عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghsnehaye_fatima



در خویش می‌سازم تو را‌، در خویش ویران می‌کنم
می‌ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می‌کنم

جانی به تلخی می‌کَنم، جسمی به سختی می‌کشم
روزی به آخر می‌برم، خوابی پریشان می‌کنم

در تار و پود عقل و جان، آب است و آتش، توامان
یک روز عاقل می‌شوم، یک روز طغیان می‌کنم

یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می‌برم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می‌کنم

دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام، یک عمر کتمان می‌کنم

از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو
انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می‌کنم

یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم
می‌ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می‌کنم..


#عبدالجبار_کاکایی
@asheghanehaye_fatima


خدا یک شب تو را در سینه ی من زاد، باور کن
یقینی در گمان پیچید و دستم داد، باور کن

تو مثل هر چه هستی در درون من نمی گنجی
مرا ویرانه کردی خانه ات آباد! باور کن

اگرچه بر دلم بارید طوفان عظیم شک
پلی بین دل ما بود از پولاد، باور کن

نمی فهمم زبان واژه های آتشینت را
رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد باور کن

تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی
که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن


#عبدالجبار_کاکایی
@asheghanehaye_fatima



ذوقی نداشت عطر بهاری که رفتنی‌ست
دلخوش شدن به قول و قراری که رفتنی‌ست

باران پشت شیشه و نقاشی دو قلب
با دست خیس، روی بخاری که رفتنی‌ست

جز رنج بی دلیل به یادم نمانده است
از خاطرات روزشماری که رفتنی‌ست

چون جاده دل نبند به هر رهگذر که نیست
در ایستگاه، عشق قطاری که رفتنی‌ست

با روزهای رفته فراموش کن مرا
دستی بکش به گرد و غباری که رفتنی‌ست

ما غیر داغ، باغ و بهاری نداشتیم
باغی که رفتنی‌ست، بهاری که رفتنی‌ست

#عبدالجبار_کاکایی
@asheghanehaye_fatima



بمون ولی به خاطرِ غرور خسته‌ام برو
برو ولی به خاطرِ دل شكسته‌ام بمون


به موندن تو عاشقم، به رفتن تو مبتلا
شكسته ام ولی برو، بريده‌ام ولی بيا


چه گيج حرف می‌زنم، چه ساده درد می‌کشم
اسير قهر و آشتی ميون آب و آتشم!


تو را نفس كشيدم و به گريه با تو ساختم
چه دير عاشقت شدم، چه ديرتر شناختم...

#عبدالجبار_کاکایی
@asheghanehaye_fatima



در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
جانی به تلخی می کَنم ، جسمی به سختی می کشم
روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم
در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان
یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام ، یک عمر کتمان می کنم
از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو
انگشتری دارم که دیوان را سلیمان می کنم
یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم



#عبدالجبار_کاکایی
احمدرضا احمدی
هنوز تشنه‌ام
هنوز تشنه‌ام

آب اگر چه بی‌صداترین ترانه بود
تشنگی بهانه بود
من به خواب‌های کوچک تو اعتماد داشتم
چشم‌های عاشق تو را به یاد داشتم
می‌وزید عطر سیب
سمت خواب‌های ساده و نجیب
من به جست و جوی تو
در هوای عطر موی تو
رفت و آمد کبود گاهواره‌ها
زیر چتر روشن ستاره‌ها
 
تا هنوز عاشقم
تا هنوز صبر می‌کنم
ابر می رسد

شعر #عبدالجبار_کاکایی
صدا #احمدرضا_احمدی



@asheghanehaye_fatima
چند سالی‌ست که تکلیف دلم روشن نیست
جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست

چشم می‌دوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قدّ سر سوزن نیست

دست برداشتم از عشق، که هر دستِ سلام
لمسِ آرامشِ سردی‌ست که در آهن نیست

حس بی‌قاعده‌ی عقل و جنون با من بود
درک این حالِ به‌هم‌ریخته تقریباً نیست

سال‌ها بود از این فاصله می‌ترسیدم
که به کوتاهی دل‌کندن و دل‌بستن نیست

رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم
جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست...

#عبدالجبار_کاکایی


@asheghanehaye_fatima

خدا یک شب تو را در سینه‌ی من زاد ، باور کن
یقینی در گمان پیچید و دستم داد ، باور کن

تو مثل هرچه هستی در درون من نمی‌گنجی
مرا ویرانه کردی خانه‌ات آباد ! باور کن

اگرچه بر دلم بارید طوفانِ عظیمِ شک
پلی بین دل ما بود از پولاد ، باور کن

نمی‌فهمم زبان واژه‌های آتشینت را
رهایی مثل یک آشوب ، یک فریاد ، باور کن

تو از نسل عقیم گریه‌های رفته از یادی
که تنهایی تو را در چشم‌هایم زاد ، باور کن ...



#عبدالجبار_کاکایی‌


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شعر و دکلمه


آه از آن نگاه ...


شعر از : #عبدالجبار_کاکایی
دکلمه و خوانش : #امین_تارخ




آه از آن نگاه
واژه می‌شوم
مرا مرور می‌کند ؛

سنگ می‌شوم
مرا بلور می‌کند ؛

شیشه می‌شوم
ز من عبور می‌کند ،

تا که پشت می‌کنم به آفتاب
مثلِ سایه روبه‌روی من ظهور می‌کند !

آه از آن نگاه !
عاقبت تمامِ هستیِ مرا
ذرّه ذرّه نور می‌کند ...


@asheghanehaye_fatima
Nafas
Mohammad Esfahani
نفس
#محمد_اصفهانی



ترانه‌سرا : #عبدالجبار_کاکایی
آهنگساز : فرید سعادتمند





کجا رفته بودی که از رَدِ تو
یه رؤیای نزدیک با من نماند
یه آغوشِ خسته یه حسِ لطیف
از این خوابِ تاریک با من نماند


از این هیاهو سفر نکردم
ترسیدم این عشق پایان گیرد
نشد شبی که سَحَر نکردم
مگر که آتش در جان گیرد

نفس کشیدم که تیرِ آهم
تو را به حسرت نشانه سازد
خوشا سَری که با تو سامان گیرد

من بی تو ویرانم
پنهانی در جانم
من از تو دوری نمی‌توانم ...


@asheghanehaye_fatima
سطری از یک ترانه ...





کجا رفته بودی که از رَدِ تو

یه رؤیای نزدیک با من نماند


یه آغوشِ خسته یه حِسِ لطیف

از این خوابِ تاریک با من نماند ...



#عبدالجبار_کاکایی
آه اگر گلوله ها سلام میشدند
مرزهای منحنی
خط بوسه های ممتد و مدام میشدند
پشت میزهای کنفرانس
روحهای وحشیِ خطابه، رام میشدند
روز جشن کودکانهء زمین
سیمهای متصل
حامل پیام میشدند
بزمهای شاد مردمان
سرخوش از صدای جام میشدند
آه اگر که زندگی ادامه داشت
جنگها تمام میشدند...

#عبدالجبار_کاکایی


@asheghanehaye_fatima
کجا مانده بودی که از رد تو
یه رویای تاریک با من نماند

یه آغوش خسته یه حس لطیف
از این خواب تاریک با من نماند

#عبدالجبار_کاکایی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آه از آن نگاه...!!!
واژه می‌شوم، مرا مرور می‌کند
سنگ می‌شوم، مرا بلور می‌کند
شیشه می‌شوم، ز من عبور می‌کند
تا که پشت می‌کنم به آفتاب
مثل سایه رو به روی من ظهور می‌کند

آه از آن نگاه
عاقبت تمامِ هستی مرا
ذرّه ذرّه نور می‌کند ....

#عبدالجبار_کاکایی


@asheghanehaye_fatima
چند سالی‌ست که تکلیف دلم روشن نیست
جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست

چشم می‌دوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قدّ سر سوزن نیست

دست برداشتم از عشق، که هر دستِ سلام
لمسِ آرامشِ سردی‌ست که در آهن نیست

حس بی‌قاعده‌ی عقل و جنون با من بود
درک این حالِ به‌هم‌ریخته تقریباً نیست

سال‌ها بود از این فاصله می‌ترسیدم
که به کوتاهی دل‌کندن و دل‌بستن نیست

رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم
جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست...

#عبدالجبار_کاکایی

@asheghanehaye_fatima
ذوقی نداشت عطر بهاری که رفتنی‌ست
دلخوش شدن به قول و قراری که رفتنی‌ست

باران پشت شیشه و نقاشی دو قلب
با دست خیس، روی بخاری که رفتنی‌ست

جز رنج بی دلیل به یادم نمانده است
از خاطرات روزشماری که رفتنی‌ست

چون جاده دل نبند به هر رهگذر که نیست
در ایستگاه، عشق قطاری که رفتنی‌ست

با روزهای رفته فراموش کن مرا
دستی بکش به گرد و غباری که رفتنی‌ست

ما غیر داغ، باغ و بهاری نداشتیم
باغی که رفتنی ست، بهاری که رفتنی‌ست

#عبدالجبار_کاکایی


@asheghanehaye_fatima
آه از آن نگاه!
واژه می شوم
مرا مرور می کند
سنگ می شوم
مرا بلور می کند
شیشه می شوم
ز من عبور می کند
تا که پشت می کنم به آفتاب
مثل سایه رو به روی من ظهور می کند
آه از آن نگاه
عاقبت تمام هستی مرا
ذرّه ذرّه نور می کند...

#عبدالجبار_کاکایی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شعر و دکلمه


شعر :  #عبدالجبار_کاکایی


دکلمه :  #امین_تارخ






آه از آن نگاه!

واژه می‌شوم
مرا مرور می‌کند

سنگ می‌شوم
مرا بلور می‌کند

شیشه می‌شوم
ز من عبور می‌کند

تا که پشت می‌کنم به آفتاب
مثلِ سایه  روبه‌روی من ظهور می‌کند


آه از آن نگاه!
عاقبتِ تمامِ هستیِ مرا
ذرّه ذرّه  نور می‌کند ...

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بی وجود بود!

ما همچنان به سایه ای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگی اش تار و پود بود

پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود

دنیا نخواست؟ یا من و تو کم گذاشتیم؟
با من بگو قرار من این ها نبود! بود؟!



#عبدالجبار_کاکایی


@asheghanehaye_fatima