@asheghanehaye_fatima
سرخ می نگارم هر واژه را،
با ماتیکی برّاق!!!
می خواهم،
امان از دلت ببُرَد
سطرهایم!
نق طه به نق طه...
تو،
کام بگیری از لب شعرهایم...
و من محجوبانه،
لب بگزَم در،
صفحه ی بعد...
#سمیه_شکری
سرخ می نگارم هر واژه را،
با ماتیکی برّاق!!!
می خواهم،
امان از دلت ببُرَد
سطرهایم!
نق طه به نق طه...
تو،
کام بگیری از لب شعرهایم...
و من محجوبانه،
لب بگزَم در،
صفحه ی بعد...
#سمیه_شکری
دکمه های آغوشم را
می بندم،
پس از تو
این شب هرزه
تنهائیم را
بوکشیده.......
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
می بندم،
پس از تو
این شب هرزه
تنهائیم را
بوکشیده.......
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
در بکارتِ اندامی تخت!
مریم وار به انتظار نشسته ام،
زایشی که
بوسه های مادرانه را،
به صلیب آویخته...!
و من،
در توهمِ دهانی!
که هرگز
نهرهای سپیدِ پردیسم را...
نخواهد مکید!...
#سمیه_شکری
در بکارتِ اندامی تخت!
مریم وار به انتظار نشسته ام،
زایشی که
بوسه های مادرانه را،
به صلیب آویخته...!
و من،
در توهمِ دهانی!
که هرگز
نهرهای سپیدِ پردیسم را...
نخواهد مکید!...
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
پاریس تمثیلی از
لب های توست!
شهر بوسه های تب دار،
می نوشم شراب لبت را
مست!
در شب کریسمس،
تلو تلو می خورم
در شانزلیزه ی آغوشت،
که انتها ندارد این خیابان گناه...
بگذار همه ببینند
همه بدانند
من مریم مجدلیه ام!
و تو
عیسای من!
#سمیه_شکری
پاریس تمثیلی از
لب های توست!
شهر بوسه های تب دار،
می نوشم شراب لبت را
مست!
در شب کریسمس،
تلو تلو می خورم
در شانزلیزه ی آغوشت،
که انتها ندارد این خیابان گناه...
بگذار همه ببینند
همه بدانند
من مریم مجدلیه ام!
و تو
عیسای من!
#سمیه_شکری
هاشور سفید!
بر سیاهی بی جان گیسوانم،
حسرت سال هایی ست...
که آمدنت را،
بر دیوار خاکستری لحظه ها...
خط می زدم!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
بر سیاهی بی جان گیسوانم،
حسرت سال هایی ست...
که آمدنت را،
بر دیوار خاکستری لحظه ها...
خط می زدم!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
آرمیده ای
در انعکاسِ برّاق دو نگاه...
چنان که گویی
آهوی خانه زادِ چشمت،
پا
در مسلخِ سیاه چشمم
نهاده است.
#سمیه_شکری
@adheghanehaye_fatima
در انعکاسِ برّاق دو نگاه...
چنان که گویی
آهوی خانه زادِ چشمت،
پا
در مسلخِ سیاه چشمم
نهاده است.
#سمیه_شکری
@adheghanehaye_fatima
چشمانت با هر موج،
لگد می زنند
به مهر!
کالبد مرا...
گویی،
دریایی را آبستنم...!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
لگد می زنند
به مهر!
کالبد مرا...
گویی،
دریایی را آبستنم...!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
در سکوتِ موّاج آسمان
بر تختی از ستاره،
دگمه های تاریکی را
از تَنم باز می کنم!
می خواهم
حسادتی پُر نور!
چشمانِ ماه را
به آغوش بکشد!!!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
بر تختی از ستاره،
دگمه های تاریکی را
از تَنم باز می کنم!
می خواهم
حسادتی پُر نور!
چشمانِ ماه را
به آغوش بکشد!!!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
خاطره ی ملموسِ انگشتانت
همچون آتش
بر گردنم رقصـــــان...
بوسه هایت اما
ردِ سپیده را
بر سیاهه ی دردهایم
قلم می زدند...
و شانه هایم
_ بی تو،
زیر سنگینیِ سری پُر سودا
مویه می کنند در تکررِ لرزش ها...
اینک کنجِ دیوارِ هراس
در خاکسترِ بندهایی نوازشگر!
جسورانه،
تکیـــــده اند!!!
#سمیه_شکری
خاطره ی ملموسِ انگشتانت
همچون آتش
بر گردنم رقصـــــان...
بوسه هایت اما
ردِ سپیده را
بر سیاهه ی دردهایم
قلم می زدند...
و شانه هایم
_ بی تو،
زیر سنگینیِ سری پُر سودا
مویه می کنند در تکررِ لرزش ها...
اینک کنجِ دیوارِ هراس
در خاکسترِ بندهایی نوازشگر!
جسورانه،
تکیـــــده اند!!!
#سمیه_شکری
چشمانت با هر موج،
لگد می زنند
به مهر!
کالبد مرا...
گویی،
دریایی را آبستنم...!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
لگد می زنند
به مهر!
کالبد مرا...
گویی،
دریایی را آبستنم...!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
به سُخره گرفته بودم
چشم های سرخ و خیره را...
و دست هایی که سرد می شدند
در باورِ نور...
اینک،
دهلیزِ نگاهم
غرق در بغض و خون
خیره مانده
به دیواری سیــاه
در فلسفه ی گنگِ دو قلب،
که
هر روز بر سینه اش
تَرکِـــش می خورند
#سمیه_شکری
به سُخره گرفته بودم
چشم های سرخ و خیره را...
و دست هایی که سرد می شدند
در باورِ نور...
اینک،
دهلیزِ نگاهم
غرق در بغض و خون
خیره مانده
به دیواری سیــاه
در فلسفه ی گنگِ دو قلب،
که
هر روز بر سینه اش
تَرکِـــش می خورند
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
#سمیه_شکری
در شب نشینیِ آتش و سیاهی
شانه بر شانه ی هم گذاشتیم
و شعله را،
در پیمانه ای
سر کشیدیم...
اکنون سال هاست
تاریکی، به خونخواهیِ نور
پشت در ایستاده
و منتظرِ فرصتی ست
که ماشه را
در گلوی خانه بچکاند!
#سمیه_شکری
#سمیه_شکری
در شب نشینیِ آتش و سیاهی
شانه بر شانه ی هم گذاشتیم
و شعله را،
در پیمانه ای
سر کشیدیم...
اکنون سال هاست
تاریکی، به خونخواهیِ نور
پشت در ایستاده
و منتظرِ فرصتی ست
که ماشه را
در گلوی خانه بچکاند!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
"برای لاله پارسا
آبستن نبوده ای مرا
چون احساسی عمیق
در اعماقِ بطنی کوچک
که با نوازشی تسخیرت شوم!
تو یار من بودی!
که پوچیِ خاطره را
بر دست های فراموشی خواباندی
و چه با شکوه بودند...
سینه های آگاه تو بر غفلت دهانم!
و چه با شکوه تر...
در آغوش سردِ من
رفتار مادرانه ات!
وقتی که جنون،
بر خشکی لب هایم
عقیم شد...!
#سمیه_شکری
"برای لاله پارسا
آبستن نبوده ای مرا
چون احساسی عمیق
در اعماقِ بطنی کوچک
که با نوازشی تسخیرت شوم!
تو یار من بودی!
که پوچیِ خاطره را
بر دست های فراموشی خواباندی
و چه با شکوه بودند...
سینه های آگاه تو بر غفلت دهانم!
و چه با شکوه تر...
در آغوش سردِ من
رفتار مادرانه ات!
وقتی که جنون،
بر خشکی لب هایم
عقیم شد...!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
هر شب نگاهی سبز
در باور سرخ لب هایم
پرسه می زند
و صبح،
مست از هم آغوشیِ خوابگردها
در کش و قوسی رنگین
به تکامل می رسد!
#سمیه_شکری
هر شب نگاهی سبز
در باور سرخ لب هایم
پرسه می زند
و صبح،
مست از هم آغوشیِ خوابگردها
در کش و قوسی رنگین
به تکامل می رسد!
#سمیه_شکری
حریر بوسه هایت
گویی
ریسمانی ست آتشین!
می پیچد،
گرداگرد احساس خاموشم!
و من
چه شبنم وار می غلتم ،
بر تلالو عریانِ
این هم آغوشی ،،،
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
گویی
ریسمانی ست آتشین!
می پیچد،
گرداگرد احساس خاموشم!
و من
چه شبنم وار می غلتم ،
بر تلالو عریانِ
این هم آغوشی ،،،
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
در گدازه های لبت
پارادوکس زیبایی موج می زند
هم باران است و خیس
هم آتش است و سوزان
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
پارادوکس زیبایی موج می زند
هم باران است و خیس
هم آتش است و سوزان
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دست می کشم،
به پوستین شب
و ستاره ای در دهان می گذارم!
شاید دلم،
کمی روشن شود به "آمدنت"...
#سمیه_شکری
دست می کشم،
به پوستین شب
و ستاره ای در دهان می گذارم!
شاید دلم،
کمی روشن شود به "آمدنت"...
#سمیه_شکری
🌾
انگشتانت
بنفشه ها را بر عریانیِ شب هایم
می رویانند
تا شاید
بهار حوالیِ آغوش های سردِمان
اندکی بیشتر روشن بماند!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
انگشتانت
بنفشه ها را بر عریانیِ شب هایم
می رویانند
تا شاید
بهار حوالیِ آغوش های سردِمان
اندکی بیشتر روشن بماند!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
هاشور سفید!
بر سیاهی بی جان گیسوانم،
حسرت سال هایی ست...
که آمدنت را،
بر دیوار خاکستری لحظه ها...
خط می زدم!
#سمیه_شکری
هاشور سفید!
بر سیاهی بی جان گیسوانم،
حسرت سال هایی ست...
که آمدنت را،
بر دیوار خاکستری لحظه ها...
خط می زدم!
#سمیه_شکری
انگشتانت
بنفشه ها را بر عریانیِ شب هایم
می رویانند
تا شاید
بهار حوالیِ آغوش های سردِمان
اندکی بیشتر روشن بماند!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima
بنفشه ها را بر عریانیِ شب هایم
می رویانند
تا شاید
بهار حوالیِ آغوش های سردِمان
اندکی بیشتر روشن بماند!
#سمیه_شکری
@asheghanehaye_fatima