آفتاب که بر جهان میدود
یقین دارم که آفتاب بهسان تو
چشم زمین را به جهان باز میکند
لبخندی بر فراز شبها
بر چهره عریان زنی خفته
که سپیدهدم را به خواب میبیند
راز بزرگ کامجویی
این ستیز غریب مِه
که آسمان و زمین را میرباید از ما
ولی ما را برای هم بهجا مینهد
و همواره ما را برای هم خلق میکند
ای آنکه خاطرهات را زنده میکنم
ای آنکه خواهان نیکبختیات بودم.
#پل_الوار | "Paul Eluard" | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |
برگردان: #محمدرضا_پارسایار
@asheghanehaye_fatima
یقین دارم که آفتاب بهسان تو
چشم زمین را به جهان باز میکند
لبخندی بر فراز شبها
بر چهره عریان زنی خفته
که سپیدهدم را به خواب میبیند
راز بزرگ کامجویی
این ستیز غریب مِه
که آسمان و زمین را میرباید از ما
ولی ما را برای هم بهجا مینهد
و همواره ما را برای هم خلق میکند
ای آنکه خاطرهات را زنده میکنم
ای آنکه خواهان نیکبختیات بودم.
#پل_الوار | "Paul Eluard" | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |
برگردان: #محمدرضا_پارسایار
@asheghanehaye_fatima
«عشق حدِ وسط ندارد؛ یا تباه میکند یا رستگاری میبخشد. بشر پیوسته بر سرِ همین دوراهی است: تباهی یا رستگاری. هیچ تقدیری نمیتواند مانندِ عشق چنین قاطعانه این امر را جلوهگر سازد.»*
■✍: #ویکتور_هوگو [ Victor-Marie Hugo / فرانسه، ۲۶ فوریهی ۱۸۰۲ – ۲۲ مهی ۱۸۸۵ ]
■برگردان: #محمدرضا_پارسایار
*از رمان «بینوایان»/ نشر: #هرمس
@asheghanehaye_fatima
■✍: #ویکتور_هوگو [ Victor-Marie Hugo / فرانسه، ۲۶ فوریهی ۱۸۰۲ – ۲۲ مهی ۱۸۸۵ ]
■برگردان: #محمدرضا_پارسایار
*از رمان «بینوایان»/ نشر: #هرمس
@asheghanehaye_fatima