به عشقِ هیچکس ها میخوابم
به هوسِ هیچ هوایی
به هوای هیچ هوسی
میگذارم روزهایِ بی اتفاقِ هفته
بر موازاتِ روزگارِ من
از جسم و روحِ من عبور کنند
هر غروبِ جمعه
قطار زنگ زده ِ لحظه هایم
مثل یک بغضِ آهنین
درست روی گلوگاهِ من ترمز میکند
ایستگاهی متروک
بی هیچ مسافری
و قطاری که بی عشق
نه پایِ کندن دارد
نه جانِ ماندن
.. هر غروبِ جمعه
قطارم سوت میکشد
من... دود میشوم
#نيكی_فيروزكوهی
@asheghanehaye_fatima
به هوسِ هیچ هوایی
به هوای هیچ هوسی
میگذارم روزهایِ بی اتفاقِ هفته
بر موازاتِ روزگارِ من
از جسم و روحِ من عبور کنند
هر غروبِ جمعه
قطار زنگ زده ِ لحظه هایم
مثل یک بغضِ آهنین
درست روی گلوگاهِ من ترمز میکند
ایستگاهی متروک
بی هیچ مسافری
و قطاری که بی عشق
نه پایِ کندن دارد
نه جانِ ماندن
.. هر غروبِ جمعه
قطارم سوت میکشد
من... دود میشوم
#نيكی_فيروزكوهی
@asheghanehaye_fatima
اعتراف میکنم که همیشه با ترسهای عجیب و غریبی زیسته ام. تمام لحظههایی که با تو بوده ام، از ترسِ لحظه خداحافظی بر خود لرزیده ام. هربار که به من نزدیکتر شدی و تظاهر به بازگو کردنِ مکنوناتِ قلبی ات کردی، از ترسِ برملا شدنِ دروغی دیگر دچار تهوع شده ام. پس از هربار عشق ورزی، از فکرِ فاجعه ی رها شدن در بستری نفرین شده رعشه گرفته ام. و هربار که برای دیداری دوباره بهانه آوردی، هزاران بار ترسیده ام که نکند حتی سایه ات از این خانه برود.
محبوبِ من!
با وجودِ تمام این ترسها به دیدارت آمدم، زیرا برای روحِ سازگارِ من دیگر طاقتی نمانده بود.
#نيكی_فيروزكوهی
@asheghanehaye_fatima
محبوبِ من!
با وجودِ تمام این ترسها به دیدارت آمدم، زیرا برای روحِ سازگارِ من دیگر طاقتی نمانده بود.
#نيكی_فيروزكوهی
@asheghanehaye_fatima
من با دست های خالی
به واپسین لحظه ی شعر رسیده ام
به مطلقِ یک بغض پناه آورده ام
به خواب آلودگی سردِ یک تخت ، جان داده ام
من پرواز را به هزار کبوتر
به هزاران کبوتر بدهکارم
و تو ...
دیر آمدی
#نيكی_فيروزكوهی
@asheghanehaye_fatima
به واپسین لحظه ی شعر رسیده ام
به مطلقِ یک بغض پناه آورده ام
به خواب آلودگی سردِ یک تخت ، جان داده ام
من پرواز را به هزار کبوتر
به هزاران کبوتر بدهکارم
و تو ...
دیر آمدی
#نيكی_فيروزكوهی
@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در من کودکی
حواسش به بازی دنیاست
دستِ مادر را رها کرده
محوِ چند رنگیِ آدم هاست
کودکِ من
نقشِ کوچهای تنگ را میکشد
پشتِ غربتِ یک پیچ
گم شده مادرش
کودکم زیرِ سایه ی دیوار
بغضِ صد گریه را در گلو میکُشد
کودکِ من
عکسِ پدر را قاب میکند
روی زانو ی بی کسی
خودش را با خیالِ فردا خواب میکند
کودکم در نگاهِ پدر تاب میخورد
زیرِ این سقف ، در نبودِ خدا
اشک را از چشمِ پدر پاک میکند
کودکِ من از صدای ماشینها خسته است
از هیاهویِ این دنیا
از دروغِ آدمها خسته است
کودکم در نبودِ عشق
خدا خدا کرده
پشت یک پیچ
در پسِ غربت
کودکی , دستِ مادرش را رها کرده
#نيكی_فيروزكوهی
@asheghanehaye_fatima
حواسش به بازی دنیاست
دستِ مادر را رها کرده
محوِ چند رنگیِ آدم هاست
کودکِ من
نقشِ کوچهای تنگ را میکشد
پشتِ غربتِ یک پیچ
گم شده مادرش
کودکم زیرِ سایه ی دیوار
بغضِ صد گریه را در گلو میکُشد
کودکِ من
عکسِ پدر را قاب میکند
روی زانو ی بی کسی
خودش را با خیالِ فردا خواب میکند
کودکم در نگاهِ پدر تاب میخورد
زیرِ این سقف ، در نبودِ خدا
اشک را از چشمِ پدر پاک میکند
کودکِ من از صدای ماشینها خسته است
از هیاهویِ این دنیا
از دروغِ آدمها خسته است
کودکم در نبودِ عشق
خدا خدا کرده
پشت یک پیچ
در پسِ غربت
کودکی , دستِ مادرش را رها کرده
#نيكی_فيروزكوهی
@asheghanehaye_fatima