عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.48K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
"کلام تیغ در دست"

کلامی هست تیغ در دست
که قلب جنگاوران جوشن‌پوش را می‌شکافد.
او هجاهای خاردار خود را
به یک دم با خروش پرتاب می‌کند
و باز خاموش می‌شود.
اما هر کجا آن هجاهای برّان فرود آیند
آنها که جان سالم به‌در برده‌اند
گویند در آن روز جان‌بازی
برادر نشانداری بر خاک افتاد.
هر کجا خورشید نفس زنان بگذرد
و هر کجا که روز ولگرد پرسه زند
حمله خاموشش همانجاست
و پیروزیش نیز همانجاست.
بنگر این چیره‌دست‌ترین
کماندارِ هستی را
که چگونه آماج‌های گزیده‌اش را
با مهارتی شگرف به درستی
نشانه می‌گیرد،
و متعالی‌ترین آماج او
یک روح فراموش شده،
و از دست رفته است.
امیلی دیکنسن

□حکایت کنند که راهزنی
در بیابان رهگذری را یافت
و گفت هر چه در چنته داری
به من بسپار
رهگذر گفت مرا همسر و فرزندانی است
که در انتظار لقمه نانی
و نقد روانی نشسته‌اند.
راهزن گفت
مرا نیز همسر و فرزندانی است
که هر بامداد گویند
ای سست عنصر بی‌مایه
برو قافله‌ای بزن و جامه‌ای بکَن
و کیسه‌ای ببُر
و ما را خورش و پوششی بیاور.
رهگذر گفت آنچه من دارم
بیش از چند روزی کام تو را
بر نمی‌آورد‌.
اگر خواهی تو را هدیه‌ای دهم،
که تا آخر عمر از غیر بی‌نیاز شوی.
راهزن گفت آن چیست؟
گفت آیه‌ای از قرآن است که می‌فرماید:
سوگند به همه وعده‌های نیکو
که داده شده است،
روزیِ شما در آسمان است.
راهزن نعره‌ای بزد
و سر در بیابان نهاد و رفت.

□این است آن کلام تیغ در دست
و این است آن روح فراموش شده
که در انتظار تیری از آن
کماندارِ هستی بوده است.
و چنین است قصه فُضیل راهزن
که در ترنم قرآنی در قافله شنید:
آیا وقت آن نرسیده است؟
و تمام ذرات وجودش فریاد بر‌آوردند
که آری آری اینک هنگام‌ بازگشت
به زیبایی و نیکویی است.

□عطار در تذکرة الاوليا
داستان‌های بسیاری از این دست
حکایت کرده است که خواندنی‌ست.

□کاش آن کماندارِ هستی
همه راهزنان و غارتگران
و درنده‌خویانِ جهان را
در آماج این تیرِ آگاهی‌بخش
و این شمشیر مسیحا‌دم می‌نهاد
و بشریت را از شر ایشان
و ایشان را از شر خودشان می‌رهانید.

شعر از #امیلی_دیکنسن
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشه‌ای



@asheghanehaye_fatima
آن کس که باران را دوست دارد
و خانه‌اش را دوست دارد
و با نگاهی آرام به زندگی می‌نگرد
با او به میان توفان خواهم رفت
آن کس که مرا در کنار آتش درونش گرم کند
و نه بهشت و نه دوزخ او را به شگفت نیاورد
و با نگاهی آرام به زندگی بنگرد
با او به میان توفان خواهم رفت.

Who loves the rain
And loves his home,
And looks on life with quiet eyes,
Him will I follow through the storm;
And at his hearth-fire keep me warm;
Nor hell nor heaven shall that soul surprise,
Who loves the rain,
And loves his home,
And looks on life with quiet eyes.

#فرانسیس_شاو
برگردان: #حسین_الهی_قمشه‌ای

@asheghanehaye_fatima
“يار وفادار”

اين ترانه‌های من
همچون دستهاى گرم عشق
پيشانى تو را چون بوسه خوشبختى
نوازش خواهد كرد؛
آن هنگام كه با خويشتن تنها باشى
در كنارت مى‌نشيند
و در گوشت زمزمه مى‌كند
و تو را مشغول مى‌دارد.
و آن هنگام كه در ازدحام
و انبوه مردمان گرفتار باشى
همچون حصارى امن
تو را در خود پناه مى‌دهد.
ترانه‌های من
رؤياهاى تو را
همچون دو بال خواهد بود
كه قلبت را تا مرزهاى ناشناخته
بالا مى برد.
ترانه‌های من
ستاره وفادارى است
كه در تاريكى شب
بالاى سرت خواهد درخشيد.
ترانه‌های من
در نى‌نی چشمان تو
خواهد نشست
و دامنه بیناییت را
تا ژرفای اشیاء گسترش خواهد داد.
و آن هنگام که صدای من
در مرگ خاموش شود
ترانه‌های من
همچنان در قلب زندگی
با تو سخن خواهد گفت.

رابیندرانات تاگور

□ ترانه‌های خوش آهنگ تاگور
همان شعرهای کوتاه و بلند اوست
که بر پیشانی روح ما بوسه می‌زند
و چون یاری وفادار
در تنهایی و ازدحام
و بیداری و خواب
در کنار ماست؛
رؤیاهای ما را بال می‌بخشد
و تاریکی های ما را روشن می‌کند
و نور چشمهایمان را
تا درون سنگ و آهن
سریان می‌دهد
و حتی مرگ شاعر نیز
این مصاحبت فرخنده را
تعطیل نخواهد کرد.

این سخن تاگور را می‌توان
به تمامی شاعران عشق‌آشنای جهان
چون سعدی و مولانا و حافظ
و شکسپیر و گوته و میلتون
تعمیم داد:
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
و شعر طاهر عریان است که
بر قامت ما قبای محبت می‌پوشاند
و این شعر مولاناست که می‌گوید:
این سخن آبی‌ست از دریای بی‌پایان عشق
تا جهان را آب بخشد جسمها را جان ‌کند
و این شکسپیر آسمانی‌ست
که در وسط نمایشنامه شب‌ دوازدهم
ناگهان در گوش جان
زمزمه می‌کند که:
عشق کالای نقد جهان است،
خنده کن تا دلت شادمان است،
راز فردا ز چشمت نهان است،
در تأمل هزاران زیان است.

□ تاگور برنده جایزه نوبل ادبیات ۱۹۱۳
از قافله‌سالاران موکب عشق به
زیبایی و دانایی و نیکویی است.


شعر #رابیندرانات_تاگور
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشه‌ای .


@asheghanehaye_fatima
"كرامات موسيقى"


موسيقى يك قانون اخلاقى است
كه آفرينش را روح مى‌بخشد
و ذهن را بال می‌دهد
و خیال را به پرواز می‌آورد
و جذبه‌ای از لطف و دلربایی
بر زندگی می‌افزاید
و همه چیز را از شادی و شادابی سرشار می‌کند.

موسیقی جوهر نظم و آراستگی است
موسیقی آدمی را به هر آنچه
“خوب” و “درست” و “زیبا”ست
رهنمون می‌شود
و خود براستی صورت مثالیِ
این هر سه گوهر است
که هر چند به چشم نمی‌آیند
چهره‌ای درخشان و دلی پرتوان
و عمری جاودان دارند.

ترجمانی از گفته‌های افلاطون

□ گوته شاعر و حکیمِ
فرهنگ‌آفرینِ آلمانی
همگان را تشویق کرده است
که هر روز یک قطعه موسیقی خوب بشنوند

□ موسیقیِ خوب آهنگ‌هایی است
که بزرگان هنر و فرهنگ در جهان
آنها را ستوده‌اند و می‌ستایند.

□ گوته همچنین
خواندن یک شعر شورآفرین
و تماشای یک نقاشی روح‌بخش و تأمل برانگیز
و انجام یک کار خوب
که دیدن و شنیدنش
همه را به وجد و سرافرازی می‌آورد،
در برنامه روزانه فرهیختگان نهاده است.

□ اینها مائده آسمانی حضرت عیسی
و منّ و سلوای حضرت موسی
و شراب رحیق احمد است
که به تعبیر قرآن
می‌زیبد هوشمندان در کسب آن
با هم چالش کنند.

□ شکسپیر نیز گفته است که
اگر موسیقی غذای عشق است
پس بنوازید.
و نیز موسیقی را طعام و شرابی
برای تاجران بازار عشق
و عاشقان خیال‌پرداز دانسته است.

□ و از مولانا می‌شنویم:
پس غذای عاشقان آمد سماع
که در او باشد خیال اجتماع

□ بنابراین دعای ما
هم‌آهنگ با سنایی این است که:
به هرچ از اولیا گفتند “رزّقنی” و “وفّقنی”
به هرچ از انبیا گفتند “آمنّا" و "صدّقنا"

از گفته‌های #افلاطون
ترجمه و توضیحات از #حسین_الهی_قمشه‌ای


@asheghanehaye_fatima
باور دارم اگر بمیرم
و تو بر لب‌های بی‌جان من بوسه دهی
آن دو گوی مدور
که اینک سرد و خاموش و بی‌اعتنا،
به دنیا و مافی‌ها
به کُنجی نشسته‌اند
با نفسِ گرم تو به جنبش می‌آیند
و زندگی از تبعیدگاه‌اش در جزایر مرگ
به جسم بازمی‌گردد
و بار دیگر چون خون در رگ‌های من جاری می‌شود.

■شاعر: #ماری_اشلی_تاونزند [ Mary Ashley⁵ Townsend • آمریکا، ۱۹۰۱–۱۸۳۶ ]

■برگردان: #حسین_الهی_قمشه‌ای

✓●بخشی از شعر: «باورِ عشق» (Creed Of Love)

@asheghanehaye_fatima
“موسی و برّه گریزپا”

گویند در آن دوران
که حضرت موسی شبانی می‌کرد
برّه‌ای بناگاه سر به صحرا نهاد
و از گله دور شد،
و موسی را بر خار و خاره به دنبال خود کشید
چندانکه پای او مجروح شد
و نفسش به شماره افتاد
و هنگامی که پس از سختی بسیار
به برّه سبکسر رسید،
او را در آغوش گرفت و بوسید و نوازش کرد
و با لحنی گرم و مهربان گفت:
ای برّه نازنین
چرا خود را به مخاطره افکندی
و مرا از عشق خود بر خار کشاندی؟
آخر در این چراگاه
گرگ و کرکس و کفتار هست
که منتظرند تا تو را تنها یابند و طعمه خود سازند.
و همین‌گونه نفس زنان و نوازش‌کنان
او را به گله گوسفندان بازگردانید.

از قضا خداوند و جمعی از فرشتگان وحی
بر این صحنه ناظر بودند.
خداوند با فرشتگان گفت:
خواهم که این شبان را به پیامبری برگزینم
از آنکه برترین صفت هر پیامبر
همین عشق به مردمان
و رنج بردن از محنت ایشان است.
شما دیدید که وقتی موسی
بدان برّه بی‌گناه رسید
هیچ خشمی نگرفت و هیچ تندی نکرد،
تنها آغوش بود، تنها نوازش بود.

□در قرآن آمده است:
شما را رسولی آمد از خودتان
که غصه و اندوه مردمان
او را سخت گران می‌آید‌(توبه: ۱۲۸)
و حاصل رسالت او همین است
که هر غصه و اندوه را از دلها بزداید.

ای گروه مؤمنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
مولانا

اگر مردمان عاشق‌پیشه‌ای نیز به چنین اوصافی
آراسته شوند
هر یک پیامبری خواهند بود
که بی کتاب و آیت و تنزیل
رفتارهای مهرآمیز و عشق‌انگیز
و نگاه‌های گرم و آفتاب‌گون خود را
از خانه به همسایه
و از همسایه به کوچه و میدان
و از خویش به بیگانه گسترش دهند
و‌ به ذوق عشق، همگان را به رقص آورند.
تنها چنین مردمی هستند
که معنی خوشبختی را در‌می‌یابند
و بخت همگان را به فرخنده‌فالی می‌گشایند
و‌ چون سعدیِ مردم‌دوست
در کوچه‌های “شیرازِ هستی” می‌خوانند:
یکی خار پای یتیمی بکند
به خواب اندرش دید صدر خجند
همی گفت و در روضه‌ها می‌چمید
کز این خار بر من چه گل‌ها دمید

و راست گفت ملک الشعرای بهار در ستایش سعدی که:
اوست پیغمبر و این نامه به فرقان ماند
و‌آنکه او را کند انکار به شیطان ماند
عشق سعدی نه حدیثی‌ست که پنهان ماند
داستانی‌ست که بر هر سر بازاری هست

نوشته #حسین_الهی_قمشه‌ای
@asheghanehaye_fatima
"عاشق وفادار"

ای معشوق،
بنگر در وفای من،
اکنون سه روز تمام است
که تو را دوست می‌دارم
و اگر هوا مساعد باشد
تا سه روز دیگر نیز
تو را دوست خواهم داشت.
بالهای زمان خواهد شکست
پیش از آنکه بتواند بار دیگر
در تمامی جهان
چنین عاشق وفاداری بیافریند.
#جان_ساکلینگ

"The Constant Lover"

Out upon it, I have loved
Three whole days together!
And am like to love three more,
If it prove fair weather.
Time shall moult away his wings
Ere he shall discover
In the whole wide world again
Such a constant lover.
Sir John Suckling

□طنز تلخی است بر کوتاهیِ
عمر عشق‌ها و پیوندها

نصیحت مولانا این است که:
عاشق آن عاشقان غیب باش
عاشقان پنج روزه کم تراش
غیرتم آید که پیشت بایستند
بر تو می‌خندند و عاشق نیستند

برگرفته از کتاب "در قلمرو زرّین"
به قلم #حسین_الهی_قمشه‌ای

@asheghanehaye_fatima
«درمان فراق»

مرا چه باید کرد
با این روزها و ساعت‌های بی‌شمار
که باید پیش از دیدار دوباره‌ات
یک یک شماره کنم؟

آیا حواس خود را که در حسرت دیدارت
ملول و افسرده‌اند،
همه را به دارویی در خواب کنم
تا از درد فراق بی خبر شوند؟

آیا بگریزم در دامنِ روزگار پیشین
و خیالات خوش وصال
و‌ خود را به نمایشی نابخردانه
فریب دهم
و امروزم را به کلی گم کنم؟

آیا عشق تو باید در دامن روح‌ من
این گناه را در اندازد که زمان،
این هدیه بزرگ الهی را به دور افکنم؟

آیا هوای مه‌آلود این خاطرات فسرده را
که در سینه‌ام سنگینی می‌کند رها کنم
و هدف والا و مقصود متعالی حیات را از یاد ببرم؟

آه ،
کدام چاره توانم کرد
و‌ چه حیله توانم اندیشید
که دامن جدایی را کوتاه کنم
و‌ به ساعت دیدارت نزدیکتر شوم؟
چگونه می‌توانم امید پژمرده خود را بیاموزم
که تا روز سعادت‌آفرین دیدارت
به زندگی ادامه دهد؟

ای معشوق،
اکنون با تو می گویم که
با فراق چه خواهم کرد:

من به خاطر تو به همه آرمانهای نیکو
و مقصودهای بلند چنگ خواهم زد
و هر آن یک لحظه را که میان ما
جدایی افکنده است
از کارهای شایسته آکنده خواهم کرد
تا بر تو نثار کنم؛
مرغان اندیشه‌ام را به خاطرت بر می‌انگیزم
تا هر آن پرواز آسمانی که توانند بیازمایند
و هر آن همت بلند و‌ مقدس که دارند به کار آورند.

من به خاطر تو از میان این ساعتهای دراز
با شکیبایی گذر خواهم کرد
و دقیقه‌هایش را ناخوش نخواهم خواند.

من این طومار بی نقش و ملالت بار جدایی را
به یک برنامه کارِ والا و شریف
بدل خواهم کرد
و‌ خواهم‌ کوشید که در این برنامه
به صید کمال و تعالی برخیزم
و بیش از گذشته آهوان خوبی و نیکویی را به کمند آورم.

پس بگذار این ایام محتوم جدایی
هزاران خیر و برکت به ارمغان آورد
و این همه از سوی تو خواهد بود.

و بدین سان عشق و آرزوی من به دیدارت
هاله‌ای از قداست به خود می گیرد
و یاد گرامی و نازنین تو در من اثری الهی و آسمانی پدید می آورد.

#فرانسیس_آن_کِمبِل

□ در قطعه فوق بهترین درمان
برای کوتاه کردن دوران فراق
و بهره‌گیری کامل از این دوران
پیشنهاد شده است و آن این است که
زمان فراق را باید خرج ایام وصال کرد
و خود را ساخت و‌ بهتر و شایسته‌تر کرد، برای وصالی که در پیش است.
و این خود قوی‌ترین انگیزه
برای سیر تکاملی انسان تواند بود.

برگرفته از کتاب “در قلمرو زرین”
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشه‌ای
ناشر: انتشارات سخن
"به یاد او"

آری، تو رفته‌ای
و دیگر لبخندِ خورشیدگونت
بر من نمی‌تابد و مرا شاد نمی‌کند
اما می‌توانم درهای آن
کلیسای کهنسال را بگشایم
و گام بر خاکی نهم،
که تو را در آغوش گرفته است
می توانم بر آن سنگ سرد
و نمناک بایستم
و بیندیشم که در زیر این
تودۀ سنگین و فسرده،
سبک‌ترین و مهربان‌ترین دلی
خفته است که هرگز شناخته‌ام
با این همه،
هرچند که دیگر تو را نمی‌بینم،
اما همین که به موهبت دیدارت رسیده‌ام
مایۀ آرامش و تسلی خاطر است
و هرچند دوران عمر فانی‌ات
گذشته است
و دیگر در فضای هستی ما نیستی،
اما چه شیرین است این اندیشه
که روزگاری چون تویی
در جهان زیسته است
و روحی چنان نزدیک به آسمان
در پیکری به جمال فرشتگان
با دلی آنچنان لطیف و مهربان
روزگاری این کرۀ حقیرِ خاکیِ ما را
شادی بخشیده است.


#آن_برونته

"A Reminiscence"
Yes, thou art gone! and never more
Thy sunny smile shall gladden me
But I may pass the old church door
And pace the floor that covers thee
May stand upon the cold, damp stone
And think that, frozen, lies below
The lightest heart that I have known
The kindest I shall ever know
Yet, though I cannot see thee more
Tis still a comfort to have seen
And though thy transient life is o'er
Tis sweet to think that thou hast been
To think a soul so near divine
Within a form so angel fair
United to a heart like thine
Has gladdened once our humble sphere
Anne Bronte, April 1844

□خواهران برونته " امیلی"،
"شارلوت" و "آن"
هرسه هم شاعر و هم نویسنده بودند
و هرسه عمری کوتاه داشتند.
مرثیه لطیف و پراحساس فوق را
"آن" در سوک و ستایش خواهر نازنین خود "امیلی" سروده است.

□ عمر این سه فرشته به‌رغم آنچه نوشته آمد چندان بلند و ارجمند است که در دویست سالگی همچنان صدایشان گوشها را می‌نوازد.

□ حماسه انسانی در همین است
که کردار او، آب و رنگ فرشتگان گیرد
و تاج افتخاری باشد
که در زندگی و مرگ
مایه نشاط و مستی
و بهجت و سرخوشی آدمیان گردد

□ اینگونه شعرها
خاطر زندگان را پیش هم عزیز می‌کند.

شعر از #آن_برونته
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشه‌ای


@asheghanehaye_fatima

■سکه

من از دریچه‌ی گنجینه‌ی قلب‌ام سکه‌یی به درون انداختم
که نه زمان تواند بازگرفت و نه دزدی تواند ربود
آه که خاطره‌ی یک کارِ خوب و محبوب که هیچ خطری تهدیدش نمی‌کند،
چه‌قدر خوش‌تر از ضرب سکه‌ی پادشاهی است که تاج‌ِ زرین بر سر دارد.

■شاعر: #سارا_تیزدیل [ Sara Teasdale | آمریکا، ۱۹۳۳-۱۸۸۴ ]

■برگردان: #حسین_الهی_قمشه‌ای

@asheghanehaye_fatima