معبدی باش آنورِ تبّت تا در این شعر، زائرت باشم
برکهای باش آخر دنیا، تا که مرغ مهاجرت باشم
میتوانم که تا تهِ دنیا، میتوانم تمام این شبها
مست باشم ته هواپیما تا همیشه مسافرت باشم
یک قناریِ بغضکرده شوم، زیر شلّاقهات بَرده شوم
میتوانم به خاطرت «بروم»، میتوانم به خاطرت «باشم»
.
توی این داستان که بد بشوی، گریه و حبسِ تا ابد بشوی
تا که از مرز و کوه رد بشوی، بلدِ پشتِ قاطرت باشم!
تا که دیوی به منزلت آمد، تا که دشمن مقابلت آمد
هرکجا ترس در دلت آمد، با تو در حال مشورت باشم
هدف چند اتّهام شوی، لذّتی تا ابد حرام شوی
یک خیابان ناتمام شوی... همهی عمر، عابرت باشم
عشق رؤیای ماست، خائن نیست! هیچچی با تو غیرممکن نیست
میتوانم تو را خیال کنم، میتوانم که شاعرت باشم
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
برکهای باش آخر دنیا، تا که مرغ مهاجرت باشم
میتوانم که تا تهِ دنیا، میتوانم تمام این شبها
مست باشم ته هواپیما تا همیشه مسافرت باشم
یک قناریِ بغضکرده شوم، زیر شلّاقهات بَرده شوم
میتوانم به خاطرت «بروم»، میتوانم به خاطرت «باشم»
.
توی این داستان که بد بشوی، گریه و حبسِ تا ابد بشوی
تا که از مرز و کوه رد بشوی، بلدِ پشتِ قاطرت باشم!
تا که دیوی به منزلت آمد، تا که دشمن مقابلت آمد
هرکجا ترس در دلت آمد، با تو در حال مشورت باشم
هدف چند اتّهام شوی، لذّتی تا ابد حرام شوی
یک خیابان ناتمام شوی... همهی عمر، عابرت باشم
عشق رؤیای ماست، خائن نیست! هیچچی با تو غیرممکن نیست
میتوانم تو را خیال کنم، میتوانم که شاعرت باشم
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
کی توی چشمهای تو میچرخد
در این قفس که عاشق پروازیم؟!
کی توی دستهای تو میخوابد؟
گفتم بیا که آس بیندازیم!
این برگ را یواش زمین بگذار
من روزهای آخر پاییزم
باران گرفته کلّ خطوطم را
با اینکه بی تو اشک نمیریزم
این برگ را یواش زمین بگذار
من قصّهی رسیده به پایانم
سرباز زل زده وسط چشمم
یک روز بعد، راهی زندانم
این برگ را یواش زمین بگذار
بیبیِ دلگرفتهی بیخوابم
آب از سرم گذشته از این کابوس
من گوسفندِ عاشقِ قصّابم!
این برگ را یواش زمین بگذار
من شاه مات، گوشهی یک کاخم
فریادِ یک ترانهی زندانی
در گریههای هر شبِ سلّاخم!
این برگ را یواش زمین بگذار
من یک شماره و عددم بی تو
این روزها چقدر غمانگیزم
این روزها چقدر بدم بی تو...
من بی تو احتمال نخواهم داشت
ما گریههای آخر آوازیم
من باخت را قبول نخواهم کرد
باید دوباره آس بیندازیم...
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
در این قفس که عاشق پروازیم؟!
کی توی دستهای تو میخوابد؟
گفتم بیا که آس بیندازیم!
این برگ را یواش زمین بگذار
من روزهای آخر پاییزم
باران گرفته کلّ خطوطم را
با اینکه بی تو اشک نمیریزم
این برگ را یواش زمین بگذار
من قصّهی رسیده به پایانم
سرباز زل زده وسط چشمم
یک روز بعد، راهی زندانم
این برگ را یواش زمین بگذار
بیبیِ دلگرفتهی بیخوابم
آب از سرم گذشته از این کابوس
من گوسفندِ عاشقِ قصّابم!
این برگ را یواش زمین بگذار
من شاه مات، گوشهی یک کاخم
فریادِ یک ترانهی زندانی
در گریههای هر شبِ سلّاخم!
این برگ را یواش زمین بگذار
من یک شماره و عددم بی تو
این روزها چقدر غمانگیزم
این روزها چقدر بدم بی تو...
من بی تو احتمال نخواهم داشت
ما گریههای آخر آوازیم
من باخت را قبول نخواهم کرد
باید دوباره آس بیندازیم...
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
.
ناگهان زنگ میزند تلفن، ناگهان وقت رفتنت باشد...
مرد هم گریه میکند وقتی سرِ من روی دامنت باشد
بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات
واقعاً عاشق خودش باشی، واقعاً عاشق تنت باشد
روبرویت گلوله و باتوم، پشت سر خنجر رفیقانت
توی دنیای دوستداشتنی!! بهترین دوست، دشمنت باشد
دل به آبی آسمان بدهی، به همه عشق را نشان بدهی
بعد، در راه دوست جان بدهی... دوستت عاشق زنت باشد!
چمدانی نشسته بر دوشت، زخمهایی به قلب مغلوبت
پرتگاهی به نام آزادی مقصدِ راهآهنت باشد
عشق، مکثیست قبل بیداری... انتخابی میان جبر و جبر
جام سم توی دست لرزانت، تیغ هم روی گردنت باشد
خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکی درمیآوری... شاید
هجده «تیر» بیسرانجامی، توی سیگار «بهمنت» باشد
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
ناگهان زنگ میزند تلفن، ناگهان وقت رفتنت باشد...
مرد هم گریه میکند وقتی سرِ من روی دامنت باشد
بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات
واقعاً عاشق خودش باشی، واقعاً عاشق تنت باشد
روبرویت گلوله و باتوم، پشت سر خنجر رفیقانت
توی دنیای دوستداشتنی!! بهترین دوست، دشمنت باشد
دل به آبی آسمان بدهی، به همه عشق را نشان بدهی
بعد، در راه دوست جان بدهی... دوستت عاشق زنت باشد!
چمدانی نشسته بر دوشت، زخمهایی به قلب مغلوبت
پرتگاهی به نام آزادی مقصدِ راهآهنت باشد
عشق، مکثیست قبل بیداری... انتخابی میان جبر و جبر
جام سم توی دست لرزانت، تیغ هم روی گردنت باشد
خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکی درمیآوری... شاید
هجده «تیر» بیسرانجامی، توی سیگار «بهمنت» باشد
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
زندگی، حسّ پوچی و سردرد
بعدِ یکلحظه خوابِ شیرین است
اولش گریه، آخرش گریهست
چونکه دیوانهوار غمگین است
اگر از آنطرف نگاه کنی
آنچه بالاست، رو به پایین است
قرصخوردن برای خوابیدن
قرصخوردن برای بیداری
زندگی را به هر جهت کردن
توی کابوسهای تکراری
من مریضم! رسیده آخر خط!
نام بیماریام: خودآزاری
دوستم: عنکبوتِ بر دیوار
دوستم: پرزهای در قالی!
در زمین و زمان نمیبینم
هیچچی غیر نیمهی خالی
همهی زندگی من، این است:
حسرتِ چند لحظه خوشحالی
آتشم! روی آخرین سیگار
چهرهای محو داخل دودم
مثل یک چارراه میمانم
رو به هر چار راه مسدودم
همهی عمر، آرزو کردم
کاشکی مثل دیگران بودم!
خبر ظلمت و زمستانم
همهی شعرهام پاییزیست
رنجهایم فراتر از کلمهست
پیش آن «رنج»، چیز ناچیزیست
عشق راه نجات بود، ولی
عشق بیماری غمانگیزیست
جوجهمان مُرد آخر پاییز
آخر شاهنامهمان بد شد
یا که ما را ندید یا که ندید!
هر کسی از کنارمان رد شد
نگران نیستم که مطمئنم
هیچچیزی عوض نخواهد شد!
قرصخوردن برای بیداری
قرصخوردن برای خوابیدن
کنج یک خاطره، مچاله شدن
مثل یک آدم بدون وطن
زنده ماندن، ادامهتر دادن
نه برای خودت، بهخاطر زن!
چهل و چند سال غمگینم
چهل و چند سال بیدارم
عشق، بیماری غمانگیزیست
میدهد التیام و آزارم
عشق، بیماری غمانگیزیست
که به هر حال دوستش دارم
گرچه از کلّ پوچهای جهان
سهم من غربت است و تنهاییست
گرچه پروانهوار میسوزم
گرچه این سوختن تماشاییست
بیوطن نیستم که مطمئنم
توی قلبت برای من جاییست
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
بعدِ یکلحظه خوابِ شیرین است
اولش گریه، آخرش گریهست
چونکه دیوانهوار غمگین است
اگر از آنطرف نگاه کنی
آنچه بالاست، رو به پایین است
قرصخوردن برای خوابیدن
قرصخوردن برای بیداری
زندگی را به هر جهت کردن
توی کابوسهای تکراری
من مریضم! رسیده آخر خط!
نام بیماریام: خودآزاری
دوستم: عنکبوتِ بر دیوار
دوستم: پرزهای در قالی!
در زمین و زمان نمیبینم
هیچچی غیر نیمهی خالی
همهی زندگی من، این است:
حسرتِ چند لحظه خوشحالی
آتشم! روی آخرین سیگار
چهرهای محو داخل دودم
مثل یک چارراه میمانم
رو به هر چار راه مسدودم
همهی عمر، آرزو کردم
کاشکی مثل دیگران بودم!
خبر ظلمت و زمستانم
همهی شعرهام پاییزیست
رنجهایم فراتر از کلمهست
پیش آن «رنج»، چیز ناچیزیست
عشق راه نجات بود، ولی
عشق بیماری غمانگیزیست
جوجهمان مُرد آخر پاییز
آخر شاهنامهمان بد شد
یا که ما را ندید یا که ندید!
هر کسی از کنارمان رد شد
نگران نیستم که مطمئنم
هیچچیزی عوض نخواهد شد!
قرصخوردن برای بیداری
قرصخوردن برای خوابیدن
کنج یک خاطره، مچاله شدن
مثل یک آدم بدون وطن
زنده ماندن، ادامهتر دادن
نه برای خودت، بهخاطر زن!
چهل و چند سال غمگینم
چهل و چند سال بیدارم
عشق، بیماری غمانگیزیست
میدهد التیام و آزارم
عشق، بیماری غمانگیزیست
که به هر حال دوستش دارم
گرچه از کلّ پوچهای جهان
سهم من غربت است و تنهاییست
گرچه پروانهوار میسوزم
گرچه این سوختن تماشاییست
بیوطن نیستم که مطمئنم
توی قلبت برای من جاییست
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
از خودم مثل مرگ میترسم، مثلِ از زندگیشدن با هم
هیچچی واقعاً نمیفهمم! هیچچی واقعاً نمیخواهم!!
دارم از اتفاق/ میافتم، مثلِ از چشمهای غمگینت
مثلِ از زندگی تو بیرون! میزنم/ زیر گریهات را هم
در تنم وزنههای بیربطیست که مرا میکُند به صندلیام
در دلم بادِ رفته بر بادیست که تو را تا همیشه در راهم...
که بدانم تو را نمیدانم، که بدانی مرا نمیدانی
که بداند دلم گرفته تو را، که بداند تمام دنیا هم!
ریملت روی گونه میریزد وسط اشکهای بچّگیام
مثل یک موشک قراضهشده که بهجا مانده بر تنِ ماهم
مثلِ یک موش کوچک از مغزم که تو را هی پنیر سوراخ است!
که فقط میدود همین لحظه، همهی روزها و شبها هم!!
قهوهی روزهای بیخوابیم، به تو هی میخورد به بختِ سیاه
مثل یک مهدیِ تمامشده، که کم آورده و... الفبا هم...
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
هیچچی واقعاً نمیفهمم! هیچچی واقعاً نمیخواهم!!
دارم از اتفاق/ میافتم، مثلِ از چشمهای غمگینت
مثلِ از زندگی تو بیرون! میزنم/ زیر گریهات را هم
در تنم وزنههای بیربطیست که مرا میکُند به صندلیام
در دلم بادِ رفته بر بادیست که تو را تا همیشه در راهم...
که بدانم تو را نمیدانم، که بدانی مرا نمیدانی
که بداند دلم گرفته تو را، که بداند تمام دنیا هم!
ریملت روی گونه میریزد وسط اشکهای بچّگیام
مثل یک موشک قراضهشده که بهجا مانده بر تنِ ماهم
مثلِ یک موش کوچک از مغزم که تو را هی پنیر سوراخ است!
که فقط میدود همین لحظه، همهی روزها و شبها هم!!
قهوهی روزهای بیخوابیم، به تو هی میخورد به بختِ سیاه
مثل یک مهدیِ تمامشده، که کم آورده و... الفبا هم...
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
پاییز آمدهست که خود را ببارمت!
پاییز: نامِ دیگرِ «من دوست دارمت»
.
بر باد میدهم همهی بودِ خویش را
یعنی تو را به دست خودت میسپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو...
وقتی که در میان خودم میفشارمت
پایان تو رسیده گلِ کاغذیِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار میکنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا میگذارمت!
پاییز من، عزیزِ غمانگیزِ برگریز!
یک روز میرسم... و تو را میبهارمت!!
.
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
پاییز: نامِ دیگرِ «من دوست دارمت»
.
بر باد میدهم همهی بودِ خویش را
یعنی تو را به دست خودت میسپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو...
وقتی که در میان خودم میفشارمت
پایان تو رسیده گلِ کاغذیِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار میکنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا میگذارمت!
پاییز من، عزیزِ غمانگیزِ برگریز!
یک روز میرسم... و تو را میبهارمت!!
.
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
نه دلت میبرد مرا نه صدات
خستهام آه، از تمام جهات
دلخوشم به کدام راه نجات؟
منِ زیر کتابها مدفون...
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
خستهام آه، از تمام جهات
دلخوشم به کدام راه نجات؟
منِ زیر کتابها مدفون...
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
باز از خوابها پریدهام و
موقع گریههای نصفهشبیست
هر شب انگار که غم دنیا
در دل این پری یکوجبیست
عشق، روباهِ اهلیِ چشمم
عشق، ماریست قبل نیش زدن
حرفهای «پرنسس کوچولو»
با گلِ توی قوطیِ حلبیست
زندگی یک تجاوز رسمیست
آلتی چرککرده توی تنم
رنج خود را چگونه شرح دهم
همهی حرفهام بیادبیست
پیش مردم شکنجه میکندت
با تبسم شکنجه میکندت
میتراشد ولی نخواهد کشت!
عشق، موجود منفعتطلبیست
لای تبریکهای هشتمِ مارس
غرق بودم ته خلیج فارس
پدرم گفت: دخترم مرده!
مادرم گفت: چادرت عربیست
در اتاقی که مملو از دود است
همهی راهها که مسدود است
شعر، تنها امید من بودهست
شعر، در رفتن از درِ عقبیست
خسته از ناله، خسته از فریاد
«شعر ما را نجات خواهد داد»
مثل آغوش، موقع گریهست
بوسهای بعدِ حملهی عصبیست
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
موقع گریههای نصفهشبیست
هر شب انگار که غم دنیا
در دل این پری یکوجبیست
عشق، روباهِ اهلیِ چشمم
عشق، ماریست قبل نیش زدن
حرفهای «پرنسس کوچولو»
با گلِ توی قوطیِ حلبیست
زندگی یک تجاوز رسمیست
آلتی چرککرده توی تنم
رنج خود را چگونه شرح دهم
همهی حرفهام بیادبیست
پیش مردم شکنجه میکندت
با تبسم شکنجه میکندت
میتراشد ولی نخواهد کشت!
عشق، موجود منفعتطلبیست
لای تبریکهای هشتمِ مارس
غرق بودم ته خلیج فارس
پدرم گفت: دخترم مرده!
مادرم گفت: چادرت عربیست
در اتاقی که مملو از دود است
همهی راهها که مسدود است
شعر، تنها امید من بودهست
شعر، در رفتن از درِ عقبیست
خسته از ناله، خسته از فریاد
«شعر ما را نجات خواهد داد»
مثل آغوش، موقع گریهست
بوسهای بعدِ حملهی عصبیست
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
.
پاییز آمده ست که خود را ببارمت!
پاییز: نام ِ دیگر ِ «من دوست دارمت»
بر باد می دهم همه ی بود ِ خویش را
یعنی تو را به دست خودت می سپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو...
وقتی که در میان خودم می فشارمت
پایان تو رسیده گل ِ کاغذی ِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار می کنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت!
پاییز من، عزیز ِ غم انگیز ِ برگریز!
یک روز می رسم... و تو را می بهارمت!!
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
پاییز آمده ست که خود را ببارمت!
پاییز: نام ِ دیگر ِ «من دوست دارمت»
بر باد می دهم همه ی بود ِ خویش را
یعنی تو را به دست خودت می سپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو...
وقتی که در میان خودم می فشارمت
پایان تو رسیده گل ِ کاغذی ِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار می کنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا می گذارمت!
پاییز من، عزیز ِ غم انگیز ِ برگریز!
یک روز می رسم... و تو را می بهارمت!!
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
این روزها ؛
این روز ها
بدجور بی رحمند
این هیچ کَس هایی که دردت را نمی فهمند …
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima
این روز ها
بدجور بی رحمند
این هیچ کَس هایی که دردت را نمی فهمند …
#سیدمهدی_موسوی
@asheghanehaye_fatima