عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
اینجا کسی پروانه را جدی نمی‌گیرد
با باله ی رقص نگارینش
با دامن گلدار رنگینش
هرچند شورافزای باغ سدر و بابونه ست
اینجا کسی از بید مجنون
      عکس یا امضا نمی‌خواهد
هرگز از او
شعری به لب، نجوا نمی‌خواهد
هرچند با گیسوی افشانش دل از گنجشک ها برده
اینجا کسی در فکر زیبایی پوپک نیست
هرچند در آیینه ی چشمه
با تاج چون گلبرگ نسرینش
با ناز نوشینش
هر صبح می‌خندد
نه این‌که آن را بد بپنداریم
نه این‌که فرصت نیست
اما نمی‌دانم چرا دیگر کسی فکر محبت نیست
اصلن من از تو
از خودم
از مردم این شهر می پرسم
آیا کسی
با جلبکی در عمق اقیانوس
با مرغ دریایی لب دریا
با لاک پشتی در کنار آب
هرگز به فکر گفتگو بوده
              که آنها را به دست چاپ بسپارد؟
نه بیشتر
اصلن بگو اندازه ی یک پر
آیا کتابی منتشر از نغمه های قمری و
از خاطرات چلچله داریم؟
آیا برای خواندن درد و دل بادام کوهی حوصله داریم؟
وقتی که خیس بوسه های آسمان هستیم
آیا به باران گفته ایم از "دوستت داریم"
در ساحل زیتون و ابریشم
در باغ مروارید
آسوده از تردید
آیا بغل وا کرده ایم از شوق بر خورشید؟
آیا به میمونی
  به سنجابی
     به پاندایی
       تعارف کرده ایم انجیر یا بادام یا گردو؟
تبریک آیا گفته ایم آواز زیبای کلاغی را
تا بشکفد گل از گلش بر شاخسار کاج؟
آیا کسی سلفی گرفته گوشه ی دیوار
با عنکبوت تک نواز تار؟
آیا کسی از کرگدن
        از ببر، از زنبور
پرسیده حالش را؟
آیا کسی محو حباب آب
در انحنای بودن و رفتن
دیده ست لبخند زلالش را؟
آیا کسی با بوسه ی شبنم
نبض شکفتن را گرفته در هوای مه؟
تا از تپش های طراوت باخبر باشد
تا از خیال خیس گندمزار، تر باشد
آیا کسی
آیا کسی
آیا کسی... افسوس
کو حس و حال غرق شور پاسخ "آری" ؟
کو از ورای آن‌همه شبهای خاموشی
صبحی به رنگ زنگ بیداری؟
ای کاش برگردیم
تا سادگی روزگار غار
تا اولین گلبوسه های نقش بر دیوار
باور کنیم عاشق شدن ساده ست
تنها کمی احساس می‌خواهد
خیس از نم باران
    کمی نرگس،
           کمی مریم،
              کمی هم یاس می‌خواهد
تنها کمی همسایگی
   با ختمی و آویشن و ریواس می‌خواهد
فکرش کن از امروز اگر که خوبتر باشیم
با هرکه و هرچه بر این جغرافیای رنگ
دنیا گلستان می‌شود
    آن‌هم گلستانی بهارآگین
با شوق عطرافزای فروردین
ای کاش برگردیم
تا راه و رسم مهربانی های آغازین...

#شهراد_میدری


@asheghanehaye_fatima
بگویم "درود" ، باورت می‌شود چقدر دلم برایت پر می‌کشد؟
بگویم "سلام" باورت می‌شود چقدر جنگل سپیدار پشت پنجره ام مه آلوده ست؟
بگویم "کاش بودی" باورت می‌شود گلدان شمعدانی ها بی تو مغمومند و گل از گلشان نمی‌شکفد؟
اصلن واژه ها را بیخیال، هیچ نگویم باورت می‌شود هنوز چقدر دلتنگی سر به سر تنهایی ام می‌گذارد؟
پیش پای خیالت دم غروب باز فاخته ای اینجا بود
درست روی دسته ی صندلی ات در بالکن پیچک آرای روبرویی؛
طفلی نغمه هایش را کوک سنتور باران کرده بود‌؛
انگار از دل آشوبی من خبر داشت...
بگذریم...
امشب خواستی به خوابم سر بزنی یادت نرود با خودت عطر خاطره ی اولین دیدار را بیاوری؛
می‌خواهم به تقویم رومیزی بگویم گاهی با یک گل لبخند هم می‌شود سرتاسر سالت بهاری باشد...


#شهراد_میدری


@asheghanehaye_fatima
گفته ام گنجشک ها را
جیکشان هم در نیاید
گفته ام پروانه ای
                      فعلن به دیدار گل شبدر نیاید
گفته ام خورشید را
                         یک گام این سوتر نیاید
من نمی‌دانم چه معنی می‌دهد وقتی تو خوابی
غنچه ی نیلوفری بیدار باشد
یا نسیم از عطر کوچه باغ باران خورده ای
                                                      سرشار باشد
گیرم اصلن شب از اینجا رفته
                                       خب! رفته که رفته
گیرم اصلن بامداد آذین ببندد
خوشه خوشه پیچک سرریز از دیوار را
                                                با طیف نورش
با صدای شرشر فواره در باغ بلورش
تا تو نگشایی به نازت پلک‌ها را
تا تو مژگان بلندت را نتابی
صبح معنایی ندارد
در شبستان خیال انگیز قصر نقره آرا
زندگی جایی ندارد
تا تو از جا برنخیزی
تا تو شور و شوق در جان جهان از نو نریزی
پنجره شوق تماشایی ندارد
هر زمان از بستر نرمینه ات برخاستی باز
هر زمان آیینه را از خنده ات آراستی باز
با طلوع آفتاب چشمهایت
با نگاه دلربایت
عاشقانه می‌شود صبح من آغاز...

#شهراد_میدری


@asheghanehaye_fatima
تن بلورین ماه ِ من ! مویت شب ِ یلدایی است
اینهمه محشر شدن اسراف در زیبایی است

فکر ِ مضمون ِ جدیدم، قیس تکراری شده
نه نمی گویم که چشم ِ سرمه ات لیلایی است

باربی هستی و زنهای ِ حسود ِ پایتخت
بحث ِ داغ ِ روزشان جراحی ِ زیبایی است

وعده ی ِ "چون تو شدن" همراه با میکاپ و مِش
تازگی ها بهترین راه ِ درآمد زایی است

جای ِ پایت بهترین آب و هوای ِ نقشه هاست
هر جزیره در هوایت نام ِ آن هاوایی است

پیش ِ قند ِ بوسه هایت تا کمر خم میشود
شاه ِ قاجاری که نقش ِ استکان ِ چایی است

گوشوارت توامان گیلاس ِ همرنگ ِ شراب
درصدی از این دو قطره آخر ِ گیرایی است

با خیالت می نوازد ضرب و تصنیفش ملوک:
نرم نرمک تا لب ِ چشمه قدی "رعنا"یی است

نازخاتون! چشم برنو! مو دم اسبی! کج کلاه!
بختیاری زاده ای یا ایل ِ تو قشقایی است؟

#شهراد_میدری
‌#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
نوشتم درود
تابیدی
نوشتم‌ سلام
چرخیدی
نوشتم چه خبر
رقصیدی
نوشتم آاااای با توام
خندیدی...
امان از دست چشم مست غوغا پرستت که شراب ناب خانگی ست و جرعه جرعه کارش دلبرانگی ست و آتش می‌زند سراپای بلندای غم آرای غزلهای شاعری دلشده در قرن هزارم دیوانگی را...

#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
"کوچه باغ آخر اسفند"

مرا با خود ببر تا کوچه باغ آخر اسفند
به آنجا که صدای پای فروردین می‌آید باز
به آنجا که شمیم سبزه های تر
معطر از نم باران
به پاورچین می‌آید باز
به آنجا که نسیم خیس شالیزار
به دید و بازدید لاله و شبدر
به روبوسی غنچه غنچه ی نسرین می‌آید باز
مرا با خود ببر تا کوچه باغ آخر اسفند
که دل توی دل پروانه های باغ ابریشم
که دل توی دل رنگین کمان طاق جادو نیست
و هرسو بنگری نقشی خبر از نو شدن دارد
جوانه روی هر شاخه
به دل شوق سخن دارد
چکاوک مست آوازش
نظر سوی در و دشت و دمن دارد
و هر گیلاس و نارنجی
شکوفه در شکوفه غرق رویایش
لباس مخملین دوزی به تن دارد
مرا با خود ببر تا کوچه باغ آخر اسفند
به استقبال سال نو
که دلتنگ پرستوهای شادی ارمغان هستم
و می‌دانم
که فردا صبح
     سین اولین هفت سین سرزمین عشق و خوشبختی
"سلام" سبز پیچک های از دیوار سرریزی ست که باهم
صدای در که می آید
خوش آمدگوی رقصان موی عنبربوی "نوروز"ند.

#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
Khodahafez
Natan
خداحافظ

آوا: #ناتان_صفی_نیا
غزل: #شهراد_میدری
آهنگ: #امید_بوساری
تنظیم و میکس و مستر: #سیاوش_پاکدل

خداحافظ که می‌گویی
در و دیوار می‌لرزد...
@asheghanehaye_fatima
نخستین بار که دیدمش چشمانش با من از پیانو نوازی ریچارد کلایدرمن با پس زمینه ی جنگلزار لب دریاچه ی لاجورد گفت و موهایش مرا تا مزرعه ی گلهای آفتابگردان ون‌سان ونگوگ برد. یادم نمی آید که در ابتدا او به من لبخند زد یا من به او، اما همین را می‌دانم که کوهی از یخها در قطب درونم شکسته شد و بی اختیار دلم لرزید و یکهو سردم شد؛ آنقدر سرد که او را به فنجانی قهوه ی داغ و شعر دعوت کردم و دیوانگی هایم که خوب دم کشید خیره بر شاهکار چشمانش دانستم که "عشق" زیباترین پرسش بی پاسخ جهان است.

#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
از چلچله های سبکبال بازگشته به آشیان گرفته تا چکاوک های نغمه خوان نشسته بر شاخه های غرق جوانه؛ از سبزه های خیس بوسه های باران گرفته تا نسترن ها و بنفشه های نوشکفته ی گلدانهای نمور سفالینه؛
به هر‌کجا که می‌نگرم خبر از بردمیدن بهار و آمدن سال نو دارد؛
با اینهمه
من همچنان به تو می اندیشم که با عطر مستانه ی حضورت بی هیچ نیازی به فروردین تمام برگهای تقویمم بهاری‌ست...

#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
جایت سبز؛ اینجا بهار آمده
آنقدر که آسمان پیراهن زیبایی از ابر پوشیده و نسیم خنک با شانه ای که به گیسوی سبزینه روشن رقصان بیدها می‌کشد کلاویه های روح را می فشارد و زیباترین نت های جهان را در یاخته های دلباخته می نوازد..
آنقدر که درختان از خواب زمستانی بیدار شده اند؛ برخی بالش برف را کنار زده اند و خوابهایشان را شاخه شاخه غرق در جوانه برای پرندگان مست خوشخوان بازگو می‌کنند و برخی دیگر هم مرتب با شکوفه های سفید و صورتی شان روی فرش دیبای زیبای سبزه ها عکس می اندازند؛ فرش هزار شانه ی سبزه هایی که دستباف بارانند و آنقدر چشم نوازند که در وصفشان از تبریز تا کاشان هم شعر کم می آورد..
راستی یادم رفت بگویم که این روزها پروانه ها با چه شور و شوقی از پیله ی تابلوهای نقاشی پر می‌کشند و مشغول دید و بازدید از گلهای نوشکفته ی گلستانه های آرزو هستند..
جایت سبز؛ از پیاده روی که به خانه برمی‌گردم باز هم مثل هرروز به ماهی های آکواریوم سلام می‌کنم و به گلدان‌های پشت نرده های بالکن آب می‌دهم و باز مانند هرروزهای این جهان دو فنجان قهوه ی اسپرسو بار می‌گذارم؛ با شکلات شعر
یکی برای خودم و یکی هم برای تو که آنقدر غرق در سکوتی که متوجه احوالپرسی های من نمی‌شوی و "بفرما"ی مرا نمی‌شنوی؛ تو که
امسال یادت رفته تخم مرغ نقاشی کنی و هفت سین بچینی و یادت رفته با هوایی که بوی خوش اسکناس تا نخورده و سمنو و نارنج میدهد مرا بغل کنی و سال نو را به من تبریک بگویی
اما من باز هم خیره به قاب عکست می‌گویم
عزیز مهربانم‌ سال نوات مبارک...

#شهراد_میدری


@asheghanehaye_fatima
بگویم "فروردین"، باورت می‌شود پروانه ها تو را به این نام می‌شناسند؟
بگویم "شکوفه ها" باورت می‌شود طراوت رنگشان را از پیراهن تو گرفته اند؟
بگویم "دلم هوایت کرده" باورت می‌شود حرف دل سهره های جنگل بیدمشک هم همین است؟
بگویم "کاش برمی‌گشتی" باورت می‌شود این جمله را از زبان پیچک های سرریز دیوار همسایه هم شنیده ام؟
دیوار همسایه ای که هنوز هم از آن سویش صدای توپ و شیطنت و خنده های کودکانه مان به گوش می‌رسد..
اصلن تمام واژه ها را بیخیال؛ لب فرو بندم و هیچ نگویم باز هم باورت می‌شود چقدر دلتنگی های گاه و بیگاهم بوی تو و فرفره های رنگی و کفشهای تا به تا و گلدان های شمعدانی و فواره های زلال می‌دهد؟
امشب خواستی به خوابم بیایی یادت نرود با خودت عطر خاطره ی اولین دیدار را بیاوری؛
می‌خواهم به تقویم‌های جهان بگویم گاهی با یک گل لبخند هم می‌شود آمدن‌ بهار را عاشقانه جشن گرفت...


#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
.

اگر روزی مانند من تنها شدی؛ آن‌قدر تنها که گوشه‌ای از بی‌سر و سامانی‌ دلت را سامانه‌ی پربارش‌ترین گریه‌های جهان هم نتوانستند آرامش ببخشند؛
اگر مانند من دل‌خسته از آدم‌ها خیس نم‌نم‌های باران دو پلکت را برهم گذاشتی و با دستانی لرزان و قلبی بی‌تاب از ژرفای بی‌انتهای وجودت خدا را خدا را خدا را صدا زدی؛
اگر خدای مهربان تو را آبی‌تر از آسمان‌ها در آغوش گرفت و دست نوازش بر سرت کشید و گفت غصه نخور فرزندم چیزی به روشنای سپیده‌دم آرزوهایت نمانده؛
آن‌روز به دیدارم بیا
تا در عصری رنگین‌کمانی با رقص مرغان دریایی بر لب ساحل خلیج عشق و موسیقی، نشسته رو در روی‌ هم  رسیدن‌مان به جاودانگی را جشن بگیریم؛ در آلاچیقی که عطر قهوه و شعر و خیزاب و توتون ناخدایان برنگشته را می‌دهد...

#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
قرار بود بی‌قراری‌ام به چله نشینی سکوت بسنده کند؛ به سکوتی که ننواخته هزار سمفونی دل‌تنگی را در خود جای داده؛ سکوتی که حرف‌های فراوانی برای نگفتن دارد اما مگر می‌توان همچنان لب فرو بست و نشست و چکه ای از آن‌همه بی‌کرانگی زلال نگفت؟
مگر می‌توان این‌همه سال از هلهله‌ی موج‌های برگشته از دور به دور بود و از خلیج نقره ای‌رنگ صدف و مروارید و مرجان و شاه‌ماهی حرفی نزد؟ مگر می‌توان با شعر زاده شد و با شعر نفس کشید و با شعر زندگی کرد و از دوبیتی‌‌های سوزناک فایز و مفتون و از خیام‌ خوانی‌های غرق در جنون صحبتی به میان نیاورد؟
خلیجی که شبیه چشم‌های مه‌آلود دختران زیبا و نجیب جنوبی‌ نغمه خوان غمی ژرف است؛ دختران پری‌وار شرم‌ناک پاک آفتاب و شعر ناب و حناهای نکوبیده و سرمه‌های ناز مژه نکشیده که لبخند دلبرانگی‌شان را در پستوی خانه به دست صندوقچه‌های عطرآگین و رازنگهدار آبنوس سپرده اند...

#شهراد_میدری


@asheghanehaye_fatima
گفتم عطرت را به دست کدام واژه می‌سپاری تا گاه‌گاهی هوای دلتنگی‌ام را دریا دریا دریابد؟
با بغض به ابرهای دوردست آسمان نگریست و گفت باران؛
گفتم تو را دوباره کی خواهم دید؟
با اشک در آغوشم گرفت و گفت مرا پس از این در نغمه‌ی قمریان دلتنگ و در خش‌خش برگ‌های پاییزی و در خاطره های باهم بودن‌مان خواهی دید...
باد وزید و توفان شد و گیسوان بید مجنون پریشان شد و پرده‌ بهم ریخت و تمام یاس‌های سپید پشت پنجره با من به گریه افتادند...
برگشتم که بگویم نرو اما در باز بود و جای خالی‌اش غمگنانه‌ترین شعر جهان را فریاد می‌زد..

.
#شهراد_میدری


@asheghanehaye_fatima
باز هم دلتنگ که می‌شوم
چشم‌هایم را به روی دنیا می‌بندم
و خیالت روبرویم ظاهر می‌شود
درست روی کاناپه‌ی اتاق مشرف به خاطره ها
با سلامی شرجی خورده‌ی دریا
و چتری خیس
که عطر باران و سدر حیاط قدیمی می‌دهد
هنوز هم از آخرین دیدارمان
صدای سوزناک شروه‌ ی ماهیگیران جنوبی
به گوش می‌رسد
آخرین دیداری
که پاره پاره ی زورق‌های شکسته اش
هنوز هم موج تا موج
سهم ماسه های دلتنگ ترین بندر دنیاست.

#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
نمی‌دانم چرا اما
برای بالش خوابم
برای بادبادک بازی جا مانده در قابم
برای اولین سنجاقک
                     سنجاق بر موی نسیم خاطراتی دور
برای چین چروک و بوی نفتالین تن پوش ته گنجه
برای کفش‌های زیر باران گل آلود و
برای لنگه‌های خیس جورابم
دلم این روزها تنگ است
نمی‌دانم چرا اما
تصور می‌کنم این روزها گاهی
صدای جیرجیرک را
همین موسیقی تکراری برهم زن خواب عروسک را
به حد تکنوازی‌های سنتور و ویالون دوست می‌دارم
و گاهی وقت‌ها مجذوب یک قمری پشت شیشه می‌مانم
و از عمق نگاهش خوب می‌دانم
به دنبال کسی که نیست می‌گردد
نمی‌دانم چرا اما
جهان را مثل عکسی تار می بینم
به زير تلی از آوار می بینم
چه‌کس دست و دلش لرزیده که
                                عکس جهان این گونه افتاده
که از بم خوانی "آواز"
                         تنها نقطه‌ی بسطامی گلپونه افتاده
که تاج زرنشان آفتاب از آسمان
                                       روی زمین وارونه افتاده
نمی‌دانم چرا اما
پر از دلنازکی‌های حبابی بر لب آبم
پر از بغضم چنان دریا و بی‌تابم
که تنها با نگاهی‌
غرق آهی
دوست دارم بشکنم در خود هزاران بار
نمی‌دانم چرا اما
تصور می‌کنم این روزها دیگر
"نمی‌دانم"ترین احساس دنیایم
که بی اندازه تنهایم
و امضایم
شبیه لک لکی دلخسته از دریاچه
                 جان‌آشوب موجا موج ساحل‌کوب
                                       چتر بال‌هایش باز باز و
                                                       فکر پرواز است
نمی‌دانم چرا اما
جهانم
      چون نمایشنامه ای تلخ و غم‌آهنگ است
                       و سهم نقش هر آیینه اش سنگ است
نمی‌دانم
نمی‌دانم
نمی‌دانم چرا اما
دلم این روزها
              این‌ روزها
                      این روزها تنگ است...

#شهراد_میدری


@asheghanehaye_fatima
زنی که شعر می‌فهمد جهانی ناب می‌خواهد
به تندیس ِ تنش ابریشم ِ مهتاب می‌خواهد

به شوق ِ دیدن ِ خوشبختی‌اش در قصر ِ آیینه
دلی شیدا، قدی رعنا، رخی جذاب می‌خواهد

هنوز آن دختر ِ شیطان و بازیگوش ِ دیروزی‌ست
زنی که فارغ از غم‌ها دلی شاداب می‌خواهد

همان زن که برای ِ پرسه های ِ خیس ِ بارانش
فروغ و شاملو و قیصر و سهراب می‌خواهد

سحرگاهان که پلکش را به نرمی می‌گشاید نور
شکوفا غنچه‌ی ِ خورشید ِ عالمتاب می‌خواهد

ندارد نسبتی با شهر ِ پُر دود و ترافیکش
شمال و کلبه‌ی ِ دنجی کنار ِ آب می‌خواهد

کنار ِ آب و آن‌سوتر کنار ِ جنگلی سرسبز
به یاد ِ بچگی بین ِ درختان تاب می‌خواهد

که تابش را ببندی و به روی ِ او بخندی و
بدانی عاشقی کردن کمی آداب می‌خواهد

که او را هُل دهی با شوق و موهایش به رقص آید
همان مو که سرانگشتی به پیچ و تاب می‌خواهد

شباهنگام پلکش را که برهم می‌نهد آرام
نه بالش، سینه ای مردانه وقت ِ خواب می‌خواهد

زنی این‌گونه رویایی و غرق ِ شور و زیبایی
بدون ِ شک غزل‌هایی پر از اعجاب می‌خواهد

"دلم" لرزید و گفت این شعر از آن ِ که خواهد شد؟
به او گفتم زنی که گوهر ِ نایاب می‌خواهد

عاشقانه های #شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatima
و من هنوز هم
با شعرهایم گریه می‌کنم
برای تو
برای خودم
و برای تمام روزهایی که گذشت
و من هنوز هم
غمگین‌ترین شاعر جهانم
وقتی که پشت پنجره‌ی خیس از نستعلیق باران
به مینیاتور برگ‌های پاییزی خیره می‌مانم
و صدای قار قار خش‌دار کلاغ‌ها را
با قهوه ی تلخم می‌نوشم
و من هنوز هم
آرام ندارم
قرار ندارم
تاب ندارم
درخت ندارم
سیگار برگ ندارم
و تله کابینی برای فرشتگان دریاچه‌ی موسیقی ندارم
اما هنوز هم میان همه‌ی این نداشتن‌ها
تو را دارم
که هزار سال است با پرستوها رفته ای...
کاش دنیا را زیباتر می‌ساختند
تو را مهربان‌تر
مرا صبورتر
و سمفونی عشق را پرشر و شورتر...
این بار که راهت را کج کردی و
یکراست به خوابم آمدی
با پیراهن گل‌های بنفشه و
با لبخندهای غبار نگرفته ی کودکانه ات بیا
و با کفش‌هایی که بوی نرفتن می‌دهد
می‌خواهم پای دیوار شب
دو دست کوچکت را برایم قلاب بگیری
که بالا بروم
و آن‌قدر خوشه های نوبر ستاره بچینم
و آنقدر نور به تمام مردمان زمینی ببخشم
که بعد از این
شب هیچ دیوانه ای
چون شب‌های تنهایی من
این‌همه
تیره و خیره به نیمه‌ی تاریک مااااه نماند...

#شهراد_میدری

@asheghanehaye_fatimw