تو را میدیدیم،
که از مخمل ابر
آستین ما را میدوختی
و لبخندِ گذشتهات
پیچک خاطره بود...
تو را میدیدیم
که روی آبهای طلایی
راه میرفتی
لبخند گذشتهات
لالای ساکتِ ما بود...
ار درهای بسته میگذشتی
از مه
دستهگلی میساختی
و روشنا را
در حیاتِ جامهی ما میکاشتی!
لبخند گذشتهات
جانِ موسیقی در تنِ گیاه بود؛
وقتی از مخمل ابر،
فرش ما را میبافتی...
#شاپور_بنیاد
@asheghanehaye_fatima
که از مخمل ابر
آستین ما را میدوختی
و لبخندِ گذشتهات
پیچک خاطره بود...
تو را میدیدیم
که روی آبهای طلایی
راه میرفتی
لبخند گذشتهات
لالای ساکتِ ما بود...
ار درهای بسته میگذشتی
از مه
دستهگلی میساختی
و روشنا را
در حیاتِ جامهی ما میکاشتی!
لبخند گذشتهات
جانِ موسیقی در تنِ گیاه بود؛
وقتی از مخمل ابر،
فرش ما را میبافتی...
#شاپور_بنیاد
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من
آرام از فصل عشقبازیِ اشیا میگفتم
و قلب ساعتی که گم شده بود
کنار هستیات میزد
چه پیر شدهای میان بازوان تکیدهی من
چه تنها شدهای
ای خواب آبی
که در چشم خورشید
آرمیدهای
آیا فقط من
ترانههای فراموش را زمزمه میکنم
یا
این رسم آموختن مرگ است
که تکههای خاطره را از هر سو جمع میکند
تا باز به هر سو
پرتاب کند
■●شاعر: #شاپور_بنیاد | ۱۸ آبان ۱۳۲۶شیراز - ۱۲بهمن ۱۳۷۸ شیراز |
@asheghanehaye_fatima
آرام از فصل عشقبازیِ اشیا میگفتم
و قلب ساعتی که گم شده بود
کنار هستیات میزد
چه پیر شدهای میان بازوان تکیدهی من
چه تنها شدهای
ای خواب آبی
که در چشم خورشید
آرمیدهای
آیا فقط من
ترانههای فراموش را زمزمه میکنم
یا
این رسم آموختن مرگ است
که تکههای خاطره را از هر سو جمع میکند
تا باز به هر سو
پرتاب کند
■●شاعر: #شاپور_بنیاد | ۱۸ آبان ۱۳۲۶شیراز - ۱۲بهمن ۱۳۷۸ شیراز |
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
حلال من باد بوسهای که گرفتم از مژههات
مژههات شفای من بود و از بوسهام عتیق شد و زلف
ایامم شانه زد و من خواب نبودم که شانه شکست
#شاپور_بنیاد
حلال من باد بوسهای که گرفتم از مژههات
مژههات شفای من بود و از بوسهام عتیق شد و زلف
ایامم شانه زد و من خواب نبودم که شانه شکست
#شاپور_بنیاد
@asheghanehaye_fatima
و از قرار
ما
نمیدانستيم...
نمیدانستيم كه سرو میگذرد
و راه
در توبهتوی عشق
میماند
و تصوير كبوتری در شيشه میافتد
كه از رازهای جهان
باز میآيد.
مرگ
از قرار
پارهسنگی بود
و ما
نمیدانستيم...
#شاپور_بنیاد
و از قرار
ما
نمیدانستيم...
نمیدانستيم كه سرو میگذرد
و راه
در توبهتوی عشق
میماند
و تصوير كبوتری در شيشه میافتد
كه از رازهای جهان
باز میآيد.
مرگ
از قرار
پارهسنگی بود
و ما
نمیدانستيم...
#شاپور_بنیاد
.
این رسم آموختن مرگ است
که تکه های خاطره را از هر سو جمع می کند
تا باز به هر سو
پرتاب کند
#شاپور_بنیاد
@asheghanehaye_fatima
این رسم آموختن مرگ است
که تکه های خاطره را از هر سو جمع می کند
تا باز به هر سو
پرتاب کند
#شاپور_بنیاد
@asheghanehaye_fatima