@asheghanehaye_fatima
سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده
“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست
از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود
از هفته هایی که , تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم
حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!
سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم !!
#بنیامین_پورحسن
سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده
“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست
از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود
از هفته هایی که , تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم
حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!
سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم !!
#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima
یک زن درونم ایستاده آن ورِ پرده
یک زن که مثل سگ دمادم بچه آورده
[ از هر طرف درد و بخونی آخرش درده ! ]
در من زنی که سینه هایش را عمل کرده.
ماشین , درونم یک نفر را زیر می گیرد
مردی درونم خواب می بیند که می میرد
از درد دارد مغز خود را گاز می گیرد
یک عمر با افکار خود بحث و جدل کرده.
یک دختر زیبا درونم با کتِ جین اش
سیگار بر لب می رود تا فازِ سنگینش
شهد و شکر می ریزد از اندام شیرینش
پا توی کفشِ هر چه زنبور عسل کرده!
یک کودک بسیار بازیگوش در من هست
(یک دست جام باده) را می گیرد و یک دست....
هر قدر من خم تر شدم او آخرش نشکست
او هر چه غیر محتمل را محتمل کرده.
یک پیرمرد پیزری که , مثل من گیج است
شکل سقوطی دردناک اما به تدریج است
هی مرگ می آمد , و او هی از اجل می جست
از بس نمرده خویش را ضرب المثل کرده.
اما من از این آدمک ها سخت بیزارم
در جای جای مغز خود زنجیر می کارم
با اینکه خوابم, دائما از درد بیدارم
تنها فقط یک گام با خود فاصله دارم
مثل کسی که زادگاهش را بغل کرده!
@asheghanehaye_fatima
#بنیامین_پورحسن
یک زن درونم ایستاده آن ورِ پرده
یک زن که مثل سگ دمادم بچه آورده
[ از هر طرف درد و بخونی آخرش درده ! ]
در من زنی که سینه هایش را عمل کرده.
ماشین , درونم یک نفر را زیر می گیرد
مردی درونم خواب می بیند که می میرد
از درد دارد مغز خود را گاز می گیرد
یک عمر با افکار خود بحث و جدل کرده.
یک دختر زیبا درونم با کتِ جین اش
سیگار بر لب می رود تا فازِ سنگینش
شهد و شکر می ریزد از اندام شیرینش
پا توی کفشِ هر چه زنبور عسل کرده!
یک کودک بسیار بازیگوش در من هست
(یک دست جام باده) را می گیرد و یک دست....
هر قدر من خم تر شدم او آخرش نشکست
او هر چه غیر محتمل را محتمل کرده.
یک پیرمرد پیزری که , مثل من گیج است
شکل سقوطی دردناک اما به تدریج است
هی مرگ می آمد , و او هی از اجل می جست
از بس نمرده خویش را ضرب المثل کرده.
اما من از این آدمک ها سخت بیزارم
در جای جای مغز خود زنجیر می کارم
با اینکه خوابم, دائما از درد بیدارم
تنها فقط یک گام با خود فاصله دارم
مثل کسی که زادگاهش را بغل کرده!
@asheghanehaye_fatima
#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima
کوچ کن از وطن هرزه ی این آدم ها
از لجنزار تن هرزه ی این آدم ها
چندش آور تر از این نیست که رامت بکند
اصطکاک بدن هرزه ی این آدم ها
حیف تو اینکه حرامت بکنند و بشوی
خواه ناخواه زن هرزه ی این آدم ها
شایعه پشت سر هر که تو را دارد هست
بی خیالِ دهن هرزه این آدم ها
........
کوچ کن تا که از این مهلکه جان در ببریم
از عصب سوزی این معرکه جان در ببریم
شب به شب طی شد از این فصل بد طاعونی
و به اندازه ی یک شب به تنم مدیونی
کاش مرز من و تو غیر لباست باشد
تو بدهکار منی! خوب حواست باشد!
خوب من موقع آن نیست مردد بشوی
مرد می خواهی از این فاصله ها رد بشوی
می شود کم بکنی بعد همه فاصله ها؟
می شود سر نروی از سر این حوصله ها؟
می توانی که مرا با خودت آغاز کنی؟
بال سمت غزل تازه ی من باز کنی؟
می شود جان دوباره به قوافی بدهی؟
می شود عشق به اندازه ی کافی بدهی؟
می توانی که مرا دست خودت بسپاری؟
می توانی فقط این بار بگویی :آری!؟
حیف اینها همگی حسرت و افسوس من است
فکر تنها شدنم باعث کابوس من است
..........
@asheghanehaye_fatima
زندگی فحش رکیکی ست که دائم خوردم
زهر در شیشه ی شیکی ست که دائم خوردم
زندگی فاصله ی عشق من و کینه ی توست
سردی رابطه ی دست من و سینه ی توست
زندگی حاصل یک عمر دویدن ها است
عشق در یک قدمیِ نرسیدن ها است
چون سرابی که فقط تشنه ترت می سازد
زل زدن....خیره شدن....هیچ ندیدن ها است
اتفاقن همه ی آنچه که ما می بینیم
لذتش در فقط از دور شنیدن ها است
زندگی مرتع بی مرز طمع ورزی هاست
گاه نشخوار شدن گاه چریدن ها است
گوشه ی یک قفس تنگ گرفتاریم و
کرکسی در صدد لاشه دریدن ها است
......
کاش می شد که به این شانه ی بی جان و نحیف
دست تقدیر کمی صبر و تحمل بدهد
لحظه ها کندترین حالت خود را دارند
مرگ باید که کمی عقربه را هل بدهد
تو رسیدی ته این قصه به پایان خودت
من همان بچه کلاغم که به لانه نرسید
"سگ ولگرد" هدایت نشده تیپا خورد
"آدم خنزری" قصه فقط درد کشید
مرزها زندگی ام را به گروگان بردند
تف به گور پدر زندگی در تبعید!
#بنیامین_پورحسن
کوچ کن از وطن هرزه ی این آدم ها
از لجنزار تن هرزه ی این آدم ها
چندش آور تر از این نیست که رامت بکند
اصطکاک بدن هرزه ی این آدم ها
حیف تو اینکه حرامت بکنند و بشوی
خواه ناخواه زن هرزه ی این آدم ها
شایعه پشت سر هر که تو را دارد هست
بی خیالِ دهن هرزه این آدم ها
........
کوچ کن تا که از این مهلکه جان در ببریم
از عصب سوزی این معرکه جان در ببریم
شب به شب طی شد از این فصل بد طاعونی
و به اندازه ی یک شب به تنم مدیونی
کاش مرز من و تو غیر لباست باشد
تو بدهکار منی! خوب حواست باشد!
خوب من موقع آن نیست مردد بشوی
مرد می خواهی از این فاصله ها رد بشوی
می شود کم بکنی بعد همه فاصله ها؟
می شود سر نروی از سر این حوصله ها؟
می توانی که مرا با خودت آغاز کنی؟
بال سمت غزل تازه ی من باز کنی؟
می شود جان دوباره به قوافی بدهی؟
می شود عشق به اندازه ی کافی بدهی؟
می توانی که مرا دست خودت بسپاری؟
می توانی فقط این بار بگویی :آری!؟
حیف اینها همگی حسرت و افسوس من است
فکر تنها شدنم باعث کابوس من است
..........
@asheghanehaye_fatima
زندگی فحش رکیکی ست که دائم خوردم
زهر در شیشه ی شیکی ست که دائم خوردم
زندگی فاصله ی عشق من و کینه ی توست
سردی رابطه ی دست من و سینه ی توست
زندگی حاصل یک عمر دویدن ها است
عشق در یک قدمیِ نرسیدن ها است
چون سرابی که فقط تشنه ترت می سازد
زل زدن....خیره شدن....هیچ ندیدن ها است
اتفاقن همه ی آنچه که ما می بینیم
لذتش در فقط از دور شنیدن ها است
زندگی مرتع بی مرز طمع ورزی هاست
گاه نشخوار شدن گاه چریدن ها است
گوشه ی یک قفس تنگ گرفتاریم و
کرکسی در صدد لاشه دریدن ها است
......
کاش می شد که به این شانه ی بی جان و نحیف
دست تقدیر کمی صبر و تحمل بدهد
لحظه ها کندترین حالت خود را دارند
مرگ باید که کمی عقربه را هل بدهد
تو رسیدی ته این قصه به پایان خودت
من همان بچه کلاغم که به لانه نرسید
"سگ ولگرد" هدایت نشده تیپا خورد
"آدم خنزری" قصه فقط درد کشید
مرزها زندگی ام را به گروگان بردند
تف به گور پدر زندگی در تبعید!
#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima
سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده
“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست
از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود
از هفته هایی که، تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم
حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!
سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم!!
#بنیامین_پورحسن
سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده
“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست
از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود
از هفته هایی که، تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم
حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!
سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم!!
#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima
سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده
“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست
از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود
از هفته هایی که، تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم
حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!
سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم!!
#بنیامین_پورحسن
سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده
“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست
از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود
از هفته هایی که، تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم
حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!
سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم!!
#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima
داری خودت را می تکانی توی رویاهات
از تو به جز کابوس هایت در نمی آید
خوش باورانه منتظر هستی یکی...شاید...
اما برایت حوصله , هم سر نمی آید.
هر روز توی آینه کم می شود از تو
هر روز بیش از روزهای پیش می میری
در حسرت آغوش هایی که حرامت شد
خود را میان بازوانت سفت می گیری.
از بختِ بد باید میان این همه آغوش
دلخواه زن های خرابِ “شهر نو” باشی
آمال و رویاهای تو مشمول “تحریم”اند
ای کاش می شد یک تنه “حقِ وِتو” باشی.
پیراهنت را چاک کردند و نفهمیدی
قلاده های باز یعنی گاز آزاد است!
تا گرگ ها توی خیابان مستقر هستند
هر ایستگاهی ایستگاه “یوسف آباد” است.
اینجا برای پاک ماندن جای خوبی نیست
شاید”عزیزِ” مصرهای دیگری باشی
با اولین سوز زمستان محو خواهی شد
“گنجشک” خیسی می شوی در “حوض نقاشی”
گوشت پر است از هرزه گویی های شهری که….
پاشو برو گورت رو گم کن! مردک ولگرد!
تنهایی ات را هیچ کس جدی نمی گیرد
سگ لرزه هایت را کسی باور نخواهد کرد.
یخ کرده ای زیر پتو , بدجور می لرزی
دیگر فشار خون تو زیر شش و نیم است
چشمت سیاهی می رود , حس می کنی مُردی
اینها همه یعنی که دیگر وقتِ تسلیم است !
فردا خبر توی تمام شهر می پیچد :
مردی میان انفجار بغض هایش مرد !
دیگر چگونه نعش خود را حمل خواهی کرد
با آمبولانسی که تو را هرگز نخواهد برد ؟!
#بنیامین_پورحسن
داری خودت را می تکانی توی رویاهات
از تو به جز کابوس هایت در نمی آید
خوش باورانه منتظر هستی یکی...شاید...
اما برایت حوصله , هم سر نمی آید.
هر روز توی آینه کم می شود از تو
هر روز بیش از روزهای پیش می میری
در حسرت آغوش هایی که حرامت شد
خود را میان بازوانت سفت می گیری.
از بختِ بد باید میان این همه آغوش
دلخواه زن های خرابِ “شهر نو” باشی
آمال و رویاهای تو مشمول “تحریم”اند
ای کاش می شد یک تنه “حقِ وِتو” باشی.
پیراهنت را چاک کردند و نفهمیدی
قلاده های باز یعنی گاز آزاد است!
تا گرگ ها توی خیابان مستقر هستند
هر ایستگاهی ایستگاه “یوسف آباد” است.
اینجا برای پاک ماندن جای خوبی نیست
شاید”عزیزِ” مصرهای دیگری باشی
با اولین سوز زمستان محو خواهی شد
“گنجشک” خیسی می شوی در “حوض نقاشی”
گوشت پر است از هرزه گویی های شهری که….
پاشو برو گورت رو گم کن! مردک ولگرد!
تنهایی ات را هیچ کس جدی نمی گیرد
سگ لرزه هایت را کسی باور نخواهد کرد.
یخ کرده ای زیر پتو , بدجور می لرزی
دیگر فشار خون تو زیر شش و نیم است
چشمت سیاهی می رود , حس می کنی مُردی
اینها همه یعنی که دیگر وقتِ تسلیم است !
فردا خبر توی تمام شهر می پیچد :
مردی میان انفجار بغض هایش مرد !
دیگر چگونه نعش خود را حمل خواهی کرد
با آمبولانسی که تو را هرگز نخواهد برد ؟!
#بنیامین_پورحسن