیاهِ تو را در هوایِ بدیهه سازیِ دیگری ترک میکنم
من ... حضور شتاب زده تو را ترک میکنم
من ... تو را ... لیلی ... مثلِ یک مجنون ترک میکنم
می روم
و تو ... فیالبداهه به زندگی ادامه می دهی
تقصیرِ کسی نیست
ما ، در کنار هم بودن را ، نیاموخته ایم
ما ، عشق را ، آنگونه که باید ، نیاموخته ایم
تقصیرِ تو هم نیست
من دوست دارم با کفشهایم بخوابم
من همیشه در فکرِ فرارم
من ... همیشه در فکرِ فرارم
#نیکی_فیروزکوهی
#یک_عاشقانه_زنانه
وقتِ #رفتن است
یکی از این مهتاب شبهایِ آرام
آرام می روم
می گذارم
زمان پر شود از هیاهویِ کر کننده ی تنهاییِ به جا مانده از هجرتِ زنی
که تمامِ سرمایهاش چشمهایی بود در انتظارِ تبلورِ واژگانی نو
من ... هوسِ مژگانِ سیاهِ تو را در هوایِ بدیهه سازیِ دیگری ترک میکنم
من ... حضور شتاب زده تو را ترک میکنم
من ... تو را ... لیلی ... مثلِ یک مجنون ترک میکنم
می روم
و تو ... فیالبداهه به زندگی ادامه می دهی
تقصیرِ کسی نیست
ما ، در کنار هم بودن را ، نیاموخته ایم
ما ، عشق را ، آنگونه که باید ، نیاموخته ایم
تقصیرِ تو هم نیست
من دوست دارم با کفشهایم بخوابم
من همیشه در فکرِ فرارم
من ... همیشه در فکرِ فرارم
#نیکی_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
.
جمعه ... از همان ابتدای صبح حالم گرفته می شود
با فکر کردن به آدمی که روزی دوستم داشت و حالا نیست
دوستش داشتم و دیگر ندارمش
با هم روز و شب گذراندیم
فصل ... سال
خاطره ها ساختیم
و یک روز بی هوا و بی خبر
با دلیل و بی دلیل
بی خداحافظی
بدون "گپ" های وسط گریه هایمان
گذاشت و رفت
حالا دیگر نیست
نیست و من هنوز دوستش دارم
نیست و هر روز و هر لحظه دلتنگش می شوم
به خوابم نمی آید
بیاید هم آشکارا هول #رفتن دارد
می دانست از این کار بدم می آید
اما باز هم
مبهم و بی تفاوت از درد نبودنش
چیزهایی می گوید که نا مفهوم است
آخر هفته، با نا امیدی تمام !؟ با هزار امید !؟ نمی دانم
با جعبه ای شیرینی
از همان ها که همیشه دوست داشت
و دکترهای بی انصاف می گفتند برایش خوب نیست
و چند شاخه گل
راهی خانه اش می شوم
باز هم کوتاه نمی آید
باز هم حرف نمی زند
سکوت سرد و سنگین خانه اش هم اجازه نمی دهد دردهایم ، دلتنگی هایم را فریاد کنم
انگار نه انگار به خاطر او آن همه راه را رفته ام
انگار نه انگار به خاطر او، از خیر خواب اول صبح روز جمعه ام گذشته ام
اجازه نمی دهد ببینمش
حرف نمی زند
حتی نیم نگاهی دسته گل زیبای توی دستم نمی اندازد
بغض می کنم
لجم می گیرد
بیخیال زیبایی وسوسه انگیزشان ، گلها را ، همانجا ،جلوی چشمانش که می دید و به روی خود نمی آورد ، پر پر می کنم
شیرینی ها را با لبخندی تلخ بین این و آن های حوالی خانه اش تقسیم می کنم
چه فایده
او
نه حرف می زند
و نه به رسم میهمان نوازی
برایم سر از خاک برمی دارد
جمعه ها
از همان ابتدای صبح
که به زیارت "اهل قبور" می روم
حالم گرفته می شود
و چرایش را هیچ کدام از مخاطبین تلفن همراهم نمی دانند!
#فاطمه_نعمتی
.
جمعه ... از همان ابتدای صبح حالم گرفته می شود
با فکر کردن به آدمی که روزی دوستم داشت و حالا نیست
دوستش داشتم و دیگر ندارمش
با هم روز و شب گذراندیم
فصل ... سال
خاطره ها ساختیم
و یک روز بی هوا و بی خبر
با دلیل و بی دلیل
بی خداحافظی
بدون "گپ" های وسط گریه هایمان
گذاشت و رفت
حالا دیگر نیست
نیست و من هنوز دوستش دارم
نیست و هر روز و هر لحظه دلتنگش می شوم
به خوابم نمی آید
بیاید هم آشکارا هول #رفتن دارد
می دانست از این کار بدم می آید
اما باز هم
مبهم و بی تفاوت از درد نبودنش
چیزهایی می گوید که نا مفهوم است
آخر هفته، با نا امیدی تمام !؟ با هزار امید !؟ نمی دانم
با جعبه ای شیرینی
از همان ها که همیشه دوست داشت
و دکترهای بی انصاف می گفتند برایش خوب نیست
و چند شاخه گل
راهی خانه اش می شوم
باز هم کوتاه نمی آید
باز هم حرف نمی زند
سکوت سرد و سنگین خانه اش هم اجازه نمی دهد دردهایم ، دلتنگی هایم را فریاد کنم
انگار نه انگار به خاطر او آن همه راه را رفته ام
انگار نه انگار به خاطر او، از خیر خواب اول صبح روز جمعه ام گذشته ام
اجازه نمی دهد ببینمش
حرف نمی زند
حتی نیم نگاهی دسته گل زیبای توی دستم نمی اندازد
بغض می کنم
لجم می گیرد
بیخیال زیبایی وسوسه انگیزشان ، گلها را ، همانجا ،جلوی چشمانش که می دید و به روی خود نمی آورد ، پر پر می کنم
شیرینی ها را با لبخندی تلخ بین این و آن های حوالی خانه اش تقسیم می کنم
چه فایده
او
نه حرف می زند
و نه به رسم میهمان نوازی
برایم سر از خاک برمی دارد
جمعه ها
از همان ابتدای صبح
که به زیارت "اهل قبور" می روم
حالم گرفته می شود
و چرایش را هیچ کدام از مخاطبین تلفن همراهم نمی دانند!
#فاطمه_نعمتی