هزار و يك اسم داری و من از آن همه اسم " لطيف" را دوست تر دارم كه ياد ابر و ابريشم و عشق می افتم.
خوب يادم هست از بهشت كه آمدم ، تنم از نور بود و پر و بالم از نسيم بس كه لطيف بودم توی مشت دنيا جا نمی شدم.
اما زمين تيره بود، كدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تيرگی اش آغشته شد و من هر روز قطره قطره تيره تر شدم و ذره ذره سخت تر؛
من سنگ شدم و سد و ديوار .
ديگر نور از من نمی گذرد، ديگر آب از من عبور نمی كند، روح در من روان نيست و جان جريان ندارد.
حالا تنها يادگاری ام از بهشت و از لطافتش چند قطره اشك است كه گوشه دلم پنهانش كرده ام.
گريه نمی كنم كه تمام نشود، می ترسم بعد از آن از چشم هايم سنگريزه ببارد !
يا لطيف!
اين رسم دنياست كه اشك، سنگريزه شود و روح ، سنگ و صخره؟
اين رسم دنياست كه شيشه ها بشكند و دل های نازك شرحه شرحه شود؟
وقتی تيره ايم، وقتی سراپا كدريم، به چشم می آييم ديده می شويم؛
اما لطافت هر چيز كه از حد بگذرد، نا پديد می شود ...
يا لطيف!
كاشكی دوباره مشتی؛ تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشيدی تا می چكيدم و می وزيدم و ناپديد می شدم.
مثل هوا كه ناپديد است ، مثل خودت كه ناپيدايی ...
يا لطيف!
مشتی تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش
@asheghanehaye_fatima
📖 #درسينه_ات_نهنگی_میتپد
#عرفان_نظر_آهاری
خوب يادم هست از بهشت كه آمدم ، تنم از نور بود و پر و بالم از نسيم بس كه لطيف بودم توی مشت دنيا جا نمی شدم.
اما زمين تيره بود، كدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تيرگی اش آغشته شد و من هر روز قطره قطره تيره تر شدم و ذره ذره سخت تر؛
من سنگ شدم و سد و ديوار .
ديگر نور از من نمی گذرد، ديگر آب از من عبور نمی كند، روح در من روان نيست و جان جريان ندارد.
حالا تنها يادگاری ام از بهشت و از لطافتش چند قطره اشك است كه گوشه دلم پنهانش كرده ام.
گريه نمی كنم كه تمام نشود، می ترسم بعد از آن از چشم هايم سنگريزه ببارد !
يا لطيف!
اين رسم دنياست كه اشك، سنگريزه شود و روح ، سنگ و صخره؟
اين رسم دنياست كه شيشه ها بشكند و دل های نازك شرحه شرحه شود؟
وقتی تيره ايم، وقتی سراپا كدريم، به چشم می آييم ديده می شويم؛
اما لطافت هر چيز كه از حد بگذرد، نا پديد می شود ...
يا لطيف!
كاشكی دوباره مشتی؛ تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشيدی تا می چكيدم و می وزيدم و ناپديد می شدم.
مثل هوا كه ناپديد است ، مثل خودت كه ناپيدايی ...
يا لطيف!
مشتی تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش
@asheghanehaye_fatima
📖 #درسينه_ات_نهنگی_میتپد
#عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima
زمین عاشق شد و آتشفشان کرد و هزار هزار سنگ آتشین به هوا رفت.
خدا یکی از آن هزار هزار سنگ آتشین را به من داد تا در سینهام بگذارم و قلبم باشد.
حالا هر وقت که روحم یخ میکند، سنگ آتشینم سرد میشود و تنها سنگش باقی میماند
و هر وقت که عاشقم، سنگ آتشینم گُر میگیرد و تنها آتشاش میماند.
مرا ببخش که روزی سنگم و روزی آتش.
مرا ببخش که در سینهام سنگی آتشین است.
#عرفان_نظر_آهاری
زمین عاشق شد و آتشفشان کرد و هزار هزار سنگ آتشین به هوا رفت.
خدا یکی از آن هزار هزار سنگ آتشین را به من داد تا در سینهام بگذارم و قلبم باشد.
حالا هر وقت که روحم یخ میکند، سنگ آتشینم سرد میشود و تنها سنگش باقی میماند
و هر وقت که عاشقم، سنگ آتشینم گُر میگیرد و تنها آتشاش میماند.
مرا ببخش که روزی سنگم و روزی آتش.
مرا ببخش که در سینهام سنگی آتشین است.
#عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima
این که مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛ ماهی کوچکی ست که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تُنگ آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش می کند.
قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد؟!
آدم ها، ماهی ها را در تُنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه، اما ماهی وقتی در دریا شناور شد ماهی است و قلب وقتی در خدا غوطه خورد قلب است.
هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تُنگی نگه دارد؛
تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟
#عرفان_نظر_آهاری
این که مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛ ماهی کوچکی ست که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تُنگ آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش می کند.
قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد؟!
آدم ها، ماهی ها را در تُنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه، اما ماهی وقتی در دریا شناور شد ماهی است و قلب وقتی در خدا غوطه خورد قلب است.
هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تُنگی نگه دارد؛
تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟
#عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima
دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته
که دور تا دور زندگی را گرفتهاند.
نمیشود از دیوارهای دنیا بالا رفت.
نمیشود سرک کشید و آن طرفش را دید.
اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار
کنجکاوی آدم را قلقلک میدهد.
کاش این دیوارها پنجره داشت
و کاش میشد گاهی به آن طرف نگاه کرد..
شاهد هم پنجرهاش زیاد بالاست
و قد من نمیرسد.
با این دیوارها چه میشود کرد؟
میشود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد
و میشود اصلاً فراموش کرد که دیوار هست
و شاید میشود تیشهای برداشت و کند و کند.
شاید دریچهای، شاید شکافی، شاید روزنی.
همیشه دلم میخواست روی این دیوار سوراخی درست کنم.
حتی به قدر یک سر سوزن،
برای رد شدن نور،
برای عبور عطر و نسیم، برای ... بگذریم.
گاهی ساعتها پشت این دیوار مینشینم
و گوشم را میچسبانم به آن و فکر میکنم؛
اگر همه چیز ساکت باشد
میتوانم صدای باریدن روشنایی را از آن طرف بشنوم.
اما هیچوقت، همه چیز ساکت نیست
و همیشه چیزی هست که صدای روشنایی را خط خطی کند.
دیوارهای دنیا بلند است،
و من گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار،
مثل بچهی بازیگوشی که توپ کوچکش را
از سر شیطنت به خانهی همسایه میاندازد.
به امید آن که شاید در آن خانه باز شود.
گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار.
آن طرف، حیاط خانه خداست.
و آن وقت هی در میزنم،
در میزنم، و میگویم:
« دلم افتاده توی حیاط شما، میشود دلم را پس بدهید...»
کسی جوابم را نمیدهد،
کسی در را برایم باز نمیکند.
اما همیشه، دستی، دلم را میاندازد این طرف دیوار.
همین...
و من این بازی را دوست دارم.
همین که دلم پرت میشود این طرف دیوار، همین که ...
من این بازی را ادامه میدهم،
و آن قدر دلم را پرت میکنم،
آن قدر دلم را پرت میکنم تاخسته شوند،
تا دیگر دلم راپس ندهند.
تا آن در را باز کنندو بگویند:
بیا خودت دلت را بردار و برو.
آن وقت من میروم و دیگر برنمیگردم.
من این بازی را ادامه میدهم ...
#عرفان_نظر_آهاری
دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته
که دور تا دور زندگی را گرفتهاند.
نمیشود از دیوارهای دنیا بالا رفت.
نمیشود سرک کشید و آن طرفش را دید.
اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار
کنجکاوی آدم را قلقلک میدهد.
کاش این دیوارها پنجره داشت
و کاش میشد گاهی به آن طرف نگاه کرد..
شاهد هم پنجرهاش زیاد بالاست
و قد من نمیرسد.
با این دیوارها چه میشود کرد؟
میشود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد
و میشود اصلاً فراموش کرد که دیوار هست
و شاید میشود تیشهای برداشت و کند و کند.
شاید دریچهای، شاید شکافی، شاید روزنی.
همیشه دلم میخواست روی این دیوار سوراخی درست کنم.
حتی به قدر یک سر سوزن،
برای رد شدن نور،
برای عبور عطر و نسیم، برای ... بگذریم.
گاهی ساعتها پشت این دیوار مینشینم
و گوشم را میچسبانم به آن و فکر میکنم؛
اگر همه چیز ساکت باشد
میتوانم صدای باریدن روشنایی را از آن طرف بشنوم.
اما هیچوقت، همه چیز ساکت نیست
و همیشه چیزی هست که صدای روشنایی را خط خطی کند.
دیوارهای دنیا بلند است،
و من گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار،
مثل بچهی بازیگوشی که توپ کوچکش را
از سر شیطنت به خانهی همسایه میاندازد.
به امید آن که شاید در آن خانه باز شود.
گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار.
آن طرف، حیاط خانه خداست.
و آن وقت هی در میزنم،
در میزنم، و میگویم:
« دلم افتاده توی حیاط شما، میشود دلم را پس بدهید...»
کسی جوابم را نمیدهد،
کسی در را برایم باز نمیکند.
اما همیشه، دستی، دلم را میاندازد این طرف دیوار.
همین...
و من این بازی را دوست دارم.
همین که دلم پرت میشود این طرف دیوار، همین که ...
من این بازی را ادامه میدهم،
و آن قدر دلم را پرت میکنم،
آن قدر دلم را پرت میکنم تاخسته شوند،
تا دیگر دلم راپس ندهند.
تا آن در را باز کنندو بگویند:
بیا خودت دلت را بردار و برو.
آن وقت من میروم و دیگر برنمیگردم.
من این بازی را ادامه میدهم ...
#عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima
اینکه مدام به سینه ات میکوبد. قلب نیست؛ ماهی کوچکی است که دارد نهنگ میشود. قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس. اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی میکوبد.
#عرفان_نظر_آهاری
در سینه ات نهنگی می کوبد
اینکه مدام به سینه ات میکوبد. قلب نیست؛ ماهی کوچکی است که دارد نهنگ میشود. قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس. اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی میکوبد.
#عرفان_نظر_آهاری
در سینه ات نهنگی می کوبد
@asheghanehaye_fatima
زنان و درختان چقدر بهم شبيه اند!
هر دو ريشه دارند و برگ و بار می دهند.
هر دو بهارهای بسيار دارند
و زمستان های بسيارتر.
هر دو به نور محتاجند و هر دو
نفس می بخشند و زندگی.
و در كمين هر دويشان تبرهای بسيار است.
برای بريدن ها، برای شكستن ها،
برای قطع اميد ها ...
اما هنر زن بودن ،
جوانه زدن های پي در پي است،
حتي وقتي شاخه هايت را شكستند،
حتی وقتی ساقه هايت را زدند،
حتی وقتی بی رحمی تبر، تنت را،
تنه ات را از ته بريد...
تو اما ريشه ات را نگه دار،
دستهايت را به آسمان بلند كن
تو دوباره سبز خواهی شد....
#عرفان_نظر_آهاری
.
زنان و درختان چقدر بهم شبيه اند!
هر دو ريشه دارند و برگ و بار می دهند.
هر دو بهارهای بسيار دارند
و زمستان های بسيارتر.
هر دو به نور محتاجند و هر دو
نفس می بخشند و زندگی.
و در كمين هر دويشان تبرهای بسيار است.
برای بريدن ها، برای شكستن ها،
برای قطع اميد ها ...
اما هنر زن بودن ،
جوانه زدن های پي در پي است،
حتي وقتي شاخه هايت را شكستند،
حتی وقتی ساقه هايت را زدند،
حتی وقتی بی رحمی تبر، تنت را،
تنه ات را از ته بريد...
تو اما ريشه ات را نگه دار،
دستهايت را به آسمان بلند كن
تو دوباره سبز خواهی شد....
#عرفان_نظر_آهاری
.
@asheghanehaye_fatima
دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت . اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را .
اولی گفت : " آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی حقیقت دوید
آنگاه دوید و فریاد برآورد : " من شکارچی ام ، حقیقت شکار من است . "
او راست می گفت : زیرا حقیقت غزال تیز پایی بود که از چشم ها می گریخت .
اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز می گشت ، دست هایش به خون آغشته بود . شتاب او تیر بود . همیشه او پیش از آنکه چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد او را کشته بود .
خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود . اما حقیقت غزالی است که نفس می کشد .
این چیزی بود که او نمی دانست .
دیگری نیز در پی صید حقیقت بود . اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت : خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است پس من دانه ای می کارم تا صبوری بیاموزم .
و دانه کاشت ، سال ها آبش داد و نورش داد و عشق داد . زمان گذشت و هر دانه ، دانه ای آفرید . زمان گذشت و هزار دانه ، هزاران دانه آفرید . زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد . و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند . بی بند و بی تیر و بی کمان .
و آن روز ، آن مرد ، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود ، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید . پس با دست خونی اش دانه ای در خاک کاشت
#عرفان_نظر_آهاری
دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت . اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را .
اولی گفت : " آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی حقیقت دوید
آنگاه دوید و فریاد برآورد : " من شکارچی ام ، حقیقت شکار من است . "
او راست می گفت : زیرا حقیقت غزال تیز پایی بود که از چشم ها می گریخت .
اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز می گشت ، دست هایش به خون آغشته بود . شتاب او تیر بود . همیشه او پیش از آنکه چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد او را کشته بود .
خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود . اما حقیقت غزالی است که نفس می کشد .
این چیزی بود که او نمی دانست .
دیگری نیز در پی صید حقیقت بود . اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت : خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است پس من دانه ای می کارم تا صبوری بیاموزم .
و دانه کاشت ، سال ها آبش داد و نورش داد و عشق داد . زمان گذشت و هر دانه ، دانه ای آفرید . زمان گذشت و هزار دانه ، هزاران دانه آفرید . زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد . و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند . بی بند و بی تیر و بی کمان .
و آن روز ، آن مرد ، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود ، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید . پس با دست خونی اش دانه ای در خاک کاشت
#عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima
زنان و درختان چقدر بهم شبيه اند!
هر دو ريشه دارند و برگ و بار می دهند.
هر دو بهارهای بسيار دارند
و زمستان های بسيارتر.
هر دو به نور محتاجند و هر دو
نفس می بخشند و زندگی.
و در كمين هر دويشان تبرهای بسيار است.
برای بريدن ها، برای شكستن ها،
برای قطع اميد ها ...
اما هنر زن بودن ،
جوانه زدن های پي در پي است،
حتي وقتي شاخه هايت را شكستند،
حتی وقتی ساقه هايت را زدند،
حتی وقتی بی رحمی تبر، تنت را،
تنه ات را از ته بريد...
تو اما ريشه ات را نگه دار،
دستهايت را به آسمان بلند كن
تو دوباره سبز خواهی شد....
#عرفان_نظر_آهاری
زنان و درختان چقدر بهم شبيه اند!
هر دو ريشه دارند و برگ و بار می دهند.
هر دو بهارهای بسيار دارند
و زمستان های بسيارتر.
هر دو به نور محتاجند و هر دو
نفس می بخشند و زندگی.
و در كمين هر دويشان تبرهای بسيار است.
برای بريدن ها، برای شكستن ها،
برای قطع اميد ها ...
اما هنر زن بودن ،
جوانه زدن های پي در پي است،
حتي وقتي شاخه هايت را شكستند،
حتی وقتی ساقه هايت را زدند،
حتی وقتی بی رحمی تبر، تنت را،
تنه ات را از ته بريد...
تو اما ريشه ات را نگه دار،
دستهايت را به آسمان بلند كن
تو دوباره سبز خواهی شد....
#عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima
از هر تعلقی که گذشتم، تواناتر شدم.
هر روز چیزی را تَرْک کردم و هر روز چیزی مرا تَرْک کرد.
با هر تَرْکی، خاکِ تنم تَرَکی برداشت و چیزی از آن رویید،
بالی شاید، کوچک و شفاف و نامرئی.
پریدن با پرهایی نا پیدا مرا بی پروایی آموخت.
آخرین تمنایم سنگی است سهمگین که بر شانه هایم چسبیده است، باری که قرن هاست به ناگزیر هر زنی آن را برده است.
فردا آن را از شانه هایم پایین خواهم گذاشت زیرا که در این کوله پشتی، توشه نیست؛ تقاضا و تمناست و آدمی زیر بار تقاضاها و تمناهایش تلف خواهد شد.
رهیدن، رنج بسیار دارد اما پاداشی نیز دارد که آن رنج را التیام می بخشد.
چه ناچاری دلپذیری است که راه رستگاری جز از گذشتن نمی گذرد .
#عرفان_نظر_آهاری
از هر تعلقی که گذشتم، تواناتر شدم.
هر روز چیزی را تَرْک کردم و هر روز چیزی مرا تَرْک کرد.
با هر تَرْکی، خاکِ تنم تَرَکی برداشت و چیزی از آن رویید،
بالی شاید، کوچک و شفاف و نامرئی.
پریدن با پرهایی نا پیدا مرا بی پروایی آموخت.
آخرین تمنایم سنگی است سهمگین که بر شانه هایم چسبیده است، باری که قرن هاست به ناگزیر هر زنی آن را برده است.
فردا آن را از شانه هایم پایین خواهم گذاشت زیرا که در این کوله پشتی، توشه نیست؛ تقاضا و تمناست و آدمی زیر بار تقاضاها و تمناهایش تلف خواهد شد.
رهیدن، رنج بسیار دارد اما پاداشی نیز دارد که آن رنج را التیام می بخشد.
چه ناچاری دلپذیری است که راه رستگاری جز از گذشتن نمی گذرد .
#عرفان_نظر_آهاری
لطیف باش...
هر چقدر زمانه سخت تر شود،
تو لطیف تر شو!
لطافت مرهمی ست
که بر زخم های جهان می گذاری.
لطیف باش تا حال جهان بهتر شود!
#عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima
هر چقدر زمانه سخت تر شود،
تو لطیف تر شو!
لطافت مرهمی ست
که بر زخم های جهان می گذاری.
لطیف باش تا حال جهان بهتر شود!
#عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima
آدم ها هدف نیستند، نمی شود تعیین شان کرد.
وسیله نیستند، نمی شود از آنها استفاده کرد.
تصمیم نیستند، نمی شود آنها را گرفت.
آدم ها موسیقی اند، نواخته می شوند، ما فقط می توانیم آنها را بشنویم.
آدم ها قصه اند، روایت می شوند، ما فقط می توانیم بخوانیمشان.
آدم ها شعرند، سروده می شوند ما فقط می توانیم زمزمه شان کنیم.
آدم ها را بشنو،
بخوان،
زمزمه شان کن
و فراموش نکن که آنها موسیقی اند،
قصه اند،
شعرند ..
#عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima
وسیله نیستند، نمی شود از آنها استفاده کرد.
طرح و برنامه نیستند، نمی شود آنها را ریخت.
تصمیم نیستند، نمی شود آنها را گرفت.
دارایی نیستند، نمی شود صاحبشان شد.
مال و منال و ملک و املاک نیستند، نمی شود به نام زدشان
.آدم ها موسیقی اند، نواخته می شوند، ما فقط می توانیم آنها را بشنویم.
آدم ها قصه اند، روایت می شوند، ما فقط می توانیم بخوانیمشان.
آدم ها شعرند، سروده می شوند ما فقط می توانیم زمزمه شان کنیم.
اگر روزی دیدی که از دست آدم ها بسیار دلخوری، به این فکر کن که آدم ها را با چه چیزی اشتباه گرفته ای
!آدم ها را بشنو،
بخوان،
زمزمه شان کن
و فراموش نکن که آنها موسیقی اند،
قصه اند،
شعرند ..
#عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima
هنر زن بودن ، جوانه زدنهای پی در پی است،
حتی وقتی شاخههایت را شکستند،
حتی وقتی ساقههایت را زدند،
حتی وقتی بیرحمی تبر، تنت را،
تنهات را از ته برید..
تو اما ریشهات را نگهدار،
دستهایت را به آسمان بلند کن
تو دوباره سبز خواهی شد...!
#عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima
حتی وقتی شاخههایت را شکستند،
حتی وقتی ساقههایت را زدند،
حتی وقتی بیرحمی تبر، تنت را،
تنهات را از ته برید..
تو اما ریشهات را نگهدار،
دستهایت را به آسمان بلند کن
تو دوباره سبز خواهی شد...!
#عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
هنر زن بودن ، جوانه زدنهای پی در پی است،
حتی وقتی شاخههایت را شکستند،
حتی وقتی ساقههایت را زدند،
حتی وقتی بیرحمی تبر، تنت را،
تنهات را از ته برید..
تو اما ریشهات را نگهدار،
دستهایت را به آسمان بلند کن
تو دوباره سبز خواهی شد...!
✍ #عرفان_نظر_آهاری
هنر زن بودن ، جوانه زدنهای پی در پی است،
حتی وقتی شاخههایت را شکستند،
حتی وقتی ساقههایت را زدند،
حتی وقتی بیرحمی تبر، تنت را،
تنهات را از ته برید..
تو اما ریشهات را نگهدار،
دستهایت را به آسمان بلند کن
تو دوباره سبز خواهی شد...!
✍ #عرفان_نظر_آهاری
هنر زن بودن ،
جوانه زدنهای پی در پی است،
حتی وقتی شاخههایت را شکستند،
حتی وقتی ساقههایت را زدند،
حتی وقتی بیرحمی تبر، تنت را،
تنهات را از ته برید..
تو اما ریشهات را نگهدار،
دستهایت را به آسمان بلند کن
تو دوباره سبز خواهی شد...!
#عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima
جوانه زدنهای پی در پی است،
حتی وقتی شاخههایت را شکستند،
حتی وقتی ساقههایت را زدند،
حتی وقتی بیرحمی تبر، تنت را،
تنهات را از ته برید..
تو اما ریشهات را نگهدار،
دستهایت را به آسمان بلند کن
تو دوباره سبز خواهی شد...!
#عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اجرای بسیار زیبای "آندره بوچلی" و دخترش
"ویرجینیا بوچلی" به مناسبت "کریسمس"
🎙 #ویرحینیا_بوچلی
🎙 #آندره_بوچلی
Artist #Andrea_Bocelli
Artust #Virginia_Bocelli
Music #Hallelujah
تقویمهای جهان را ورق بزن،
در هر صفحهای اگر سالی نو میشود
تو نیز تازه شو.
در هر صفحهای اگر جشنی برپاست،
تو هم جشنی به پا کن.
در هر جایی اگر عید است تو هم عیدی بگیر.
در هر نقطهای اگر کسی شادمان است
تو هم شادمان باش.
با هر شروع خجستهای
ما نیز مبارک میشویم.
✍ #عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima
"ویرجینیا بوچلی" به مناسبت "کریسمس"
🎙 #ویرحینیا_بوچلی
🎙 #آندره_بوچلی
Artist #Andrea_Bocelli
Artust #Virginia_Bocelli
Music #Hallelujah
تقویمهای جهان را ورق بزن،
در هر صفحهای اگر سالی نو میشود
تو نیز تازه شو.
در هر صفحهای اگر جشنی برپاست،
تو هم جشنی به پا کن.
در هر جایی اگر عید است تو هم عیدی بگیر.
در هر نقطهای اگر کسی شادمان است
تو هم شادمان باش.
با هر شروع خجستهای
ما نیز مبارک میشویم.
✍ #عرفان_نظر_آهاری
@asheghanehaye_fatima