عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.48K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
با من قهر باش!
به دیدارم نیا!
یا اگر تصادفی جایی مرا دیدی نگاهم نکن!
یا اگر نگاهمان به هم افتاد نزدیک نشو!
یا اگر نزدیک شدی حرفی نزن.
یا اگر حرف زدی صحبت خودمان را نکن. 
یا اگر صحبتی از خودمان به میان آمد از دلتنگی چیزی نگوییم.
یا اگر گفتیم دلمان تنگ شده از دوست داشتن چیزی نگوییم.
و آخ  این کلمه لعنتی هنوز! .. هنوز!.... هنوز!!! باور کن یک روز این هنوز ها و شاید ها و چرا ها من را می کشد.
و از هر دری حرف زدیم، زدیم ، بیا آن به امید دیدار را از خداحافظی مان حذف کنیم... من از اینهمه امید به دیداری تازه داشتن و از هیچ دیداری نداشتن خسته ام ... خیلی خسته ... .

#نیکی_فیروزکوهی
📚راس ساعت هیچ/نشر ایجاز

@asheghanehaye_fatima
چند هزار سال زیسته ای تو ای دغدغه ی لحظه لحظه های من
چند هزار سال زیسته ای غریب ترین رفیق
چند هزار سال زیسته ای
که بغض های بی وقفه ام
حلق آویز اندوه مبهم چشمان شرقی ات شده
آن چشم های بی سرمه سیاه
آن عطوفتِ مرددِ بی انتها
آن دلواپسی پر شکوه
آن جهان رنگ باخته از وحش روزگار
آه ای جراحت دیده ی تاریخ ننگ و سنگ
آه ای زخم خورده ی فتنه ها
ای غافل از قافله تازانِ پر فریب
ای بازآمده از دنیای آشنای نداشت ها و نبود ها
نگاهم کن!
نگاهم کن!
من از تمامی مردگان، مرده ترم
از تمامی آواره ها، ویرانه تر
ای مردِ نجیب مرگ های عجیب
ای خورشید تا ابد زنده
در حصر تاریکی و خاموشی و فرسودگی ام
بر من بتاب!
بر من بتاب!
بر ما خموشان
بر ما دل مردگان
بر ما پوسیدگانِ بی نام و نشان
نگاه کن!
نگاهت را کاشته ایم
در قلب هامان
در دست هامان
در دور دست ها
امشب که بگذرد
این قصه ی تلخ پر ز کین نیز بگذرد
امشب که بگذرد
باز این ستاره ها
مشتاق روز نو
آه ای جوانه ها!
آه ای جوانه ها!
با چشم های بی سرمه سیاه

#نیکی_فیروزکوهی


@asheghanehaye_fatima
می خواهم بخوابم، خوابم نمی برد. اول روی پهلوی راست، بعد چپ، باز راست. پشت پلک هایی که می خواهند بسته باشند و بسته بمانند دو چشم سرخ تبدار دلشان می خواهد از حدقه بزنند بیرون بروند دنیا را به آتش بکشند. روحم نیاز به دور بودن دارد، به کمی خاموشی، به کمی فراموشی، جسمم اما دو دستی به این تخت گرم، به این شب سرد و طولانی چسبیده، فرار را در مرام خود نمی داند.مغزم رو به افول است
اما مورچه های جاری در رگهای پاهایم تازه انگار روزشان را شروع کرده اند، می دوند و می دوند و می دوند. قلبم ! قلبم اما حال دیگری دارد. قلبم پر است. پر  از دلتنگی، پر از جای خالی، پر از خواهش داشتن اما نداشتن، پر از آرزوی خواستن اما نتوانستن. احساس می کنم قلبم زیر بار این حجم از فرصت های از دست داده شده یا فرصت هایی که هرگز داده نشده، مثل پیرمردی خمیده دست‌هایش را محکم به دو طرف قفسه ی سینه ام گرفته تا نیفتد.
آخ فکرش را بکنید فاصله ها کاری با روح و روان یک آدم کرده باشند که قلبش دیگر حتی تحمل غمش را نداشته باشد.
چه پارادوکس رقت انگیزی! با همه ی اینها قلبم می خواهد نیفتد! با همه ی اینها قلب دیوانه ی دیوانه ام می خواهد ادامه دهد! تنها به یک امید، دیدن روی ماهش!!!

#نیکی_فیروزکوهی

@asheghanehaye_fatima
آدم‌ها ناگهان از خودشان فاصله می‌‌گیرند.
یک روز قطعه‌ای از وجودِ آنها برای همیشه از کالبدِ خسته‌شان جدا می‌‌شود.
یک روز ناباورانه پی‌ میبرند که احساس شان، جایی‌ فرسنگ‌ها دور از خانه، چون سایه‌ای هزار ساله، دیوانه وار، کوچه‌های غربت را ‌پرسه می‌‌زند.
یک روز نیاز به خداحافظی چنان اشتیاق به بودن و ماندن را به انجماد می‌‌کشاند، که حتی قلبِ به گور خفتگانِ خاموش، از ‌وهمِ این فراموشی عظیم، ‌در تاریکی‌ِ سرد خود  مى
گريد.

براستی آغوشِ عشق و ترانه و تبسّم، برای هیچ یک از ما جایی‌ نداشت؟

#نیکی‌_فیروزکوهی



@asheghanehaye_fatima
ما بر سر قرارمان نخواهیم رسید!
چرا که آن مه غلیظ
چشمهای مرا آلوده،
زمان را مسکوت،
کوچه را پنهان،
و تو را ربوده بود!

#نیکی_فیروزکوهی
از کتاب افرا در باد/نشر مایا

@asheghanehaye_fatima
آدم کم کم به این نتیجه می رسد که چیزی به نام عشق را خودش با دست های خودش ساخته.به این نتیجه می رسد که  عشق تنها تصوری ست از آنچه ما فکر می کنیم حالمان را بهتر، روحمان را غنی تر و قلبمان را سرشارتر می کند. به این نتیجه می رسد که عشق سر و تهی ندارد، نه قبلش چیزی بوده و نه بعدش قرار است اتفاق خاصی بیفتد. یک غروب دلگیر، بعد از ساعت ها تنهایی و پریشانی، به این نتیجه  می رسد که از حال خوب و روح  غنی و قلب سرشارش چیزی نمانده  جز   
« آتشی بدون دود »

#نیکی_فیروزکوهی
از کتاب راس ساعت هیچ / نشر ایجاز



@asheghanehaye_fatima
آه اگر فاصله مان اینهمه نبود
برای یلدایت گلی می آوردم
اناری
کتابی
شعری
خاطره ای
چیزی که زمان را بایستاند
چیزی که گرممان کند
چیزی که از دنیا جدایمان کند
دستت را می گرفتم
دستهایی که بوی سیب می دهند
می گفتم بسیار خسته ام
مرا میان گیسوانِ بلندِ شب اندودت پناه بده
می گفتم در سینه ام حفره ای ست
که عصیان  از آن عبور می کند
و خیال های مبهم
و تاریکی ژرف
می گفتم با مِهر خود پُرش کن!
با یاسمن های خانه ی پدرم پُرش کن!
با شمعدانی های مادربزرگ
یا با اناری
کتابی
شعری
خاطره ای ....
با هر چیزی که زمان را بایستاند

#نیکی_فیروزکوهی

@asheghanehaye_fatima
همه می میریم. همه می میرند، هر کدام به شکلی، هر کدام وقتی موقعش برسد. من مرگ را مسیری در امتداد زندگی می دانم،انتظارش را نمی کشم ولی می دانم آخر خط همین است و اطمینان دارم وقتش که رسید از آن نمی ترسم. اما باید اعتراف کنم وقتی به نبودن فکر می کنم، ذهنم درگیر بودن آنهایی می شود که بعد از من می مانند. وقتی بدون من به خانه برمیگردند. وقتی روی میز کتابها و نوشته ها و عینکم را می بینند. وقتی سازهایم‌ را در اتاق کارم در انتظار  نواخته شدن پیدا می کنند. وقتی به گلدانهای هشت ساله ارکیده ام آب می دهند و به نظرشان می رسد که ناگهان می توانند عطر همیشگی ام را استشمام کنند. وقتی خانه را پر از حضور من و خالی از وجود من می یابند.

ما اغلب صحبت از سهم هر کس از زندگی می کنیم اما کمتر راجع به سهم دیگران از زندگی یک نفر دیگر بحث می کنیم. ما اغلب راجع به زندگی پس از مرگ صحبت می کنیم اما کمتر در مورد زندگی بازماندگان پس از مرگ عزیزی حرف می زنیم. در چشم ما مرگ، در هم تنیدن غیرعادلانه فراق و رنج و درد و سوگ های بی انتهاست و جوری در کلاف غم انگیز غممان می پیچیم که فراموش می کنیم از عشق و از خاطرات خوب و از لبخند ها و از معنای حضور آن یک نفر در کنار خودمان بگوییم!

برای خودم آرزو می کنم روزی که سهمم را از این دنیا گرفتم، روزی که عزیزانم بدون من به خانه باز می گردند، خانه را و زندگی را سرشار از مهر و عشق بی پایان من به خودشان بدانند، کتاب‌هایم را بخوانند یا به کتابخانه ای ببخشند، سازهایم را بنوازند یا به نوازنده ای بی ساز هدیه دهند. گلدانهایم را آب دهند و هر وقت یادی از من می کنند از  لبخند ها و شوخی ها و از خنده های از ته دلم بگویند. و بگویند سهم ما از بودنش کم بود.

#نیکی_فیروزکوهی

@asheghanehaye_fatima
در جهانی خالی از صدای تو
نه پرنده ای  روی شاخه درخت خانه می خواند
نه شر شر باران گوش گلهای شمعدانی بهار خواب را کر می کند
نه خنده رهگذری در کوچه می پیچد
نه سحرگاهان، الله اکبر مادر از خواب بیدارم می کند
جهانی خالی از صدای تو
مرا می برد به جهانی خالی از زندگی
به سکوت
به شب
به بودنی شبیه نبودن.... همانقدر نا مفهوم .... همانقدر مبهم .... همانقدر تلخ

#نیکی_فیروزکوهی

@asheghanehaye_fatima
احساس می کنم وقت آن رسیده که قایق عشقمان را رها کنم.  همان قایقی که یک روز توی آن نشستیم و دل را زدیم به دریا، حالا باید خالی از خودمان رهایش کنم  تا در آرامش برود، برود، برود تا جایی که دیگر چشم نبیندش، تا خود غروب آفتاب که ما آنقدر عاشقش بودیم.
از فکر کردن خسته شده ام. از عصبانی بودن. از زیر سوال بردن خودم و تو. از محکوم کردن خودم و تو. از بخشیدن مکرر خودم و تو. از نفرت و انزجاری که گاه و بیگاه یقه ام را می گیرد.از در انتظار بودن خسته شده ام. از این بیهودگی محض!  به جایی رسیده ام که فکر می کنم برای نجات دوستی، عشق و ارزش هایی که یک روز با هم داشتیم، بهتر است یک قیچی بردارم و ناف این رابطه را ببرم. آنهم برای همیشه ....

#نیکی_فیروزکوهی
📚راس ساعت هیچ/نشر ایجاز


@asheghanehaye_fatima
تجربه نشان داده که آدهای مهم زندگی مان، آدمهایی که فکر می کنیم همانقدر برایشان اهمیت داریم که آنها برای ما، آدمهایی که گرچه انتظاری از آنها نداریم ولی خودشان ما را بارها و بارها مطمئن می کنند که به خاطر ما، آب دستشان باشد زمین می گذارند و پشت کوه قاف هم باشیم پیدایمان می کنند و تا آخر خط و تا هر جا و تا ته هر کاری با ما هستند .... همان آدمها موقعش که می شود، نیستند. .... آدمهایی که شاید از اولش هم نبوده اند ... که احتمالا آنها چیزی  نیستند جز تصوری تلخ و اشتباه از فعل بودن ....
باید یاد بگیریم و بپذیریم کسی که در ناخوشی ها کنار ما نیست ولی در ناخوشی هایش انتظار دارد کنارش باشیم، در واقع نه تنها آدم مهم زندگی ما نیست، بلکه هیچ کسی نیست .... متاسفانه!!!!

#نیکی_فیروزکوهی
📕راس ساعت هیچ /نشر ایجاز



@asheghanehaye_fatima
صد سال که تنها باشی‌
جز در خیال یک درخت
هیچ جایِ آرزو‌هایِ سبز جا نمی‌گیری


#نیکی_فیروزکوهی
📚پاييز صد ساله شد

@asheghanehaye_fatima
چرا هیچ کس نمی‌خواهد بفهمد
که من خوشبختم
که من در خلوتِ  خاموشِ  خودم
با هیچ کس‌ها در کنارم ،  خوشبختم
که در تزویر دنیایِ  هیچ وقت با من رفیق
با غریبه رفیق تر ، با آشنا غریبه  ترم
که من در رغبتِ  بی‌ انتهایم به تنهایی‌
و در پافشاری غم انگیزم  به نبودن آدم‌ها ، خوشبختم
که خوشبختم در تکثیرِ  لحظه به لحظه کسی‌ در آینه
که کابوسش را تقسیم نمیکند
کسی‌ که رنجش را تقسیم نمیکند
کسی‌ که غمش را ، مثل بچه‌اش به سینه می‌‌فشارد
و گریه‌اش را با کسی‌ تقسیم نمیکند
چرا کسی‌ نمی‌‌فهمد که من خوشبختم
که آنچه دیگران گریز می‌‌نامندش
برای من ستیز است
و آنچه شبانه روزِ  آنها را لبریزِ  شرم می‌کند
تن‌ِ همیشه خسته ی لحظه‌هایِ  مرا عریان می‌‌کند
که من همینگونه خوشبختم
با چشمانی خوابناک
با هیبتی‌ تب دار
با موهایِ  سیاهِ  سیاه
که شب را ملامت می‌کند
و شانه را ملامت می‌کند
که جز چشم‌هایِ  همیشه مستِ  مردی شراب خوار
نگاهِ  ناپاکِ  یک دنیا را
به جرمِ  صداقتش
ملامت می‌کند
کسی‌ باید بفهمد
که من در شب‌های تاریک و سرد و طولانی خوشبختم
که من
در نهایت ظلمات
با تمامِ  چیز‌هایی‌ که ندارم
با تمامِ  چیز‌هایی‌ که هرگز نخواهم داشت
خوشبختم


#نیکی_فیروزکوهی

@asheghanehaye_fatima