با اندوهِ عمیق به یاد میآورم
که بیشتر از آنچه باور کنی دوستات داشتم
و وقتی تو را ترک کردم
(آه، چگونه توانستم تو را ترک کنم!)
خوشحال بودم زیرا تو هرگز
میزانِ عشقِ من را نمیدانستی
و به این دلیل هرگز رنج نخواهی کشید
و هرگز نمیدانی کدام سیارهی پر از عشق را
ترک کردهیی...
#غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
@asheghanehaye_fatima
که بیشتر از آنچه باور کنی دوستات داشتم
و وقتی تو را ترک کردم
(آه، چگونه توانستم تو را ترک کنم!)
خوشحال بودم زیرا تو هرگز
میزانِ عشقِ من را نمیدانستی
و به این دلیل هرگز رنج نخواهی کشید
و هرگز نمیدانی کدام سیارهی پر از عشق را
ترک کردهیی...
#غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
@asheghanehaye_fatima
در تو صفاتی غيرقابلِ پيشبينی وجود دارد
مردی جديد براي هر روز
و من با تو هر روز عشق جديدی دارم
مداوم به تو خيانت
و آن را روی تو اجرا میکنم
همه چيز اسم تو شده است
صدای تو شده است
و حتا هنگامی که میخواهم
از تو
به بيابانهای خواب فرار کنم
پيش میآيد که ساعدهایم نزديک گوشهايم قرار گيرد
به تیکتیکهای ساعتام گوش میدهم
که اسمِ تو را تکرار میکند
ثانيه به ثانيه
در عشق نيفتادم
به سوی او با گامهای ثابت رفتم
با چشمانی باز تا دوردست
من در عشق ايستادهام
نه افتاده در عشق
تو را میخواهم با تمام هوش و حواسام
يا با آنچه باقی مانده بعد از آشنايی با تو
تصميم گرفتم دوستات داشته باشم
خواستهای که خودم خواستهام
نه خواستهیی که از روی شکست است
و اين من هستم که از وجودِ دربستهی تو عبور میکنم
با تمامِ هوش يا ديوانگیام
و از قبل میدانم
در کدام کهکشان آتش برافکنام
و چه توفانی از صندوقِ گناهان بيرون بياورم.
#غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
@asheghanehaye_fatima
مردی جديد براي هر روز
و من با تو هر روز عشق جديدی دارم
مداوم به تو خيانت
و آن را روی تو اجرا میکنم
همه چيز اسم تو شده است
صدای تو شده است
و حتا هنگامی که میخواهم
از تو
به بيابانهای خواب فرار کنم
پيش میآيد که ساعدهایم نزديک گوشهايم قرار گيرد
به تیکتیکهای ساعتام گوش میدهم
که اسمِ تو را تکرار میکند
ثانيه به ثانيه
در عشق نيفتادم
به سوی او با گامهای ثابت رفتم
با چشمانی باز تا دوردست
من در عشق ايستادهام
نه افتاده در عشق
تو را میخواهم با تمام هوش و حواسام
يا با آنچه باقی مانده بعد از آشنايی با تو
تصميم گرفتم دوستات داشته باشم
خواستهای که خودم خواستهام
نه خواستهیی که از روی شکست است
و اين من هستم که از وجودِ دربستهی تو عبور میکنم
با تمامِ هوش يا ديوانگیام
و از قبل میدانم
در کدام کهکشان آتش برافکنام
و چه توفانی از صندوقِ گناهان بيرون بياورم.
#غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
@asheghanehaye_fatima
هان اینک ما دوباره یکدیگر را
دیدار میکنیم
بیرون زمان و مکان.
در تو خیره میشوم،
چشمانات چون مرکبِ چینی سیاه است
الفبایم را در آنها فرومیبرم،
و برای تو این کارتپستال غرناطهیی را مینویسم
و شب فریاد میزند: «به او بگو».
■شاعر: #غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
دیدار میکنیم
بیرون زمان و مکان.
در تو خیره میشوم،
چشمانات چون مرکبِ چینی سیاه است
الفبایم را در آنها فرومیبرم،
و برای تو این کارتپستال غرناطهیی را مینویسم
و شب فریاد میزند: «به او بگو».
■شاعر: #غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima