عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
گفت دوستت دارم،
و من خنده‌ام گرفت.
وقتی دیر شده، دیگر دیر شده؛ گلی که روی سنگ می‌گذاری دلِ مرده را شاد نمی کند...

#حمید_سلیمی

@asheghanehaye_fatima
گفت دوستت دارم،
و من خنده‌ام گرفت.
وقتی دیر شده، دیگر دیر شده؛ گلی که روی سنگ می‌گذاری دلِ مرده را شاد نمی کند...

#حمید_سلیمی

@asheghanehaye_fatima
.
از صبح نگاهش کردم تا نزدیکای غروب، هی گفت خسته نشدی؟
گفتم خسته کدوم بود؟
گفت هیچی، راحت باش.
موهاش رنگ شب بود، خودش رنگ روز، یه آدم عجیبی بود،
انگار خورشید باشی و همزمان ماه هم باشی.

#حمید_سلیمی

@asheghanehaye_fatima
گفتم رنج لبه‌های آدم رو تیز می‌کنه.
گفت شروع شد باز.
گفتم نه، جدی میگم. تیزت می‌کنه. خیلی سعی می‌کنی فاصله بگیری، نزدیک نشی، معاشرت رو محدود می‌کنی، دنیات رو کوچیک می‌کنی، اما بازم تیزی. و لبه‌ی تیز وجودت ممکنه کسی رو زخمی کنه که تحمل دیدن غمش رو نداری.

گفت حالا رنج مگه فقط مال توئه؟  دست بردار از این توهم مرکز دنیا بودن.
گفتم نه، می‌دونم بدبختانه رنج به همه می‌رسه. هر کسی، پارگی‌های خودش رو داره. دارم برات توضیح میدم تنهاشدن و تنهاموندن همیشه اختیاری و انتخابی نیست. کم‌کم می‌فهمی اون خنده‌های دلربای کوتاه، به تلخی‌ها و تاریکی‌های بعدش نمی‌ارزه. می‌فهمی حتی اگه کسی نوازشت کنه، لبه‌های روحت مث یه تیکه حلبی اوراق دستشو زخم می‌کنه. دست خودت هم نیست، تیکه‌هایی از تو گم شده که ناقصت کرده. ناقص برای زنده‌بودن، و حتی ناقص برای مردن.

گفت اگه یکی بگه خودم میخوام کنارت باشم و زخمی هم بشم چی؟
گفتم فرض کن عاشق زنی هستی. توی خونه‌ت راه میره، با یه لباس گل‌گلی کوتاه. آواز می‌خونه، آشپزی می‌کنه، می‌رقصه، کار می‌کنه، فیلم می‌بینه، پادکست گوش میده، می‌خنده. و تو در همه‌حال دستات رو محکم بستی به خودت، چون می‌دونی اگه لمسش کنی میشکنه و از خواب می‌پری با صدای شکستنش. می‌فهمی؟
گفت تو دیگه خیلی خیلی در خودت گم شدی.
گفتم من دیگه خیلی خیلی فرو رفتم، و وقتی خیلی خیلی فرو بری، دیگه سختته برگردی به سطح روشن آب.
گفت سیگار داری؟

خندیدم. گریه کرد. خندید. گریه کردم.
چه آدم توی آینه‌ی غمگین خوشحالی.

#حمید_سلیمی



@asheghanehaye_fatima
.

از خونه من، پنجره های خونه روبرویی دیده میشه. مثلا طبقه سوم، جایی که پارسال یه مرد تنها توش زندگی می‌کرد و - نوشته‌بودم انگار- که شبها می‌اومد و از پنجره تا کمر بیرون بود و آویخته میشد و آواز می‌خوند. الان بستریه در بیمارستان رازی.

حالا، توی اون اتاق یه دختر جوون زندگی میکنه و با بودنش زندگی اومده توی این اتاق. نور لوستر خوشرنگ، اتاقش رو صورتی کرده و هر شب میاد از توی پنجره به آسمان نگاه میکنه. دو بار نگاهمون تلاقی کرده و لبخند زدیم. یه بار هم که فریدون فروغی گوش می‌کردم، بلندبلند باهاش همخونی کرد  و من سخت دلم می‌خواست بلند داد بکشم تو چقدر شعری دختر.

هر بار نور صورتی اتاقش رو می‌بینم، یاد اون مرد میفتم. یاد این که رنج و لذت برادرن. یاد این که از یه پنجره، میشه هزار تا آسمون مختلف دید. یاد این که هیچی همیشگی نیست. یاد این که یه شب بالاخره از میون همه پنجره ها، ستاره می باره روی شهر و ما بلندبلند آواز می‌خونیم و یکی داد می‌کشه چقدر شما شعرید مردم و ما، مردم عصبانی بی لبخند، توی آسایشگاه های آجری دلمون گرم میشه و میگیم گور پدرش، روزای بدی بود و تموم شد، فردا باهاره.

"و اگر امید بوسه ای بی هوا نبود، بگو انسان مست چگونه هر شب از رودخانه ها و مذابها به خانه بر میگشت؟"

همین.

#حمید_سلیمی
@asheghanehaye_fatima
آیا انسان روزی
علاجی برای دلتنگی پیدا خواهدکرد؟

#حمید_سلیمی


@asheghanehaye_fatima
ببین، بیا بریم از کنار کلیسای وانک راه بیفتیم، آروم آروم راه بریم کنار رودخونه، مست بشیم از عطر تاریخ و کاشی و معاشقه و غزل. بگردیم دور میدون اصلی چالوس، ببرمت جلوی بیمارستانی که توش به دنیا اومدم برات داستان تولدمو وسط سفر خونوادم تعریف کنم غش غش بخندی. بریم بزد، جلوی مسجد جامع ببوسمت، اون پیرمرد مهربونه برامون اسفند دود کنه. بریم اردبیل، تو مقبره شیخ صفی گریه کنیم برای آغشتگی خون و دین. بریم آبادان، با بچه های شط برقصیم، لنج سواری کنیم و من تو رو به اقیانوس نشون بدم و بگم هوی، ببین پری دریایی منو.... بریم نوشهر، آتیش روشن کنیم نزدیک دکه مجید، نوشابه شیشه ای بخوریم، مست بشیم از بودن هم، دراز بکشیم روی شن های خنک اردیبهشت و حرف بزنیم و کم کم صبح بشه. بریم چمخاله، صبح زود بیدارت کنم بغل دریا راه بریم و تو بهشت رو از نزدیک ببینی. بریم بازار بزرگ تهران، با هم دیزی بخوریم تو قهوه خونه ناصر پشت نوروزخان، وسط چشمها و سیبیلها من ببوسمت و تو بخندی و شهر ذوق کنه از ذوق کردن ما. بریم لب خط، وایسیم بغل بچه های پایین ، واسه قطاری که رد میشه دست تکون بدیم و بوس بفرستیم. بریم شیراز، حافظیه و سعدیه رو بگردیم و تو برام غزل بخونی و من به تو نگاه کنم، غزل دلربا. بیا بریم هرکجای جهان که تو دوست داری.
بیا بریم. چیه این دوری ؟

"
#حمید_سلیمی


@asheghanehaye_fatima
"رفتن" همیشه مترادف درده. "موندن" هم همینطوره، البته وقتی وقتی دو نفر اهمیت و امنیت کنار هم موندن رو کشف کردن. انسان بدبخت هم که با همه هارت و پورتش آونگ معلقیه بین بی شمار رنجها و و دلخوش به اندک لذتهایی که هنوز موفق نشده از خودش بگیره ....


#حمید_سلیمی


@asheghanehaye_fatima
.

امیدوارم همیشه جایی برای برگشتن داشته‌باشی، و کسی جایی منتظرت باشد، و دلیلی برای ادامه‌دادن پیدا کنی، و وقتی دلتنگی یاد چشم‌هایی بیفتی که آشوبت را تسکین می‌دهد.

#حمید_سلیمی
@asheghanehaye_fatima
و کاش وقتی ابرِ غم به گلوی کوچکت می‌رسد،
از یاد نبری شانه‌ای در کار نیست،
و بهتر است بپذیری همیشه قرار است در آغوشِ باد گریه کنی.
زیرا رنج تنهاست،و رنجور تنها‌تر...

#حمید_سلیمی
@asheghanehaye_fatima
#کتابخونه😍

ما برای جبران خلاء‌های یه زندگی عادی ، به چیزهای عجیبی پناه می‌بریم: حیوون خونگی ، ورزش ، کتاب ، موزیک ، سیگار ، الکل ، کوه...
و دیگه فهمیدیم که آدم‌ها زیاد پناه مناسبی نیستن ، چون هرکسی در رنج خودش تنهاست...

#حمید_سلیمی


@asheghanehaye_fatima
امروز داشتم به این فکر می کردم که فقط هم اینطوری نیست که ما از دست داده باشیم،
دلم سوخت برای آنها که ما را از دست داده‌اند؛
نه که ماه باشیم و بی عیب، نه.
فقط ما انگار کسانی را از دست داده‌ایم که مطمئن نبوده‌ایم دوستمان دارند، و آنها کسانی را که مطمئن بوده اند دوستشان دارند،
و به نظر می‌رسد آنها بازنده ی بزرگتری هستند.

#حمید_سلیمی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‏حالا سالهاست فهمیدم تنهایی واقعا ترس نداره. بله درد داره، ولی دردش خیلی کمتره از موندن تو رابطه‌ی فرسایشی مزخرف.
تنهایی میشه رفت تاتر، سینما، کوه، کنسرت، سفر، و ... یه یار مزخرف کاری می‌کنه همه‌ی اینا کوفتت بشه.
ولی یار خوب، ماهه. مث شیرکاکائوی گرم تو روز برفی...♥️

#حمید_سلیمی



@asheghanehaye_fatima
بگذار برایت از چیزی غم‌انگیز بنویسم: تقلایی بیهوده، برای بازگرداندن آبادانی به یک ویرانه. فرقی هم نمی‌کند چه ویرانه‌ای، یک رابطه، یک خانواده یا یک کشور.

تماشای آدم‌ها و خودت، زمانی که با افیونِ امیدی واهی درد جانکاه "پایان" را انکار می‌کنند، و فکر کردن به حالشان وقتی بالاخره بفهمند "دیگر دیر شده" تجربه‌ای حزین است، و بسیار سنگین.

حالا بگذار دوباره برایت بنویسم: کشف نقطه‌ی درست پایان و لحظه‌ی درست وداع، تنها پناه انسان در برابر میل کشنده‌ی ادامه دادن وضع مزخرف مستقر است. تنها راهی که می‌توانی از سفری اشتباه برگردی و از زخمهای کف پا شرمسار نباشی.

تمام این‌ها را البته قبلا احمد به الی گفته‌بود، کامل‌تر و کوتاه‌تر: "یه پایان تلخ، بهتر از یه تلخی بی‌پایانه."
همین.

#حمید_سلیمی

@asheghanehaye_fatima
یک/ من آدم مناسبیم برای این که غصه‌ی تنهایی بقیه را بخورم. مثلا امروز توی کوه داشتم پادکستی درباره‌ی فریدون فرخ‌زاد را گوش می‌دادم، مردی که بسیار دوستش دارم. یک‌جای پادکست، گوینده درباره‌ی تنهاییش حرف می‌زد و از رهاشدن مطلق و طردشدن او می‌گفت. با خیال راحت گریستم، و بعد به فریدون فکر کردم، به زندگی و مرگ او، و صدای او. کوه برای غصه‌خوردن محل مناسبی است، مخصوصا وسط‌هفته‌های گرم تابستان. از چشم همه دوری، و رودخانه‌ی خنک درکه فکرهای سیاه تمام‌کردن همه‌چیز را می‌بلعد.

دو/ در همان پادکست (شاعر نقره‌ای/راوکده) فهمیدم آهنگ ساحل غم فریدون، موزیک محبوب محمدرضا پهلوی هنگام رانندگی بوده. بعد فکر کردم در تنهایی بزرگش بعد از ترک ایران، وقتی سرطان و بازنده‌بودن کم کم او را می‌کشته، هرگز دوباره این آهنگ را شنیده؟ به تنهایی پادشاهی فکر کردم که از خانه‌اش رفت و دوستانش راهش ندادند. چه دیکتاتور غمگینی بودی محمدرضا. آخرش هم که آن‌طور مردی. یعنی تنهامردن یک پادشاه درد بیشتری از تنهامردن یک خواننده یا تنهامردن یک کارتن‌خواب دارد؟ بعد تصورش کردم که در پاناما یا قاهره جلوی تلویزیون نشسته، به تصاویر خانه‌ای که از دست داده نگاه می‌کند، و هزاران نفر یک‌صدا می‌گویند: مرگ بر شاه. چه خوب که زیاد زنده نماندی پیرمرد.

سه/ بچه که بودم، بلد نبودم دوست پیدا کنم. هنوز هم بلد نیستم. هنوز پسربچه‌ی سرگردان پارک بهجت‌آبادم که ساعت‌ها تنها با توپ دولایه‌اش بازی می‌کند و بلد نیست به دخترکی که موهایش را بسته و از درخت‌ها بالا می‌رود و با همه دوست است، بگوید "با من دوست میشی؟" من همیشه ایستاده‌ام و تماشا کرده‌ام. دختر موبسته، که آن‌قدر قشنگی که آدم دلش می‌خواهد منزوی باشد و غزلی درست‌وحسابی برایت بنویسد، کاش خودت بفهمی و با من دوست شوی. آن ته پارک، یک شیب باحال بلدم که می‌توانیم رویش بخوابیم و به آسمان نگاه کنیم. می‌بینی؟ اگر دوستی داشته‌باشم کارهای باحال هم بلدم. زندگی که همه‌اش غصه و اندوه و درد نیست. آدم وقتی دوستی ندارد، جاهای باحال پارک را باید به چه کسی نشان بدهد؟

چهار/ وقتی شب به خانه می‌رسم، بچه‌گربه‌ی حیاط می‌دود سمتم. باید بنشینم و نوازشش کنم. روزها هزاربار هم بروم و بیایم، کاری ندارد، اما از سهم نوازش شب نمی‌گذرد. امشب به او گفتم بچه، خیلی خوب است که بلدی دوست پیدا کنی. امیدوارم شب بچه‌گربه وقتی بزرگ شد، مثل شب من و محمدرضا و فریدون نباشد.

صداهای هیات هم تمام شد. حالا طبل‌ها می‌توانند بخوابند. گربه‌ها و کلاغ‌ها هم. من نه، من بیدارم و برای همه غصه می‌خورم.
همین.

#حمید_سلیمی

@asheghanehaye_fatima
بعضی‌ها هم همینند.
می‌دوند تا تو، بعد می‌دوند از تو.
درست نگاه کنی، می‌فهمی همیشه دارند می‌دوند.
زندگی این‌طوری یادشان داده: بمانی، درد می‌کشی.

#حمید_سلیمی

@asheghanehaye_fatima
من خیلی خسته شدم دیگه
خسته شدم از این همه شب ، از این همه روز
از این همه هی" درست میشه نترس" گفتن به خودم
که میدونم دروغه
و دیگه هیچی و هیچوقت درست نمیشه
اصن آدم دلش میخواد بترسه
دلش میخواد ابر بشه بباره
بلکه تموم شه این همه سرب داغ تو گلو
توی نگاه ما
کاری میشه کرد؟
میشه تو این داستان پیوند اعضا
و اینا مثلا چشامو بفروشم
به جاش دو تا بال بخرم؟

#حمید_سلیمی


@asheghanehaye_fatima
وقتی کسی دوستت دارد
چیزهای ترسناک کمتر ترسناک‌اند،
مثلا زندگی ...

#حمید_سلیمی

@asheghanehaye_fatima
و به قول #حمید_سلیمی:
تو زیباترین حزن من بودی، عزیزترین زخمم بودی
و دلخواه ترین رنجم
و این که با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم غم‌انگیز ترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام..


@asheghanehaye_fatima
یه مورچه تو آشپزخونه گم شده. خانواده‌ش جاش گذاشتن. داره گریه می‌کنه و هرچی میگم باورش نمیشه که دنیا همینه.
یه هیولای غمگین پشت پنجره وایساده و به خونه ما نگاه می‌کنه. بهش گفتم بیا تو، گفت اگه گرم بشم دیگه سخته بمونم تو سرما. عاقله.
یه پیراهن آبی داره توی خونه می‌رقصه. تب دارم، و برای زنی که پیراهن رو ترک کرده دلتنگم، بدون این که یادم بیاد کیه.

#حمید_سلیمی


@asheghanehaye_fatima