عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
رنجیده ام
دستم را در دستِ لحظه ات بگذار
که آغوشِ این شهر افق ندارد
که خواهش بزرگی‌ ‌ست
دلتنگ نبودن در کوچ
و آرزو یِ زیبائی ست
باز گشت

#نيكی_فيروزكوهی


@asheghsnehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همین امروزاین تئوری مزخرف راکه دوست داشتن نیازی به گفتن نداردفراموش کن .یادت باشدقویترین حسها اگرپرستاری ومراقبت نشوندبیمار
میشوند ومی‌میرند
اتفاق عشق رابرای خودت واطرافيانت زیباترکن

#نيكی_فيروزكوهی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



چشم‌های خسته ی یک مرد
یا گلوگاه بی‌ قرارش؟
کدام را باید اول بوسه‌ باران کرد؟
کدامیک بی‌ پروای فصلی که گذشت
هنوز از پائیز گوشواره می‌‌سازد؟

در کشاکشِ بی‌تابِ شال و شب و گیسوانم
کدام یک حضورِ آفتاب را گواه می‌گیرد
و فیروزه‌ای آسمان را
و هرم داغِ خاطراتِ جنوب را
و عطشِ حتی یک نفس
در هوای جنگل‌های شمال را؟

از جاودانگی یک رویای با سعادت
کدام یک خوابِ هزار ساله می‌‌بیند؟

چنان پر شکیب
چنان خالی‌ از وهم
چنان بی‌ دریغ
کدام یک دوست داشتن را
چون سینه ریزی
بر بلوغِ پیراهنِ همیشه بی‌ قرارم می‌‌آویزد

کدام یک راهِ سفر را برای من بسته
صدای گرفته اش
لحنِ بغضی پیر گرفته
از ماندن و ماندن
قصه‌ها گفته

کدام یک
در تمنّای با شکوهِ عشق
به دامانِ آخرین واژه آویخته
چشم‌ها را
و گلوگاهش را
جنون وار
به مسلخِ نفس‌گیرِ بوسه‌‌های یک زن برده؟

آه محبوبِ مهربانِ من!
به خاطرم بیاور
از این فرسنگ‌ها فاصله
چگونه می‌‌توان مردی خسته را نوازش کرد؟

#نيكی_فيروزكوهی
از مجموعه پرنده اي كه از بام شما پريد
@asheghanehaye_fatima



هفته‌های خالی‌ از لحظه‌های تو
روز‌هایِ بارانی که جای هیچکس خالی‌ نیست جز خودت
غروب‌هایی‌ که بی‌ جهت دلم می‌گیرد
حرف‌هایی‌ که هرگز به هم نگفته ایم
شعر‌هایی‌ ، پر از واژه‌های غمگین
نگاه‌هایِ غریبه، نگاه‌هایی‌ که دیگر مال من نیست
تنهایی
بی‌ آغوشی
امید‌های واهی
شب‌های طولانی
تمام اینها به من میگوید که تو چیزی جز یک خواب نبودی
یک رویا
یک آرزو
یک خیالِ خوب که هنوز گرمم می‌کند
یک صدایِ آشنا که با عشق صدایم میزند
خوابِ من پر از مهربانی است
پر از نوازش
پر از حرف‌های خوب
دیوانه نیستم
دوستت دارم
باورم کن
زیباست ، لحظه‌های خوشِ دوست داشتن کسی‌ که حتی نیست


#نيكی_فيروزكوهی
📕📕پاييز صد ساله شد/نشر ماه باران
كاش تمام پيكرم ذره اى غبار شود
لب پنجره بنشينم
بادى بيايد و مرا ببرد
يا به دل آسمان
يا به در خانه ى تو،
يا خاكى خاكى شوم
يا آبى آسمانى...


#نيكی_فيروزكوهی


@asheghanehaye_fatima
The Forest
James Spiteri
من با دست های خالی‌
به واپسین لحظه ی شعر رسیده ام
به مطلقِ یک بغض پناه آورده ام
به خواب آلودگی‌ سردِ یک تخت ، جان داده ام
من پرواز را به هزار کبوتر
به هزاران کبوتر بدهکارم
و تو ...
دیر آمدی

#نيكی_فيروزكوهی


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزی به دیدارم خواهی‌ آمد که دیگر نمی‌‌شناسمت
من با پیراهنی ساده
آشفته حال
خیره به خالی‌ دنیا
با خودم غریبه
با دیگران غریبه تر
جایی‌ نشسته‌ام که نمیدانم کجاست
تو چون همیشه با وقار
با تردید نگاهم می‌‌کنی‌
شاخه گلی‌ روی زانوانم میگذاری
سری تکان می‌‌دهی‌
و می‌‌روی ...
من ...
خیره به خالی‌ دنیا
به ناگهان، رفتنت را می‌‌شناسم

#نيكی_فيروزكوهی
📚خداحافظ اگر باز نگشتم/نشر مایا


@asheghanehaye_fatima

@asheghanehaye_fatima



فرصتی نبود
لحظه‌اش که رسید
نه به دست‌هایش فکر می‌‌کردم
نه آخرین نگاهش
نه رفتنش
نه حتی آرزوی ماندنش
تنها به زمینی‌ که باید دهان باز می‌‌کرد
و با قساوتِ تمام می‌‌بلعید
کسی‌ را که نمی‌دانست ، پس از این لحظه
با خودش چه باید بکند



#نيكی_فيروزكوهی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سه چیز را برای هیچکس آرزو نمیکنم ... تنهایی‌ ... سه روزِ
بارانی ... و این دو سوال ، میایی ؟؟ نمیایی؟؟

#نيكی_فيروزكوهی


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بعد از تو
هیچ چیزِ آدم‌ها
جز لحظه ی وداع‌شان
برای من شور آفرین نیست.

#نيكی_فيروزكوهی


@asheghanehaye_fatima
جایی‌ در کوچه و خیابان
سرِ یک چهار راه
روبروی گل‌فروشی محبوبت
یا کنارِ همان پارک، همان درخت، همان نیمکت
هر جا در این شهرِ بی‌ در و پیکرِ بی‌ عشق که دلت کشید
بر چشمانِ همیشه در انتظارِ همیشه پرسانِ من ظاهر شو
بگذار یک غریبِ کم تحمل
از صرافتِ گم کردنِ تنها آشنایش بیفتد
بی‌ هوا بیا
یکباره
بی‌ خبر
بی‌ هوا

#نيكی_فيروزكوهی

@asheghanehaye_fatima
در من کودکی هست
ایستاده بر بامِ خانه
با دست‌هایِ باز
با میل وحشیانه به پرواز
در من کودکی هست
نشسته بر لب حوضی‌ قدیمی‌
زیرِ پلک‌هایش موجی از
ماهی‌ و دریا و ساحلی حقیقی‌
در من یک کودک جسور
از تهِ تاریکی‌ خیز بر می‌دارد
در آغوش می‌گیرد
کسی‌ را که از تنهایی ترس دارد
کسی‌ را که اندوهِ چشم‌هایش را
هیچ کس دیگر ندارد

کودکی که هر شب وقتِ خواب می‌پرسد
گنبدِ به این کبودی
چرا من بودم و تو نبودی ؟


#نيكی_فيروزكوهی

@asheghanehaye_fatima
همه ما گره‌های زیادی داریم. گره‌هایی‌ که نه باز می‌‌شوند و نه فراموش. گره‌هایی‌ که در روح و جسم و جان ما جریان دارند. گاهی‌ در رگ‌های قلبمان رسوب می‌‌کنند، گاهی‌ روی نبض مان تند تند می‌‌زنند، گاهی‌ نفسمان را بند می‌‌آورند و هر از گاهی‌ هم چنگال‌هایشان را تیز می‌‌کنند و به شکلِ بغضی مسموم، گلوگاهمان را می‌‌فشارند.گره‌هایی‌ که با ما زندگی‌ میکنند، با ما نفس می‌‌کشند و هنگام خواب بالای سر ما می‌‌نشینند، مبادا در عالم رویا فراموششان کنیم.
بیائید دست از جنگ با گره‌هایمان برداریم. اینها همان گره‌هایی‌ هستند که روزی برای ما عزیز بوده اند و امروز خفیف. همان گره‌هایی‌ که روزی مایه آرامش ما بوده اند و امروز دلیلِ آشفتگی‌ ما. همان گره‌هایی‌ که روزی حسِ خوبِ خوبِ خوشبختی‌ را برای ما زنده کرده اند و امروز تنها و تنها یادآور ناکامی و رنجش قلب‌های ما هستند. بیائید با گره‌های خود به احترام لحظه‌های خوشِ گذشته آشتی‌ کنیم. بیاید کاری به کار درست یا اشتباه بودن گره‌هایمان نداشته باشیم. آنها را به عنوانِ بخشی از زندگی‌ خود بپذیریم و دوستشان داشته باشیم. به خاطر داشته باشیم تا زمانی‌ که با گره‌های خود در جنگ باشیم، زندگی‌ هامان طوفانی و درونمان در تلاطم است. هر چه خشم و دلگیری ما بیشتر باشد، گره‌ها سریع تر در رگ‌ها می‌‌چرخند و بیشتر زخم می‌‌زنند.
بیائید همین امروز، گره‌ها را در آغوش بکشیم. اهمیتِ بودن آنها را تایید کنیم. از پیامی که برای زندگی‌ ما آورده اند سپاسگزاری کنیم. بگذ اریم گره‌هایمان آرام بگیرند. بگذ اریم پس از سالیانِ تلخ, گرد و غبارِ این جنگِ نابرابر بخوابد. بگذ اریم قلب مان تنها به مهر بتپد، نبض‌ها آرام بزنند و جز در هوای صلح و دوستی نفس نکشیم. به خاطر بسپاریم قرار نیست گره ها را فراموش کنیم. قرار نیست از آنها خداحافظی کنیم. قرار است دستِ گره‌های زندگی‌ را بفشاریم و با آنها آشتی‌ کنیم.

#نيكی_فيروزكوهی
📚راس ساعت هیچ/ نشر ایجاز

@asheghanehaye_fatima
آ ه ای عزیز فرسنگ‌ها دور از من
هر کجای این دنیای بزرگ که هستی‌ ...
حواست باشد که عشق و دوست داشتن آدم را کور می‌‌کند و کسی‌ که خوب نمی‌بیند نیازِ بیشتری به شنیدن دارد.

پس همین امروز ، این تئوری مزخرف را که دوست داشتن نیازی به گفتن ندارد فراموش کن . یادت باشد قویترین حس‌ها اگر پرستاری و مراقبت نشوند ، بیمار
میشوند و می‌میرند.
اتفاق عشق را با نوازش ، با کلامِ دلنشین ، با یادآوری‌های کوچک و بزرگ برایِ خودت و برای دنیای اطرافت زیباتر کن ... بگذار پشتِ دوست داشتن تو و لبخندِ دیگری ، محبت و احترام معنای وسیع تری پیدا کنند ... .

#نيكی_فيروزكوهی
📕نامه ی بیست و نهم/در خانه ما عشق كجا ضيافت داشت

@asheghanehaye_fatima
‍ بی‌ وقفه غمگینم ....
در شالیزارِ گیسوانم
زنانِ برنجکار گیلکی می‌‌خوانند
در دست‌هایم کودکی
باد را وعده ی بادبادک می‌‌دهد
و پاهایم ...
.. پاهایم هوس دارند
شوقی هماهنگ به رقصیدن
که به زندگی‌ وزن می‌‌دهد

من اما .... بی‌ وقفه غمگینم
در سینه ام
زنی‌ غریب، غروب کرده
زنی‌ که حتی شالیزارِ گیسوانش ، لهجه داشت
زنی ‌ که از تلاطمِ پر شکوهِ زنانگی افتاده ... غمگین می‌‌نویسد

#نيكی_فيروزكوهی
@asheghanehaye_fatima
مبتلا به رفتنم
همیشه بوده ام
از آدم ها
مرا خاطره‌ای خوب ، بس


#نيكی_فيروزكوهی

@asheghanehaye_fatima
به عشقِ هیچکس ها می‌خوابم
به هوسِ هیچ هوایی
به هوای هیچ هوسی
میگذارم روز‌هایِ بی‌ اتفاقِ هفته
بر موازاتِ روزگارِ من
از جسم و روحِ من عبور کنند

هر غروبِ جمعه
قطار زنگ زده ِ لحظه هایم
مثل یک بغضِ آهنین
درست روی گلوگاهِ من ترمز می‌‌کند
ایستگاهی متروک
بی‌ هیچ مسافری
و قطاری که بی‌ عشق
نه پایِ کندن دارد
نه جانِ ماندن
.. هر غروبِ جمعه
قطارم سوت می‌‌کشد
من... دود می‌‌شوم

#نيكی_فيروزكوهی


@asheghanehaye_fatima
اعتراف میکنم که همیشه با ترس‌های عجیب و غریبی  زیسته ‌ام. تمام لحظه‌هایی‌ که با تو بوده ام، از ترسِ لحظه خداحافظی بر خود لرزیده ام. هربار که به من نزدیکتر شدی و تظاهر به بازگو کردنِ مکنوناتِ قلبی ‌ات کردی، از ترسِ برملا شدنِ دروغی دیگر دچار تهوع شده ام. پس از هربار عشق ورزی، از فکرِ فاجعه ی رها شدن در بستری نفرین شده رعشه گرفته ام. و هربار که برای دیداری دوباره بهانه آوردی، هزاران بار ترسیده ام که نکند حتی سایه ‌ات از این خانه برود.
محبوبِ من!
با وجودِ تمام این ترس‌ها به دیدارت آمدم، زیرا برای روحِ سازگارِ من دیگر طاقتی نمانده بود.

#نيكی_فيروزكوهی


@asheghanehaye_fatima
من با دست های خالی‌
به واپسین لحظه ی شعر رسیده ام
به مطلقِ یک بغض پناه آورده ام
به خواب آلودگی‌ سردِ یک تخت ، جان داده ام
من پرواز را به هزار کبوتر
به هزاران کبوتر بدهکارم
و تو ...
دیر آمدی

#نيكی_فيروزكوهی
@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در من کودکی
حواسش به بازی دنیاست
دستِ مادر را رها کرده
محوِ چند رنگی‌ِ آدم هاست

کودکِ من
نقشِ کوچه‌ای تنگ را می‌‌کشد
پشتِ غربتِ یک پیچ
گم شده مادرش
کودکم زیرِ سایه ی دیوار
بغضِ صد گریه را در گلو می‌‌کُشد

کودکِ من
عکسِ پدر را قاب می‌‌کند
روی زانو ی بی‌ کسی‌
خودش را با خیالِ فردا خواب می‌‌کند
کودکم در نگاهِ پدر تاب می‌خورد
زیرِ این سقف ، در نبودِ خدا
اشک را از چشمِ پدر پاک می‌‌کند

کودکِ من از صدای ماشین‌ها خسته است
از هیاهویِ این دنیا
از دروغِ آدم‌ها خسته است

کودکم در نبودِ عشق
خدا خدا کرده
پشت یک پیچ
در پسِ غربت
کودکی , دستِ مادرش را رها کرده

#نيكی_فيروزكوهی


@asheghanehaye_fatima