■بارِ او چیست؟
نزدیکیهای صبح
ابرها به سمتِ دریا پایین میآیند
چشمچشم را نمیبیند
از مه!
باران دود تانکری که از تنگهی بسفر عبور میکند را پراکنده است.
چرا اینقدر ناراحت؟
چرا این اندازه رنگپریده است؟
آیا بارِ او اشک است؟
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan | ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
نزدیکیهای صبح
ابرها به سمتِ دریا پایین میآیند
چشمچشم را نمیبیند
از مه!
باران دود تانکری که از تنگهی بسفر عبور میکند را پراکنده است.
چرا اینقدر ناراحت؟
چرا این اندازه رنگپریده است؟
آیا بارِ او اشک است؟
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan | ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
برای به یاد آوردنت
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
که حتا یک لحظه هم از ذهنِ من بیرون نمیروی
راه رفتنت شبیهِ دویدن است
و لبخندِ تو
مانندِ چراغی که در تاریکی بتابد
روشنایی میافشانَد
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan / ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
که حتا یک لحظه هم از ذهنِ من بیرون نمیروی
راه رفتنت شبیهِ دویدن است
و لبخندِ تو
مانندِ چراغی که در تاریکی بتابد
روشنایی میافشانَد
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan / ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
همانگونه که با نامِ خودم همراهام
هر ساعت
هر دقیقه
هر ثانیه
و به همانسان با تو همراهام
قلبمان با غرورِ حاصل از باور کردنِ خوشبختی
آسوده است
سرمان به سانِ دینامیت
زیرِ بغلهای ما جا گرفته است
و بعد
روشناییِ حاصل از دیدارِ حقایق
- که بر پیشانیمان میدرخشد -
در هر زمان
و در چنین شرایطی
برای هر انسانِ فناپذیری میسر نمیشود
برای به یاد آوردنات
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
تو به اندازهی قلبام
و به اندازهی دستام به من نزدیکی
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan / ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
هر ساعت
هر دقیقه
هر ثانیه
و به همانسان با تو همراهام
قلبمان با غرورِ حاصل از باور کردنِ خوشبختی
آسوده است
سرمان به سانِ دینامیت
زیرِ بغلهای ما جا گرفته است
و بعد
روشناییِ حاصل از دیدارِ حقایق
- که بر پیشانیمان میدرخشد -
در هر زمان
و در چنین شرایطی
برای هر انسانِ فناپذیری میسر نمیشود
برای به یاد آوردنات
نیازی به مرورِ خاطرهها نیست
تو به اندازهی قلبام
و به اندازهی دستام به من نزدیکی
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan / ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
■گریزان از باران
دستام را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه تکتکِ ستارهها خواهند افتاد
اگر شاعرم، اگر مرا میشناسی
میدانی از باران میترسم
اگر چشمهایام را به یاد آوردی
دستام را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه مرا، باران مرا با خود خواهد بُرد
اگر شبها صدای تپشی را شنیدی
با تشویش و پریشانی از باران میگریزم
از منطقهی «سارای بورنو» عبور میکنم
اگر شب باشد و
ماهِ سپتامبر باشد و
خیس شده باشم
اگر مرا ببینی
شاید درکام نکنی و
دلگیر شوی و پنهانی گریه کنی
اگر من تنها باشم و
اشتباه کرده باشم
دستام را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه مرا، باران مرا با خود خواهد بُرد
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan / ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
دستام را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه تکتکِ ستارهها خواهند افتاد
اگر شاعرم، اگر مرا میشناسی
میدانی از باران میترسم
اگر چشمهایام را به یاد آوردی
دستام را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه مرا، باران مرا با خود خواهد بُرد
اگر شبها صدای تپشی را شنیدی
با تشویش و پریشانی از باران میگریزم
از منطقهی «سارای بورنو» عبور میکنم
اگر شب باشد و
ماهِ سپتامبر باشد و
خیس شده باشم
اگر مرا ببینی
شاید درکام نکنی و
دلگیر شوی و پنهانی گریه کنی
اگر من تنها باشم و
اشتباه کرده باشم
دستام را بگیر وگرنه خواهم افتاد
وگرنه مرا، باران مرا با خود خواهد بُرد
#آتیلا_ایلهان [ Attilâ İlhan / ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵ ]
@asheghanehaye_fatima
▪️
دستم را بگیر،
وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستارهها
یکییکی سقوط خواهند کرد
اگر شاعرم، اگر مرا میشناسی
پس میدانی که از باران میترسم
اگر چشمهایم را به یاد میآوری
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه، باران مرا با خود خواهد برد
شبانه، صدایی اگر شنیدی
این منم که سرآسیمه
از باران میگریزم
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima
دستم را بگیر،
وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستارهها
یکییکی سقوط خواهند کرد
اگر شاعرم، اگر مرا میشناسی
پس میدانی که از باران میترسم
اگر چشمهایم را به یاد میآوری
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه، باران مرا با خود خواهد برد
شبانه، صدایی اگر شنیدی
این منم که سرآسیمه
از باران میگریزم
#آتیلا_ایلهان
@asheghanehaye_fatima