سینه ام سرفه سرفه می سوزد
در خودم مدتی ست شعله ورم
حسرت زندگی ست روی دلم
داغ عشقی نشسته بر جگرم
عاشقی کردم و نفهمیدم
هرچه بر من گذشت بخشیدم
هر بدی دیدم از خودم دیدم
از خودم...از خودم نمی گذرم
سر من درد می کند بی تو
سر تو درد می کند با من
درد دل کردی و خلاص شدی
درد دل های من زده به سرم
بی تو شب ها که می زنم بیرون
گاه حس می کنم دلم خالی ست
به هوای قدم زدن با تو
فکر یک شعر عاشقانه ترم
شهر،تاریک و خانه ها در مه...
تا کجا می رسم نمی دانم
گرم دست مرا بگیر و بگو
در سفر یا هنوز در به درم!؟
با تو شب های من تماشایی ست
ماه غمگین من دلت روشن
شب به شب سر به سینه ام بگذار
صبح بردار و با خودت ببرم...!
#اصغر_معاذی
@asheghanehaye_fatima
در خودم مدتی ست شعله ورم
حسرت زندگی ست روی دلم
داغ عشقی نشسته بر جگرم
عاشقی کردم و نفهمیدم
هرچه بر من گذشت بخشیدم
هر بدی دیدم از خودم دیدم
از خودم...از خودم نمی گذرم
سر من درد می کند بی تو
سر تو درد می کند با من
درد دل کردی و خلاص شدی
درد دل های من زده به سرم
بی تو شب ها که می زنم بیرون
گاه حس می کنم دلم خالی ست
به هوای قدم زدن با تو
فکر یک شعر عاشقانه ترم
شهر،تاریک و خانه ها در مه...
تا کجا می رسم نمی دانم
گرم دست مرا بگیر و بگو
در سفر یا هنوز در به درم!؟
با تو شب های من تماشایی ست
ماه غمگین من دلت روشن
شب به شب سر به سینه ام بگذار
صبح بردار و با خودت ببرم...!
#اصغر_معاذی
@asheghanehaye_fatima