This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو را
دوباره خواهم بوسید
با همین لبهایی که قاطعانه میگویند:
«تو را دوباره خواهم بوسید»،
تو را دوباره خواهم بوسید
و اینبار طوری روی پا بلند خواهم شد
که دیگر
بازگشتم به زمین ممکن نباشد
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
دوباره خواهم بوسید
با همین لبهایی که قاطعانه میگویند:
«تو را دوباره خواهم بوسید»،
تو را دوباره خواهم بوسید
و اینبار طوری روی پا بلند خواهم شد
که دیگر
بازگشتم به زمین ممکن نباشد
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
و چقدر دروغ گفتن در پاییز راحت است
وقتی یادت نمی آید
کدام یکشنبه
عاشق ترین زن دنیا بودم
و کدام یکشنبه
پیراهنت آنقدر آبی بود
یادت نمی آید
و سال هاست
کنار همین شعر ایستاده ام
و هی به ساعتی نگاه می کنم
که عقربه هایش
درست روی شش
از کار افتاده اند...
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
وقتی یادت نمی آید
کدام یکشنبه
عاشق ترین زن دنیا بودم
و کدام یکشنبه
پیراهنت آنقدر آبی بود
یادت نمی آید
و سال هاست
کنار همین شعر ایستاده ام
و هی به ساعتی نگاه می کنم
که عقربه هایش
درست روی شش
از کار افتاده اند...
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
.
تو مهربانی
چون پیامبری که معجزهاش لبخند است
و دستهایش، قسمتی از آغوش
مهربانی
که توقعم از دستهایت را بالا بردهای
و تحمل تنهایی را
سخت کردهای
#لیلا_کردبچه
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
تو مهربانی
چون پیامبری که معجزهاش لبخند است
و دستهایش، قسمتی از آغوش
مهربانی
که توقعم از دستهایت را بالا بردهای
و تحمل تنهایی را
سخت کردهای
#لیلا_کردبچه
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
و البته از هیچکس خجالت نمیکشیدم
از اینکه تو قوت غالب قلبم بودی
و هنگامیکه با کنایه میگفتتد:
درختهای بیمعرفت
میوههایشان را در حیاط همسایه میریزند،
با تأسف میگفتم:
کاش همسایه بودیم!
چیزی برای پنهانکردن نداشتم
چیزِ خجالتآوری برای پنهانکردن نداشتم
و چون رودی زلال
که عزیزترین سنگِ مسیرش را برق انداخته بود،
میخواستم دیگران
مرا تماشا کنند و تورا ببینند
رودی دیوانه بودم
که طغیان میکرد
زنی دیوانه بودم
که شعر میگفت...
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
از اینکه تو قوت غالب قلبم بودی
و هنگامیکه با کنایه میگفتتد:
درختهای بیمعرفت
میوههایشان را در حیاط همسایه میریزند،
با تأسف میگفتم:
کاش همسایه بودیم!
چیزی برای پنهانکردن نداشتم
چیزِ خجالتآوری برای پنهانکردن نداشتم
و چون رودی زلال
که عزیزترین سنگِ مسیرش را برق انداخته بود،
میخواستم دیگران
مرا تماشا کنند و تورا ببینند
رودی دیوانه بودم
که طغیان میکرد
زنی دیوانه بودم
که شعر میگفت...
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
چند سالِ دیگر میتوانم
چشمهایم را صرف تماشای طاقتفرسای هیچ کنم؟
چند سالِ دیگر میتوانم
با جای خالیات
مثل حسّی مقدس و موهوم زندگی کنم؟
چند سالِ دیگر میتوانم دوستت بدارم؟
آیا زمانِ آن نرسیده است
که انگشتها از شمردن اظهارِ عجز کنند؟
و زنی برای ادامۀ دوست داشتنت
دنبال دلیل عاقلانهای بگردد؟
آیا زمانِ آن نرسیده است
که آن زن به دوردستها خیره شود؟
به باشکوهترین روزهای زندگیاش فکر کند
و بگوید: «اشتباه کردهام...اشتباه کردهام...»؟
ـ لحظۀ شکست عشق دربرابر عقل
لحظۀ غمانگیز شکست دردناک عشق
دربرابر عقل ـ
من
میگریزم از آن لحظه
من سالهاست میگریزم از آن لحظه
با درآوردنِ عقربههای ساعتم
با درآوردنِ لجِ موهای سفیدم
در خانهای بدون آینه
با درآوردنِ ادای دختربچهای هفتساله
که سالهاست ساکن یک الاکلنگ فرسوده است،
و سالهاست
یک جای خالیِ سنگین را آن بالا نگه داشته است،
و سالهاست
عضلات فرسودۀ قلبش را
صرفِ خواستنِ طاقتفرسای هیچ کرده است.
#لیلا_کردبچه
📘میان جیوه و اندوه،انتشارات نگاه،۱۴۰۰
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
چشمهایم را صرف تماشای طاقتفرسای هیچ کنم؟
چند سالِ دیگر میتوانم
با جای خالیات
مثل حسّی مقدس و موهوم زندگی کنم؟
چند سالِ دیگر میتوانم دوستت بدارم؟
آیا زمانِ آن نرسیده است
که انگشتها از شمردن اظهارِ عجز کنند؟
و زنی برای ادامۀ دوست داشتنت
دنبال دلیل عاقلانهای بگردد؟
آیا زمانِ آن نرسیده است
که آن زن به دوردستها خیره شود؟
به باشکوهترین روزهای زندگیاش فکر کند
و بگوید: «اشتباه کردهام...اشتباه کردهام...»؟
ـ لحظۀ شکست عشق دربرابر عقل
لحظۀ غمانگیز شکست دردناک عشق
دربرابر عقل ـ
من
میگریزم از آن لحظه
من سالهاست میگریزم از آن لحظه
با درآوردنِ عقربههای ساعتم
با درآوردنِ لجِ موهای سفیدم
در خانهای بدون آینه
با درآوردنِ ادای دختربچهای هفتساله
که سالهاست ساکن یک الاکلنگ فرسوده است،
و سالهاست
یک جای خالیِ سنگین را آن بالا نگه داشته است،
و سالهاست
عضلات فرسودۀ قلبش را
صرفِ خواستنِ طاقتفرسای هیچ کرده است.
#لیلا_کردبچه
📘میان جیوه و اندوه،انتشارات نگاه،۱۴۰۰
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
خاطرهای
که چند جایت رفتگی دارد
چند جایت پریدگی،
و سعی میکنم تکههای سالمات را
با احتیاط از سالی به سال دیگر منتقل کنم
من؛
تکهسنگی که اصرار دارد خاطرۀ یک گیاهِ عجیب را
از قرنی به قرن دیگر برساند
من؛
زنی با چند شعر عاشقانۀ مشکوک
و قلبی که طبیعی نیست؛
چون چمدانی خالی
که در تمام فرودگاههای جهان
اضافهبار میخورَد.
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
که چند جایت رفتگی دارد
چند جایت پریدگی،
و سعی میکنم تکههای سالمات را
با احتیاط از سالی به سال دیگر منتقل کنم
من؛
تکهسنگی که اصرار دارد خاطرۀ یک گیاهِ عجیب را
از قرنی به قرن دیگر برساند
من؛
زنی با چند شعر عاشقانۀ مشکوک
و قلبی که طبیعی نیست؛
چون چمدانی خالی
که در تمام فرودگاههای جهان
اضافهبار میخورَد.
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
چند سال دیگر میتوانم
چشمهایم را صرف تماشای طاقتفرسای هیچ کنم؟
چند سال دیگر میتوانم
با جای خالیات
مثل حسی مقدس و موهوم زندگی کنم؟
چند سال دیگر میتوانم دوستت بدارم؟
آیا زمان آن نرسیدهاست
که انگشتها از شمردن اظهارِ عجز کنند؟
و زنی برای ادامهٔ دوست داشتنت
دنبال دلیل عاقلانهای بگردد؟
آیا زمان آن نرسیدهاست
که آن زن به دوردستها خیره شود؟
به باشکوهترین روزهای زندگیاش فکر کند
و بگوید: «اشتباه کردهام»؟
- لحظهٔ شکست عشق دربرابر عقل
لحظهٔ غمانگیزِ شکستِ دردناکِ عشق
دربرابر عقل -
من
میگریزم از آن لحظه
من سالهاست میگریزم از آن لحظه
با درآوردنِ عقربههای ساعتم
با درآوردنِ لجِ موهای سفیدم
در خانهای بدون آینه
با درآوردن ادای دختربچهای هفتساله
که سالهاست ساکن یک الاکلنگِ فرسوده است،
و سالهاست
یک جای خالیِ سنگین را آن بالا نگه داشتهاست،
و سالهاست
عضلات فرسودهٔ قلبش را
صرفِ خواستنِ طاقتفرسای هیچ کردهاست
#لیلا_کردبچه
کتاب «میان جیوه و اندوه»
@asheghanehaye_fatima
چشمهایم را صرف تماشای طاقتفرسای هیچ کنم؟
چند سال دیگر میتوانم
با جای خالیات
مثل حسی مقدس و موهوم زندگی کنم؟
چند سال دیگر میتوانم دوستت بدارم؟
آیا زمان آن نرسیدهاست
که انگشتها از شمردن اظهارِ عجز کنند؟
و زنی برای ادامهٔ دوست داشتنت
دنبال دلیل عاقلانهای بگردد؟
آیا زمان آن نرسیدهاست
که آن زن به دوردستها خیره شود؟
به باشکوهترین روزهای زندگیاش فکر کند
و بگوید: «اشتباه کردهام»؟
- لحظهٔ شکست عشق دربرابر عقل
لحظهٔ غمانگیزِ شکستِ دردناکِ عشق
دربرابر عقل -
من
میگریزم از آن لحظه
من سالهاست میگریزم از آن لحظه
با درآوردنِ عقربههای ساعتم
با درآوردنِ لجِ موهای سفیدم
در خانهای بدون آینه
با درآوردن ادای دختربچهای هفتساله
که سالهاست ساکن یک الاکلنگِ فرسوده است،
و سالهاست
یک جای خالیِ سنگین را آن بالا نگه داشتهاست،
و سالهاست
عضلات فرسودهٔ قلبش را
صرفِ خواستنِ طاقتفرسای هیچ کردهاست
#لیلا_کردبچه
کتاب «میان جیوه و اندوه»
@asheghanehaye_fatima
تو
از اینهمه اندوه چه میدانی؟
تو
که از میان هزارویک شکلِ «بودن»
«دور بودن» را برگزیدی
و هزارویک شکلِ «دور بودن» را برگزیدی،
از اینهمه اندوهِ نزدیک چه میدانی؟
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
از اینهمه اندوه چه میدانی؟
تو
که از میان هزارویک شکلِ «بودن»
«دور بودن» را برگزیدی
و هزارویک شکلِ «دور بودن» را برگزیدی،
از اینهمه اندوهِ نزدیک چه میدانی؟
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
.
و دستانِ تو
بِداههای گرم و بههنگام بود
که در ذهنِ گنجشکِ زمستاندیده نمیگنجید
آمدی با سخاوتِ دستانت
و از کنارِ ناخنهایم، برگهای تازه جوانه زد
بر چندشاخگیِ موهایم
گنجشکهای جوان لانه ساختند
و آوازهای تازه آموختم
به آینه گفتم «فرصت کم است
وقتی برای شمردنِ بهارهای رفته نمانده،
دستی به موهایم بکش
هرطور شده
باید این فصل زیبا بمانم»
#لیلا_کردبچه
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
و دستانِ تو
بِداههای گرم و بههنگام بود
که در ذهنِ گنجشکِ زمستاندیده نمیگنجید
آمدی با سخاوتِ دستانت
و از کنارِ ناخنهایم، برگهای تازه جوانه زد
بر چندشاخگیِ موهایم
گنجشکهای جوان لانه ساختند
و آوازهای تازه آموختم
به آینه گفتم «فرصت کم است
وقتی برای شمردنِ بهارهای رفته نمانده،
دستی به موهایم بکش
هرطور شده
باید این فصل زیبا بمانم»
#لیلا_کردبچه
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
باورش کمی سخت است
اما باور کن پدرانمان هم
تمام شبهای مهتابی عاشق بودند
وقتی به دود سیگارشان خیره میشدند و باد
در پیراهن بلند زنی میوزید
که بهار نارنج میچید
و به مردی - که فرض کن برای تماشای بهار آمده -
لبخند میزد
باورش سخت است
میدانم
اما بارها به ماه گفتهام طوری بتابد
که بغض، راه گلوی پنجرهای را نبندد
مخصوصاً اگر باد
خاطرۀ بلندِ پیراهنِ زنی را وزیده باشد
بارها گفتهام این شهر باغ ندارد
بهار ندارد
بهار نارنج ندارد
و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید؟
که دهانش پیش هر غریبهای باز نشود.
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
اما باور کن پدرانمان هم
تمام شبهای مهتابی عاشق بودند
وقتی به دود سیگارشان خیره میشدند و باد
در پیراهن بلند زنی میوزید
که بهار نارنج میچید
و به مردی - که فرض کن برای تماشای بهار آمده -
لبخند میزد
باورش سخت است
میدانم
اما بارها به ماه گفتهام طوری بتابد
که بغض، راه گلوی پنجرهای را نبندد
مخصوصاً اگر باد
خاطرۀ بلندِ پیراهنِ زنی را وزیده باشد
بارها گفتهام این شهر باغ ندارد
بهار ندارد
بهار نارنج ندارد
و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید؟
که دهانش پیش هر غریبهای باز نشود.
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
نه گلی برایت آوردم، نه آغوشِ گرمی
تنها دوستت داشتم پریشان و آشفته
تنها دوستت داشتم
و راضی بودم به رضای همین کلمات
که در هیئتِ شعری تازه کنارت باشند
مهربان نیستم، نبودهام هرگز!
آدمی دوردست و ناچاریم
که دستش به جایی نمیرسد
و تسلّی میدهد خودش را
به اینکه دستی که مینویسد
از دستی که نوازش میکند
سخاوتِ بیشتری دارد!
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
نه گلی برایت آوردم، نه آغوشِ گرمی
تنها دوستت داشتم پریشان و آشفته
تنها دوستت داشتم
و راضی بودم به رضای همین کلمات
که در هیئتِ شعری تازه کنارت باشند
مهربان نیستم، نبودهام هرگز!
آدمی دوردست و ناچاریم
که دستش به جایی نمیرسد
و تسلّی میدهد خودش را
به اینکه دستی که مینویسد
از دستی که نوازش میکند
سخاوتِ بیشتری دارد!
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا اینکه صدایم زدی
و حتی دستخطِ کارمند ثبتاحوال در شناسنامهام زیبا شد
و حروف الفبا قسم خوردند
دنیا جای مهربانتری برای زندگی شده است
شنیده بودم بعضی مردها میتوانند
طوری به زنی نگاه کنند
که از شدّتِ زیبایی از پا دربیاید
و لبانش را طوری یادش بیاورند
که بعد از آن ناچار باشد
با بخش بیشتری از صورتش بخندد
نمیدانستم امّا
نمیدانستم
نگاه کردنِ رویارو به مردی چنین
جسارتی میخواهد
که تنها در روزهای ابری با من است
چرا نمیتوانم نگاهت کنم؟
منی که سالهاست میان ابرها سکونت دارم
و پوستم از رطوبتِ مرموزِ مرگ نمناک است،
چرا اینهمه از مواجهه با چشمهای تو میترسم؟
و نگاهم که میکنی، طوری نفس کم میآورم
که باید بر سینهام، پنجرهای کار بگذارم
چطور میتوانی بیآنکه ادعای معجزه داشته باشی
جنازهای را یکبارِ دیگر از مرگ بترسانی؟
و تنها با شکل ادای حروف نامش به او بفهمانی
که در تمام سالهای زندگیاش
آنطورها که فکر میکرده است
زندگی نکرده است.
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
و حتی دستخطِ کارمند ثبتاحوال در شناسنامهام زیبا شد
و حروف الفبا قسم خوردند
دنیا جای مهربانتری برای زندگی شده است
شنیده بودم بعضی مردها میتوانند
طوری به زنی نگاه کنند
که از شدّتِ زیبایی از پا دربیاید
و لبانش را طوری یادش بیاورند
که بعد از آن ناچار باشد
با بخش بیشتری از صورتش بخندد
نمیدانستم امّا
نمیدانستم
نگاه کردنِ رویارو به مردی چنین
جسارتی میخواهد
که تنها در روزهای ابری با من است
چرا نمیتوانم نگاهت کنم؟
منی که سالهاست میان ابرها سکونت دارم
و پوستم از رطوبتِ مرموزِ مرگ نمناک است،
چرا اینهمه از مواجهه با چشمهای تو میترسم؟
و نگاهم که میکنی، طوری نفس کم میآورم
که باید بر سینهام، پنجرهای کار بگذارم
چطور میتوانی بیآنکه ادعای معجزه داشته باشی
جنازهای را یکبارِ دیگر از مرگ بترسانی؟
و تنها با شکل ادای حروف نامش به او بفهمانی
که در تمام سالهای زندگیاش
آنطورها که فکر میکرده است
زندگی نکرده است.
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
و دستانِ تو بِداههای گرم و بههنگام بود
که در ذهنِ گنجشکهای زمستاندیده نمیگنجید
آمدی با سخاوتِ دستانت
و از کنارِ ناخنهایم، برگهای تازه جوانه زد
بر چندشاخگیِ موهایم
گنجشکهای جوان لانه ساختند
و آوازهای تازه آموختم
به آینه گفتم «فرصت کم است
وقتی برای شمردنِ بهارهای رفته نمانده،
دستی به موهایم بکش
هرطور شده باید این فصل
زیبا بمانم»
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
که در ذهنِ گنجشکهای زمستاندیده نمیگنجید
آمدی با سخاوتِ دستانت
و از کنارِ ناخنهایم، برگهای تازه جوانه زد
بر چندشاخگیِ موهایم
گنجشکهای جوان لانه ساختند
و آوازهای تازه آموختم
به آینه گفتم «فرصت کم است
وقتی برای شمردنِ بهارهای رفته نمانده،
دستی به موهایم بکش
هرطور شده باید این فصل
زیبا بمانم»
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
چشمهای تو
میشیِ مایل به معبدی متروک
از آنها که در مسیرِ نگاهشان
چندبار دینِ آدم عوض میشود
دستهایت ضمیرهای مستتر نوازش
از آنها که جلوی آدم را میگیرند
و دیگر نمیشود به روزهای قبل برگشت
و قلبت...
کسی چه میداند خدا هنگام خلقتِ بعضی چیزها
به چه فکر میکرده!؟
از آن آهنگها بودی
که هرکسی لااقل یکبار در عمرش با آنها گریستهاست
و آدم را ناچار میکنند به هرکسی حسادت کند
حسادت میکنم
چون من سزاوارترینِ زنانم
برای آنکه اندوه را به ساعتِ چهارِ نیمهشب
انتظار را به سالهای ماندۀ عمر
و زخم را به قلبم ضمیمه کنم.
#لیلا_کردبچه
#درنا_در_بزرگراه
@asheghanehaye_fatima
میشیِ مایل به معبدی متروک
از آنها که در مسیرِ نگاهشان
چندبار دینِ آدم عوض میشود
دستهایت ضمیرهای مستتر نوازش
از آنها که جلوی آدم را میگیرند
و دیگر نمیشود به روزهای قبل برگشت
و قلبت...
کسی چه میداند خدا هنگام خلقتِ بعضی چیزها
به چه فکر میکرده!؟
از آن آهنگها بودی
که هرکسی لااقل یکبار در عمرش با آنها گریستهاست
و آدم را ناچار میکنند به هرکسی حسادت کند
حسادت میکنم
چون من سزاوارترینِ زنانم
برای آنکه اندوه را به ساعتِ چهارِ نیمهشب
انتظار را به سالهای ماندۀ عمر
و زخم را به قلبم ضمیمه کنم.
#لیلا_کردبچه
#درنا_در_بزرگراه
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برقص پیش از آنکه پروانهها
خاطرۀ گلهای پیراهنت را
برای شکوفههای پلاسیده تعریف کنند
و حریر نازکِ دامنت را
دستهای زبرِ زندگی نخکشکند
#لیلا_کردبچه
#تارا_محمدی
اجرای تارا مطهری ، نماینده استان انتاریو کانادا، در مسابقات اسکیت قهرمانی کانادا ، با آهنگ «خونه ما»
@asheghanehaye_fatima
خاطرۀ گلهای پیراهنت را
برای شکوفههای پلاسیده تعریف کنند
و حریر نازکِ دامنت را
دستهای زبرِ زندگی نخکشکند
#لیلا_کردبچه
#تارا_محمدی
اجرای تارا مطهری ، نماینده استان انتاریو کانادا، در مسابقات اسکیت قهرمانی کانادا ، با آهنگ «خونه ما»
@asheghanehaye_fatima
از میان تمام واژههای دنیا
تنها نام تو را دوست دارم؛
واژهای که مرا به گریه میاندازد
واژهای که مرا به خنده میاندازد
واژهای که طرز ادای حروفش را دوست دارم
با چشمهای خودت ببینی
تا خاطرهای بردارم از حیرت آشکارت
من
خاطرات زیادی از تو ندارم امّا
زیاد به تو فکر میکنم
و از هر خیابانی که میگذرم،
قبلاً درحالِ فکر کردن به تو از آن گذشتهام
درحال فکر کردن به تو راه میروم، آواز میخوانم
درحال فکر کردن به تو میخوابم، بیدار میشوم
درحال فکر کردن به تو زندگی میکنم
درحال فکر کردن به تو
یک آن یادم میافتد که دیگر
چیز زیادی برای تجربه کردن نمانده است
چیزی
برای تجربه کردن نمانده است،
آنقدر با تو زیستهام بیتو
که فکر میکنم دیگر
میتوانم بمیرم.
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
تنها نام تو را دوست دارم؛
واژهای که مرا به گریه میاندازد
واژهای که مرا به خنده میاندازد
واژهای که طرز ادای حروفش را دوست دارم
با چشمهای خودت ببینی
تا خاطرهای بردارم از حیرت آشکارت
من
خاطرات زیادی از تو ندارم امّا
زیاد به تو فکر میکنم
و از هر خیابانی که میگذرم،
قبلاً درحالِ فکر کردن به تو از آن گذشتهام
درحال فکر کردن به تو راه میروم، آواز میخوانم
درحال فکر کردن به تو میخوابم، بیدار میشوم
درحال فکر کردن به تو زندگی میکنم
درحال فکر کردن به تو
یک آن یادم میافتد که دیگر
چیز زیادی برای تجربه کردن نمانده است
چیزی
برای تجربه کردن نمانده است،
آنقدر با تو زیستهام بیتو
که فکر میکنم دیگر
میتوانم بمیرم.
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
تو را
دوباره خواهم بوسید
با همین لبهایی که قاطعانه میگویند:
«تو را دوباره خواهم بوسید»،
تو را دوباره خواهم بوسید
و اینبار طوری روی پا بلند خواهم شد
که دیگر
بازگشتم به زمین ممکن نباشد
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
دوباره خواهم بوسید
با همین لبهایی که قاطعانه میگویند:
«تو را دوباره خواهم بوسید»،
تو را دوباره خواهم بوسید
و اینبار طوری روی پا بلند خواهم شد
که دیگر
بازگشتم به زمین ممکن نباشد
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
باور کنید دیگر نمی توانم
دست کسی را که یک بار
رها کرده ام
دوباره بگیرم؛
او
تا ابد در حال سقوط در من است !!
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima
دست کسی را که یک بار
رها کرده ام
دوباره بگیرم؛
او
تا ابد در حال سقوط در من است !!
#لیلا_کردبچه
@asheghanehaye_fatima