عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



پس از مرگ
شاعری تمام نمیشود
قدم میزنند شعرها در خیابان
پشت شیشه ی دودی که کافه
خیره به آدمها قهوه مینوشد

روی نیمکت پارک مینشیند و روزنامه میخواند
گاهی دست کودکانش را میگیرد
پرسه میزند در هوای کودکی اش
و بعد هی شعر تنفس میکند
و هی شعر بیرون میدهد از ریه هایش
و هی پر میشود این شهر
از شعرهایی که نفس میکشدشان
و باز مردانی
خسته از جنگ
فرساینده از روزمرگی
عاشق میشوند...
مرگ شاعری را تمام نمیکند...

من که نباشم
صدای قدمهایت که بپیچد
شعر جریان می یابد
تو نفس میکشی
مردان یکایک عاشق میشوند.....


#م_ح_م_د_رضا_واقف

٦مهر٩۴
@asheghanehaye_fatima



اسب باد
پشت شیشه ی شب شیهه میکشد.

تو آماده یی با شال دلتنگی
به قصد عزیمت
به مه گرفته شهر خیالات دوردست.


شانه ات را جا بگذار
برای روزهای گریه شدن


#م_ح_م_د_رضا_واقف..
@asheghanehaye_fatima



چه سخته از تو دل کندن
مثه کاره توی معدن
شبیه یک نهنگ پیر
تو ساحل خودکشی کردن


شبیه ترسِ وقتی که
یه گوله توی کُلتت هس
مثه وقتی که از یک سقف
آویزونی اما برعکس

درست مثل تقلای
یه آهو بین کفتارا
شبیه موش بدبختی
میون لشکر مارا

همینقد سخت و بی رحمه
بخوای از من ازت رد شم
بخوای مثه خودت سنگو
بخوای مثه خودت بد شم

شبیه آخرین حکمه
تو دستت وقتی آسی نیس
کسی که مرگ مغزیه
واسش هیچ جوره شانسی نیس

برای مردنم راحت
واسم نسخه نپیچ اینبار
هنوزم دوستم داری
از این بازیا دست بردار


#م_ح_م_د_رضا_واقف
٢٦آذر ١٣٩۵
@asheghanehaye_fatima



از لبان هزاران زن آب میخورم
از گذر دو کوه سینه ی
هزاران زن
در می نوردم راه را
و هزار چشم
تا به سحر آشفته
سو سو میزند
در شبان خسته ی این مرد
اما

شعرم برای توست
تنها دفتر گشوده ی قلبم


#م_ح_م_د_رضا_واقف
@asheghanehaye_fatima



به مهشید و تمام مهشید های غمگین سرزمینم


در من زنی تب میکند از درد
با ناله هایش شعر میریسد
کفتار غم در بغض من خفته
زخم مرا بی وقفه میلیسد

در من زنی از جنس تنهایی
با ظاهری آرام و معمولی
_هی غم!درون من چه میجویی
عمری درون من چه مشغولی؟

آرامشی ماقبل طوفانم
در بی کسی های خودم تنهام
در من زنی در انزوا خفته
یکروز آخر میروم گمنام

سوهان روحم میشود تقدیر
از باید و نه٬ منزجر هستم
انبوه احساسات خنثایم
از دفن احساسات خود خستم

تصویر لبخند ژکوندم من
تصویر یک لبخند مصنوعی
آخر کجایی حس خوشبختی
آخر چرا اینگونه ممنوعی؟

اینک منم در فصل سرد درد
مرگ غرورم را طلبکارم
ماسیده بر لب فوجی از لبخند
در انتحار دوستت دارم

یک کشتی بی بادبانم من
پشت سرم طوفان ناکامی ست
باید بکوبم سر به هر صخره
این آخر یک نیک فرجامی ست

جغرافیای ذهن من محدود
از مرگ تا ماندن به قعر درد
سیگارهایم٬قرصهایم کو؟
رویای خوشبختی بیا٬برگرد

سرتاسر ذهنم خراشیده
درمن زنیّت قصه تلخی ست
جز درد اجباری ماهانه
چیز دگر در این زنیّت نیست

در من تلنگر میزند هر دم
انگشت ابلیس هوسهایم
شاید بشویم دست از این دنیا
سرعت گرفته این نفسهایم

پهلو به پهلو میشود در من
شعری که عمری در دلم خفته
باید بزاید درد من اینبار
انبوه این اشعار ناگفته

درمن زنی با ضجّه میخواهد
افکار منفی را بتاراند
جای تمام شوکرانهادر
جام دلش باران بباراند

دلمُرده و رنجور و حیرانم
آیینه یی با مشت ترکیده
زخمی عفونت کرده و مزمن
یک سایه ی بر خاک ماسیده

در من زنی بی وقفه می گرید
احساس پاکش خودکشی کرده
دارم برایش سور میگیرم
سور عزای این دل مرده

در من زنیّت را نمیرانید
مجروح چشمان پر از شکّم
جای تمام سرکشی هایم
محبوس این سیلاب پر اشکم

درمن زنیّت را نمیرانید
من نسل بارانهای پاییزم
در گوشه ی این خلوت غمگین
دارم برایم اشک میریزم

دارم برایم اشک میریزم
من آخرین فصل زمستانم
باران دلتنگی ده ساله
من را در این محبس ببارانم



#م_ح_م_د_رضا_واقف
۱۰ اَمرداد۹۵
@Asheghanehaye_fatima



یک سکس وحشی توی این افکار بی معنی
یک فاجعه مثل سونامی در دلم؛ یعنی:

تبعیدگاه درد و مرگ ست توی ذهن من
تبعیدگاه کشتن و گندیدن و مردن

من با خودم-با فکرتو_درگیر درگیرم
دریای جوشانم ؛همش درحال تبخیرم

هی میکند افکارمن ؛من را و من او را
از خوردن خونم نمی گردد چرا ارضا؟

از سوی چشمانت همیشه برف می آید
از آن کتاب معجزه صدحرف می آید

وامانده ام! دیگر نمیدانم چه میخواهم
تنها به مرگ خویشتن آگاه آگاهم

پلکت کتاب آفرینش را بهم میزد
در چشم تو شاعر رهی سوی عدم میزد

من خودکشی در چشم تو می کرده ام بانو!
دوراز نگاهت سالها افسرده ام بانو!

زیر نگاهت مانده ام ؛ افلیج افلیجم
چرخ و فلک دور سرم میچرخد و گیجم

مثل خوره در ذهن من در حال تکثیرست
آرامش دیروز من! فردا چقدر دیرست

سهراب قلبم غرق خون است ای پرستارم!
صدجای ترکش توی افکار خودم دارم

اینجا دویل دارند مرگ و زندگی باهم
یعنی نمیذارند مرگ و زندگی باهم

یک شب از این کابوس افکارم رها باشد
آخر اگر باشد یعنی مغز میپاشد؟

آرامش و تردید من یک بحث بی معنی ست
معنای طوفان پس از این راحتی پس چیست؟

طوفان آن چشمان تو آرامش دریاست
ناگفته این نقض غرض از شعرمن پیداست

آرامش طوفانی ات را دوست میدارم
شعرم شود قربانی ات را دوست میدارم

شعرم شود قربانی ات را دوست میداری؟
این ابرک بارانی ات را دوست میداری؟

من در تپشهای دلت آسوده می رقصم
وقتی نباشی خوب من! هرلحظه می ترسم

هرلحظه بی تو باخودم جنگ و جدل دارم
زانوی غم را مثل بالشتم بغل دارم

آرامش شبهای بارانی! ببار بر من
هرشب بباری خوب من! آرامشی در من

گل میدهد ؛با بوسه هایت عشق طوفانی!
وقت است که عشقت را بتابی و ببارانی...


#م_ح_م_د_رضا_واقف
@asheghanehaye_fatima



‍ -قلبت را به چند میفروشی دخترک زیبا؟
-به جرعه یی بوسه آقا
-دستانت را چند تا به مهر مهمانش کنی در دستهای من؟
-به لبخند پر مهری آقا؛
نه برچسب مذبوحانه یی از سر تکلیف
-موهایت...موها...
-پیش از اینها فروخته ام آقا
به چنگال بی رحم درد

-و آن نگاه معصومت؟!

-دیوان دردهای تازه است آقا

-بجانش میخرم درد اندام نحیفت را...

-مرا به خریدن دردم نیازی نیست آقا
بگو که چشم منتظر خیس مادرم را
کدام دست دعا خشک میکند.

-تمامی دردت به چند دختر آفتاب؟

-درد من علاج بی دردی شماست
سوزنی بر وجدانی
که پینه بسته ست
زیر زنگار فراموشی...
درد من درد نیست آقا
برابر درد بی دردی تان.





#م_ح_م_د_رضا_واقف ۲۸ بهمن ۱۳۹۴
@asheghanehaye_fatima



در پشت این لبخند مصنوعی
بغض عجیبی در گلو دارم
شعرم اگر لال است و مینالد
فریاد دارد دود سیگارم

در پشت این شعری که میخوانی
اتشفشان خشم من پیداست
من با خدا هم جنگ خواهم کرد
یا جای من یا جای او اینجاست

من آخر کفرو پر از بغضم
من انتهای خشم و کین هستم
من با تو هم ای عشق! درگیرم
امشب کمر بر قتلتان بستم

پای جهانم لنگ و شَل میزد
تقدیر ما کور و کچل میزد
با ما سر لج داشت این نکبت
اما رقیبم را بغل میزد

سهم من و دنیای من پوچی۶
سهم من و ما فقر و نفرین است
من با توام ای (( نا )) خدای من
تفسیر و شرح دین تو این است؟

این شرح تنهایی غم انگیزست
دنیای تنهایی هوس خیز ست
اصلا توجه کرده ای آیا
دندان تقدیرت چقدر تیزست؟

از تو طلبکارم وجودم را
سجاده و مُهر و سجودم را
از تو طلبکارم نمیفهمی
آتش کشیدی تار و پودم را؟

من از تو هم شعری طلب دارم
یک بوسه قد کام سیگارم
کُشتی مرا ، نوش روانت باد
من را بدست باد نسپارم

من خالق این عشق شیرینم
با من تو شاه دلبران بودی
تا من به چشمان تو پیوستم
سر دسته ی پیغمبران بودی

تو قبلگاه عشق و احساسی
موضوع شعر شاعران هستی
لبهای تو سرچشمه ی شعراست
تو اصل عشق و ذات آن هستی


من کوچه یی بی رهگذر هستم
در یک شب تاریک و طوفانی
تو در ولیعصر پاییزی
دلداده ی موزیک بارانی

من کافه ی پرتی جنوب شهر
تو مست شادی در فرحزادی
من در ونی در سمت گورستان
تو بر فراز برج میلادی

یک روزنامه ، باطل و پاره م
در دست تو ایوان اشعارم
در بند بند مثنوی هایم
دارم ترا بی وقفه میبارم

من در غزلهایم زمینگیرم
در اوج پروازی به تنهایی
این آسمان طوفانی و بی من
راهی نداری رو به فردایی

این انتهای فصل این مرداست
این نقطه ی پایان تنهایی ست
دنیا نشانم داد با لبخند
مردی شریک قصه ی من نیست


محکوم مرگم با دو دستانت
این چارپایه لنگ دست توست
این سرنوشت شوم و محتومم
زاییده ی خانوم ارنستوست

مثل جنینی نارس و کالم
در انتهای سکس یک هرزه
هرگز ندیدم روی دنیا را
دلخوش نبودم من به یک لحظه

از قهوه ی شعرم که نوشیدی
دیدم که استفراغ خواهی کرد
از روسیاهی زغال من
دست خودت را داغ خواهی کرد

دست خودت را داغ میکردی
بیگانه را مشتاق میکردی
مامان خوب شعر من ؛ دیگر
من را چرا هی عاق میکردی؟

من عاق دنیا و زمین بودم
محکوم رب العالمین بودم

تو شاهد تنهایی ام بودی
دلسوز این رسوایی ام بودی

نام مرا با عشق میگفتی
گفتی بپای عشق می افتی

گفتی منم سرشار از دردم
اسمٵ اگر زن ، واقعا مردم

گفتی بپایم شعر میریزی
بی هیچ گونه عذر و پرهیزی

دیدم برایم چاه میکندی
یک چاه با اکراه میکندی

بامن بمیر این قصه غمگین ست
فرجام عشق پاک ما این ست





#م_ح_م_د_رضا_واقف
٢٨ آذر ٩۵
@asheghanehaye_fatima





به امتداد سکوتم که خشم و فریادست
به قطره قطره ی اشکی که پایت افتادست

به لخته لخته ی خونی کنار این تختم
به سرخی لب زخمِ منی که جان سختم

نفس نفس زدنت پای گریه ی گوشی
به سوگ جامه ترین لذت همآغوشی

به تلخی دهنت انتهای بوسیدن
به شوری دهن از اتهام خندیدن

به گریه های نجیبت شبانه در حمام
به نعره های خفیفی که پر شد از دشنام

به گریه ها و به بغضت که دوستت دارم
به بوسه از سر لذّت که دوستت دارم

به رختخواب من و تو که خیس از احساس ست
به دشمنت که به مرگت شدیدا حساس ست

به کودکانه ترین رقص در دل مرداب
شکنجه های تنت در ادامه ی این خواب

قدم قدم زدنم در جهان نابودی
به عشق پاک و عزیزی که شاعرش بودی

قسم به قفل و به زندان که دوستت دارم
به سر بریدن قرآن که دوستت دارم

منی که شاهد قتل و تجاوزت ....ای داد
شکوفه های تنت چرک و خون نشان می داد

تلو تلو بخورد شیشه های مشروبت
تلو تلو بخوری، غم کند لگد کوبت

و قصد جان بکند حلقه های سیگارت
و قصد من بکنی روی حلقه ی دارت

به انقلاب تنت در مسیر آزادی
بغل گرفتن تو در نهایت شادی

به لحظه لحظه ی خوابی که عین بیداری ست
به عشق و زندگیت که جنون ادواری ست

قسم به پشت کبودت که دوستت دارم
به غصه های نبودت که دوستت دارم

به اعتراف تو با چانه های لرزانت
نگاه هیز و پر از خشم و کین دربانت

به لاشه لاشه ی تو پای جوخه ی اعدام
به قبر بی کفنت پشت قطعه ای گمنام

که بوسه بوسه ترا میکشم در آغوشم
که جرعه جرعه ترا عاشقانه مینوشم

که آخرین قدمی در جهان آزادی
جهان بی غم را تو نشان من دادی


١۵اردیبهشت ٩٦
#م_ح_م_د_رضا_واقف
Forwarded from اتچ بات
.



به مهشید و تمام مهشید های غمگین سرزمینم


در من زنی تب میکند از درد
با ناله هایش شعر میریسد
کفتار غم در بغض من خفته
زخم مرا بی وقفه میلیسد

در من زنی از جنس تنهایی
با ظاهری آرام و معمولی
_هی غم!درون من چه میجویی
عمری درون من چه مشغولی؟

آرامشی ماقبل طوفانم
در بی کسی های خودم تنهام
در من زنی در انزوا خفته
یکروز آخر میروم گمنام

سوهان روحم میشود تقدیر
از باید و نه٬ منزجر هستم
انبوه احساسات خنثایم
از دفن احساسات خود خستم

تصویر لبخند ژکوندم من
تصویر یک لبخند مصنوعی
آخر کجایی حس خوشبختی
آخر چرا اینگونه ممنوعی؟

اینک منم در فصل سرد درد
مرگ غرورم را طلبکارم
ماسیده بر لب فوجی از لبخند
در انتحار دوستت دارم

یک کشتی بی بادبانم من
پشت سرم طوفان ناکامی ست
باید بکوبم سر به هر صخره
این آخر یک نیک فرجامی ست

جغرافیای ذهن من محدود
از مرگ تا ماندن به قعر درد
سیگارهایم٬قرصهایم کو؟
رویای خوشبختی بیا٬برگرد

سرتاسر ذهنم خراشیده
درمن زنیّت قصه تلخی ست
جز درد اجباری ماهانه
چیز دگر در این زنیّت نیست

در من تلنگر میزند هر دم
انگشت ابلیس هوسهایم
شاید بشویم دست از این دنیا
سرعت گرفته این نفسهایم

پهلو به پهلو میشود در من
شعری که عمری در دلم خفته
باید بزاید درد من اینبار
انبوه این اشعار ناگفته

درمن زنی با ضجّه میخواهد
افکار منفی را بتاراند
جای تمام شوکرانهادر
جام دلش باران بباراند

دلمُرده و رنجور و حیرانم
آیینه یی با مشت ترکیده
زخمی عفونت کرده و مزمن
یک سایه ی بر خاک ماسیده

در من زنی بی وقفه می گرید
احساس پاکش خودکشی کرده
دارم برایش سور میگیرم
سور عزای این دل مرده

در من زنیّت را نمیرانید
مجروح چشمان پر از شکّم
جای تمام سرکشی هایم
محبوس این سیلاب پر اشکم

درمن زنیّت را نمیرانید
من نسل بارانهای پاییزم
در گوشه ی این خلوت غمگین
دارم برایم اشک میریزم

دارم برایم اشک میریزم
من آخرین فصل زمستانم
باران دلتنگی ده ساله
من را در این محبس ببارانم

#م_ح_م_د_رضا_واقف
۱۰ اَمرداد۹۵
دکلمه #فاطیما


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




این اسب را زین کن مهیا شو
من باز شعر تازه میخواهم
خارج کن از ضامن تفنگت را
یک عشق بی اندازه میخواهم

روشن کن اینجا هیزمت را باز
دنیای من سردست و یخچال ست
بردار بیل و تیشه ات را که
در من هزاران شعر نو چال ست


باید دوباره کاشفم باشی
با بوسه هایت کشف و ضبطم کن
این مرده را پیدا کن و بعدا
در موزه ی چشمات ثبتم کن


در قاب چشمت حبس حبسم کن
سلول تنگت را محقر کن
اقلیم من از سینه تا چشم ست
این مرز را کمتر وَ کمتر کن

زین کن، بپر بر اسب ذهن من
باید جهان را زیر و رو سازیم
ما با همین اشعار زیبامان
تا فتح قلب واژه می تازیم


خارج کن از ضامن تفنگت را
رگبار شعر و بوسه و عشق ست
پرواز کن در متن اشعارم
جاخوش کن اینجا،در همین بن بست



#م_ح_م_د_رضا_واقف

19تیر 1396
لعنت به این تنهایی و این عمر بی حاصل
رفتی که در تنهایی خود دق کند این دل
خون می کشاند سوی من پای ترا ،اما
گردن بگیر این قتل مشکوک مرا ،قاتل


#م_ح_م_د_رضا_واقف


@asheghanehaye_fatima
اگر تنها مرا به قدر آغوش تو
خفتن گاه مرگ است
مرا چه باک
زمینی حتی برای خفتنم نیست

وگر
چشم تو
آن آخرین جای,پرواز نیست
مرا چه سود
تمامی درهای آسمانم باز باشد.

#م_ح_م_د_رضا_واقف
@asheghanehaye_fatima




در پشت این لبخند اجباری
تصویری از یک غصه ناپیداست
می خندی و پشت نقاب تو
یک مهلکه از گریه ات برپاست


چشمی پر از راز مگو داری
چشمی که خود آیینه ی دردست
بغضی که تو توی گلو داری
یک بغض بی اندازه نامردست


تو مثنوی حسرت و عشقی
تو لهجه ی بارانی فریاد
این زندگی ساقط شد از هستی
وقتی که اشک از چشم تو افتاد


شاید شبیخون خورده چشمانت
شاید که باغ نرگست مرده
اما کنار اسم تو مُهرِ
یک ماده شیر قهرمان خورده


#م_ح_م_د_رضا_واقف
@adheghanehaye_fatima





‍ با دامن کوتاه میرقصی
پاهای تو تفسیر زیبایی ست
آتش کشیدی جسم و جانم را
این استریپ تیزت تماشایی ست

حالا بیا در عمق آغوشم
غارتگر پیراهنت هستم
با بوسه فتحم کن خداوندِ
شهوت، که درگیر تنت هستم

کشورگشایی کن ،بزن آتش
بامن بیا زورآزمایی کن
گم کن مرا در عمق آغوشت
زن باش و بر قلبم خدایی کن

آتش پرستم تا تنت آتش
شهوت پرستم تا تو اینجایی
یکتا پرستم تا خدایی تو
اغواگری، تندیس زیبایی





#م_ح_م_د_رضا_واقف
@asheghanehaye_fatima




اینسان که من به تو مؤمنم
هیچ پرستنده یی نیست
به خدای خود
مؤمن ؛
وین چنین که منت دوست میدارم
عاشقی را به عشق
ایمان نیست...

تو آن اولین جرعه ی حیات منی
تو اذانی هستی
که گوشم را نواخت
روزی که پا گشاده
در این بیشه ،
رها گشتم و
نام تو
امان بود و امنیت...
که من تو را پیش از
فرود آمدن
بر گُرده ی این خاک
میپرستیدم به مهر،
چنان که شیطان خدای را...
که من به کفر تو ایمان فروختم
که تو خالق و مخلوق و
تمامی خلق بودی در کشور قلبم.
که ترا دوست میداشتم
چنان که جنینی
زهدان مادرش را...





#م_ح_م_د_رضا_واقف
@asheghanehaye_fatima



اگر تنها مرا به قدر آغوش تو
خفتن گاه مرگ است
مرا چه باک
زمینی حتی برای خفتنم نیست

وگر
چشم تو
آن آخرین جای,پرواز نیست
مرا چه سود
تمامی درهای آسمانم باز باشد.




#م_ح_م_د_رضا_واقف
@asheghanehaye_fatima



اینسان که من به تو مؤمنم
هیچ پرستنده یی نیست
به خدای خود
مؤمن ؛
وین چنین که منت دوست میدارم
عاشقی را به عشق
ایمان نیست...

تو آن اولین جرعه ی حیات منی
تو اذانی هستی
که گوشم را نواخت
روزی که پا گشاده
در این بیشه ،
رها گشتم و
نام تو
امان بود و امنیت...
که من تو را پیش از
فرود آمدن
بر گُرده ی این خاک
میپرستیدم به مهر،
چنان که شیطان خدای را...
که من به کفر تو ایمان فروختم
که تو خالق و مخلوق و
تمامی خلق بودی در کشور قلبم.
که ترا دوست میداشتم
چنان که جنینی
زهدان مادرش را...


#م_ح_م_د_رضا_واقف
ترادوست دارم
چرا که بسیار شبیه منی...
آن لبهایت
با رد تیره ی سیگار
زیر رژ سرخی که میزنی...
جای زخم عمیق
شلاقها
زیر پوست نازک تنم...
آن چشمهای مات
نگاه خیره،
سرد، غمگین...
با این فصل زنده بودنم
زنده ماندنم...
و آن دستها....قطب جنوبی
در پر کولاک ترین شب سال..
و حجم سرد اتاقی که
کاغذها یخ زده اند در آن
و خودکار نیز
که خون نمیدَود بر رگ
این خودکار بهت زده...
ترا دوست میدارم
انگاه که خیسی موهایت چون شلاقی میکوبد بر
سرخی صورتت
و این باد ولنگار
میتازد به موهایت
که سرنوشت تو بودند
که هزار راز در موهای تو بودند و
میخورد بر صورتت
دستهای سرد باد
دستهای خیس موهایت
دستهای زمخت سرنوشتت
و من
که خیس و سرد
ترا به انتظار نشسته ام
که کی برمیگردی
از زیر بارانها....

ترا دوست میدارم
و این آخرین رخصت زیستن من است
مثال زندانی محکوم به مرگ
که حکم رهاییش لبخند توست..
و آزادی
با دهان تو آواز میخواند...
ترا دوست میدارم
که سرزمین مقدس آرامشی
ای فلسطین خفته در آشوب!

ترا دوست میدارم
آخرین گلوله
بر شقیقه ی مرگم
ترا دوست میدارم


#م_ح_م_د_رضا_واقف

@asheghanehaye_fatima
@Nude_Art1


اینسان که من به تو مؤمنم
هیچ پرستنده یی نیست
به خدای خود
مؤمن ؛
وین چنین که منت دوست میدارم
عاشقی را به عشق
ایمان نیست...

تو آن اولین جرعه ی حیات منی
تو اذانی هستی
که گوشم را نواخت
روزی که پا گشاده
در این بیشه ،
رها گشتم و
نام تو
امان بود و امنیت...
که من تو را پیش از
فرود آمدن
بر گُرده ی این خاک
میپرستیدم به مهر،
چنان که شیطان خدای را...
که من به کفر تو ایمان فروختم
که تو خالق و مخلوق و
تمامی خلق بودی در کشور قلبم.
که ترا دوست میداشتم
چنان که جنینی
زهدان مادرش را...


#م_ح_م_د_رضا_واقف

@asheghanehaye_fatima