⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆
🔆⚜
⚜
اون سال پاییز نخواست
که ساعتِ مچی شو یه ساعت به عقب تر برگردونه.
میگفت از اینکه دیر برسم
می ترسم.
بذار زمان گولم بزنه،
یا چه میدونم ...
بهم یادآوری کنه
که داره دیر میشه!
همیشه وقتی ازش ساعتو می پرسیدم، میگفت هشت ِ من!هفتِ شما.
یا وقتی می خواستیم
قرار بذاریم
بهش میگفتم توی کافه می بینمت، ساعتِ شیشِ تو.
دیگه عادت کرده بودم
که ثانیه ها و دقیقه های اون برام با همه ی آدم های اطرافم متفاوت باشه!
اما کم کم
اون شور و هیجان،
اون دلدادگی از بین رفت.
انگار که زندگی به حالت تکرار و عادیِ روزمره ی خودش برگرده .
مث ساعتی که با اومدن بهار،
دوباره میره به سمت جلو.
چند سال بعد که دیدمش!
هنوزم همون ساعت رو به مچش بسته بود.
بهش گفتم که نمیدونم
از کجا،
همه چی تموم شد
گفت:دیر کردی،
خیلی دیر کردی!
نگاهی به ساعتش کردم
و گفتم با ساعته تو یا....
حرفمو قطع کرد .
گفت : ساعت ِ دلم
از اون روز به بعد فهمیدم
که عشق،
یعنی با ساعت دلِ آدمی که دوسش داریم
هماهنگ باشیم!
نذاریم صدای تیک تاکش از بین بره...
نذاریم بخوابه
همین!
#الهه_سادات_موسوی
@asheghanehaye_fatima
⚜
⚜🔆
🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜
🔆⚜
⚜
اون سال پاییز نخواست
که ساعتِ مچی شو یه ساعت به عقب تر برگردونه.
میگفت از اینکه دیر برسم
می ترسم.
بذار زمان گولم بزنه،
یا چه میدونم ...
بهم یادآوری کنه
که داره دیر میشه!
همیشه وقتی ازش ساعتو می پرسیدم، میگفت هشت ِ من!هفتِ شما.
یا وقتی می خواستیم
قرار بذاریم
بهش میگفتم توی کافه می بینمت، ساعتِ شیشِ تو.
دیگه عادت کرده بودم
که ثانیه ها و دقیقه های اون برام با همه ی آدم های اطرافم متفاوت باشه!
اما کم کم
اون شور و هیجان،
اون دلدادگی از بین رفت.
انگار که زندگی به حالت تکرار و عادیِ روزمره ی خودش برگرده .
مث ساعتی که با اومدن بهار،
دوباره میره به سمت جلو.
چند سال بعد که دیدمش!
هنوزم همون ساعت رو به مچش بسته بود.
بهش گفتم که نمیدونم
از کجا،
همه چی تموم شد
گفت:دیر کردی،
خیلی دیر کردی!
نگاهی به ساعتش کردم
و گفتم با ساعته تو یا....
حرفمو قطع کرد .
گفت : ساعت ِ دلم
از اون روز به بعد فهمیدم
که عشق،
یعنی با ساعت دلِ آدمی که دوسش داریم
هماهنگ باشیم!
نذاریم صدای تیک تاکش از بین بره...
نذاریم بخوابه
همین!
#الهه_سادات_موسوی
@asheghanehaye_fatima
⚜
⚜🔆
🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜🔆⚜
@asheghanehaye_fatima
روزی که مادر شوم
به بچه ام یاد می دهم که قایم باشک اصلا هم بازی خوبی نیست!
اینکه چشم بگذاری و منتظر گذشت زمان بشوی،
و توی دلت بترسی نکند او را پیدا نکنی و بازی را باخته باشی
چه قدر پوچ و بیهوده است ...
این خودش، شروع ِ ترس های دوران بزرگسالی ست!
منتظر می مانیم که زمان بگذرد
آدم های اطرافمان غیبشان بزنند و آن وقت تازه چشم باز می کنیم و میان اینهمه جاهای خالی، دنبال بودنشان می گردیم ... «ده بیست سی چِل، پنجاه شصت ...»
روزی که مادر شوم
به بچه ام یاد می دهم که قایم باشک
بازی خطرناکیست!
درست است که سر زانوهایت زخمی نمی شوند و با توپ ات شیشه ی پنجره ها را نمی شکنی اما تو را بزدل می کند ...
تو را تبدیل می کند به آدمی که وقتی بزرگ شدی، خیال برت دارد برای اینکه قدرت را بدانند
برای اینکه در جست و جوی تو باشند
حتما باید بروی و همانطور که دست روی دست گذاشته ای و می ترسی صدایت در بیاید پنهان شوی !... یاد نمی گیری که برای برنده بودن
باید تلاش کنی و « دیده شوی »
با صدای رسا حرف بزنی
قدم های بزرگ برداری و از تکان دادن دست هایت توی کمدهای دیواری و پشت پرده های حریر اشپزخانه نترسی ... «هفتاد هشتاد نود صد .....»
روزی که مادر شوم
به بچه ام یاد می دهم
که از هیچ «داااللللی» گفتنی نترسد
و از اینکه دیده می شود خوشحال بماند .
#الهه_سادات_موسوی
روزی که مادر شوم
به بچه ام یاد می دهم که قایم باشک اصلا هم بازی خوبی نیست!
اینکه چشم بگذاری و منتظر گذشت زمان بشوی،
و توی دلت بترسی نکند او را پیدا نکنی و بازی را باخته باشی
چه قدر پوچ و بیهوده است ...
این خودش، شروع ِ ترس های دوران بزرگسالی ست!
منتظر می مانیم که زمان بگذرد
آدم های اطرافمان غیبشان بزنند و آن وقت تازه چشم باز می کنیم و میان اینهمه جاهای خالی، دنبال بودنشان می گردیم ... «ده بیست سی چِل، پنجاه شصت ...»
روزی که مادر شوم
به بچه ام یاد می دهم که قایم باشک
بازی خطرناکیست!
درست است که سر زانوهایت زخمی نمی شوند و با توپ ات شیشه ی پنجره ها را نمی شکنی اما تو را بزدل می کند ...
تو را تبدیل می کند به آدمی که وقتی بزرگ شدی، خیال برت دارد برای اینکه قدرت را بدانند
برای اینکه در جست و جوی تو باشند
حتما باید بروی و همانطور که دست روی دست گذاشته ای و می ترسی صدایت در بیاید پنهان شوی !... یاد نمی گیری که برای برنده بودن
باید تلاش کنی و « دیده شوی »
با صدای رسا حرف بزنی
قدم های بزرگ برداری و از تکان دادن دست هایت توی کمدهای دیواری و پشت پرده های حریر اشپزخانه نترسی ... «هفتاد هشتاد نود صد .....»
روزی که مادر شوم
به بچه ام یاد می دهم
که از هیچ «داااللللی» گفتنی نترسد
و از اینکه دیده می شود خوشحال بماند .
#الهه_سادات_موسوی