Forwarded from اتچ بات
@asheghanehaye_fatima
💐🌹دوم تیر، زادروز #صمد_بهرنگی (1347_1318 _تبریز)، فرخنده 💐🌹
ماهی سیاه کوچولو به خودش گفت:
مرگ خیلی آسان میتواند الان به سراغ من بیاید،
اما من تا میتوانم زندگی میکنم
نباید به پیشواز مرگ بروم.
البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم که می شوم مهم نیست.
مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.
#ماهی_سیاه_کوچولو /1347
#زنده_یاد_صمد_بهرنگی
داستان های منتشر شده:
#ماهی_سیاه_کوچولو
#عادت
#تلخون
#اولدوز_و_کلاغ_ها
#اولدوز_و_عروسک_سخنگو
#کچل_کفترباز
#پسرک_لبوفروش
#افسانه_محبت
#پیرزن_و_جوجه_طلایی_اش
#یک_هلو_هزار_هلو
#کوراوغلو_و_کچل_حمزه
دیگر آثار:
#کند_و_کاو_در_مسائل_تربیتی_ایران
#الفبای_فارسی_برای_کودکان_آذربایجان
#اهمیت_ادبیات_کودک
#مجموعه_مقاله_ها
ترجمه ی « #ما_الاغ_ها » از عزیز نسین
ترجمه ی « #دفتر_اشعار_معاصر از چند شاعر فارسی زبان»
ترجمه ی « #خرابکار (قصه هایی از چند نویسنده ی ترک زبان)
ترجمه ی« #کلاغ_سیاهه» از مامین سیبیریاک
@asheghanehaye_fatima
💐🌹دوم تیر، زادروز #صمد_بهرنگی (1347_1318 _تبریز)، فرخنده 💐🌹
ماهی سیاه کوچولو به خودش گفت:
مرگ خیلی آسان میتواند الان به سراغ من بیاید،
اما من تا میتوانم زندگی میکنم
نباید به پیشواز مرگ بروم.
البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم که می شوم مهم نیست.
مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد.
#ماهی_سیاه_کوچولو /1347
#زنده_یاد_صمد_بهرنگی
داستان های منتشر شده:
#ماهی_سیاه_کوچولو
#عادت
#تلخون
#اولدوز_و_کلاغ_ها
#اولدوز_و_عروسک_سخنگو
#کچل_کفترباز
#پسرک_لبوفروش
#افسانه_محبت
#پیرزن_و_جوجه_طلایی_اش
#یک_هلو_هزار_هلو
#کوراوغلو_و_کچل_حمزه
دیگر آثار:
#کند_و_کاو_در_مسائل_تربیتی_ایران
#الفبای_فارسی_برای_کودکان_آذربایجان
#اهمیت_ادبیات_کودک
#مجموعه_مقاله_ها
ترجمه ی « #ما_الاغ_ها » از عزیز نسین
ترجمه ی « #دفتر_اشعار_معاصر از چند شاعر فارسی زبان»
ترجمه ی « #خرابکار (قصه هایی از چند نویسنده ی ترک زبان)
ترجمه ی« #کلاغ_سیاهه» از مامین سیبیریاک
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
ما هر دو برای هم
هر ثانیه کم بودیم
کی جز تو نمیدونه
ما عاشق هم بودیم...
#روزبه_بمانی
#ما_عاشق_هم_بودیم
@asheghanehaye_fatima
هر ثانیه کم بودیم
کی جز تو نمیدونه
ما عاشق هم بودیم...
#روزبه_بمانی
#ما_عاشق_هم_بودیم
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
.
نگذار کسی زندگیت را تلخ کند، حتی عشقت!
دروغ محض است که میگویند با لباس سفید که رفتی با کفن باید برگردی... من، تو و تمام زنانی که عاشق میشوند باید یاد بگیریم که عشق نباید نقطه ضعفمان شود...
که عشق نباید از خطوط قرمزمان رد شود و چیزی از خودمان باقی نگذارد...
سخت است و چه بسا غیرممکن اما باید یاد بگیریم که ما فقط یکبار اجازهی زندگی کردن داریم و هیچ چیز و هیچکس حق ندارد این زندگی را به کاممان زهر کند...حتی عشق...
#کالین_هوور
کتاب #ما_تمامش_میکنیم
@asheghanehaye_fatima
نگذار کسی زندگیت را تلخ کند، حتی عشقت!
دروغ محض است که میگویند با لباس سفید که رفتی با کفن باید برگردی... من، تو و تمام زنانی که عاشق میشوند باید یاد بگیریم که عشق نباید نقطه ضعفمان شود...
که عشق نباید از خطوط قرمزمان رد شود و چیزی از خودمان باقی نگذارد...
سخت است و چه بسا غیرممکن اما باید یاد بگیریم که ما فقط یکبار اجازهی زندگی کردن داریم و هیچ چیز و هیچکس حق ندارد این زندگی را به کاممان زهر کند...حتی عشق...
#کالین_هوور
کتاب #ما_تمامش_میکنیم
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
#ما_رها_نمیشویم
کسی در من همهچیز را خواب میبیند
و اینها به خوابهایم راه پیدا میکنند.
شاید از خوابهای آیندهام این سطرها را میدُزدم
که در این اتاق که در امروز نمیگنجم.
آنقدر در این جاده در این راه ایستادهام
که دیگر دیده نمیشوم
و همه میپندارند این جاده منم
این راه.
درختانِ این مسیرِ جادویی
زمانِ زندهبودنِ مرا از خویش بالا کشیدهاند
و وقتی از اینجا میگذرم
تپشی مضاعف مرا میگیرد
بالهایی سنگین
رودخانهای در خوابی عمیق.
آیا شنیدنِ صدای یک رودخانه
دنیاهایی دفنشده را از زندهگی
بیرون نمیکشد؟
در همۀ این سالها
چشمهایی ناپیدا میزیست
هر بار که کتابی را میبست
شیطنتِ بازوبستهشدنِ یک در
در تو بیقراری میکرد.
زندهگی جایی پنهان شده است
این را بنویس.
میدانی؟!
در بهیادآوردنِ اینها نیز زمان میگذرد
و همهچیز را دور میکند و درو میکند.
ما رها نمیشویم
چشمهایت را در خودت زندانی کن
و نگذار دریا چیزی از تو بیرون بکشد.
چرا همهچیزِ این سیاره از ما
برای پیوستن به خود میکاهد؟
چرا پیوستن برای پیوستن صورت نمیگیرد؟
میترسم نکند این سیاره سرِ بُریدهای در آسمان باشد
بیصورتیِ این چهره
وحشتم را با شاخوبرگِ درختانش میپوشانَد.
و میدانم دیدنِ اینها همه خوابدیدن است.
همیشه ترسیدهام که از روی این دایره پرت شوم.
چرا هیچکس به ما نگفته است که زمین
مدام چیزی را از ما پسمیگیرد
و ما فکر میکنیم که زمان میگذرد.
شاید زمین آن سیارهای نیست که ما در آن باید میزیستیم
و از این رو، چیزی در ما همیشه پنهان میمانَد
و به این زندهگی برنمیگردد.
از دستهایمان بیرون رفتهایم
از چشمهایمان
و همه چیزِ این خاک را کاویدهایم:
ــ ما به همراهِ آب و باد و خاک و آتش
به این سیاره تبعید شدهایم
و اینجا
زیباترین جا
برای تنهاییست.
کسی در من همهچیز را خواب میبیند.
21 / 10 / 1373
#شهرام_شیدایی
از کتاب #آتشی_برای_آتشی_دیگر
#ما_رها_نمیشویم
کسی در من همهچیز را خواب میبیند
و اینها به خوابهایم راه پیدا میکنند.
شاید از خوابهای آیندهام این سطرها را میدُزدم
که در این اتاق که در امروز نمیگنجم.
آنقدر در این جاده در این راه ایستادهام
که دیگر دیده نمیشوم
و همه میپندارند این جاده منم
این راه.
درختانِ این مسیرِ جادویی
زمانِ زندهبودنِ مرا از خویش بالا کشیدهاند
و وقتی از اینجا میگذرم
تپشی مضاعف مرا میگیرد
بالهایی سنگین
رودخانهای در خوابی عمیق.
آیا شنیدنِ صدای یک رودخانه
دنیاهایی دفنشده را از زندهگی
بیرون نمیکشد؟
در همۀ این سالها
چشمهایی ناپیدا میزیست
هر بار که کتابی را میبست
شیطنتِ بازوبستهشدنِ یک در
در تو بیقراری میکرد.
زندهگی جایی پنهان شده است
این را بنویس.
میدانی؟!
در بهیادآوردنِ اینها نیز زمان میگذرد
و همهچیز را دور میکند و درو میکند.
ما رها نمیشویم
چشمهایت را در خودت زندانی کن
و نگذار دریا چیزی از تو بیرون بکشد.
چرا همهچیزِ این سیاره از ما
برای پیوستن به خود میکاهد؟
چرا پیوستن برای پیوستن صورت نمیگیرد؟
میترسم نکند این سیاره سرِ بُریدهای در آسمان باشد
بیصورتیِ این چهره
وحشتم را با شاخوبرگِ درختانش میپوشانَد.
و میدانم دیدنِ اینها همه خوابدیدن است.
همیشه ترسیدهام که از روی این دایره پرت شوم.
چرا هیچکس به ما نگفته است که زمین
مدام چیزی را از ما پسمیگیرد
و ما فکر میکنیم که زمان میگذرد.
شاید زمین آن سیارهای نیست که ما در آن باید میزیستیم
و از این رو، چیزی در ما همیشه پنهان میمانَد
و به این زندهگی برنمیگردد.
از دستهایمان بیرون رفتهایم
از چشمهایمان
و همه چیزِ این خاک را کاویدهایم:
ــ ما به همراهِ آب و باد و خاک و آتش
به این سیاره تبعید شدهایم
و اینجا
زیباترین جا
برای تنهاییست.
کسی در من همهچیز را خواب میبیند.
21 / 10 / 1373
#شهرام_شیدایی
از کتاب #آتشی_برای_آتشی_دیگر
@asheghanehaye_fatima
#ما_رها_نمیشویم
کسی در من همهچیز را خواب میبیند
و اینها به خوابهایم راه پیدا میکنند.
شاید از خوابهای آیندهام این سطرها را میدُزدم
که در این اتاق که در امروز نمیگنجم.
آنقدر در این جاده در این راه ایستادهام
که دیگر دیده نمیشوم
و همه میپندارند این جاده منم
این راه.
درختانِ این مسیرِ جادویی
زمانِ زندهبودنِ مرا از خویش بالا کشیدهاند
و وقتی از اینجا میگذرم
تپشی مضاعف مرا میگیرد
بالهایی سنگین
رودخانهای در خوابی عمیق.
آیا شنیدنِ صدای یک رودخانه
دنیاهایی دفنشده را از زندهگی
بیرون نمیکشد؟
در همۀ این سالها
چشمهایی ناپیدا میزیست
هر بار که کتابی را میبست
شیطنتِ بازوبستهشدنِ یک در
در تو بیقراری میکرد.
زندهگی جایی پنهان شده است
این را بنویس.
.
#بوی_تو
به خاک افتادهام
و ردِّ پای تو را میبوسم
از اینجا گذشتهای
آن زمان که خواب بودهام
از اینجا گذشتهای
آن زمان که «فراموشی» هم
در خاطره خود را تنها مییافت
از اینجا میگذری
از میانِ این کلمهها:
__ چند خط مینویسم
بقیهاش را
گریه میکنم
تمامِ کلمات را به بوی خود آغشته میکنی
کلمهبهکلمه مینویسم و تو
چند کلمه جلوتری
قسمتی تقطیعشده از شعر را
شب میگیرد
در قسمتی دیگر، چند بار، خورشید بیرون میزند
فکر نمیکردم که زمان
در میانِ کلمهها جا بگیرد
فکر نمیکردم ما
میانِ این کلمهها نیز زنده باشیم
چند کلمه به من چسبیده
چند کلمۀ دلتنگ
خواب میبینم که تو
کلمهبهکلمه دنبالم میگردی
و هر چه کلمههای گریان را تکان میدهی
کسی جوابت نمیگوید
کسی نمیتواند.
و ناگهان در خوابم درِ چوبیِ خانۀ کودکیام!
که مقابلِ آن ایستادهام
و کسی در گوشم میگوید:
کلمهبهکلمه دنبالِ تو
و آنگاه که میرسی
کتاب بسته میشود.
19 / 7 / 1373
#شهرام_شیدایی
#ما_رها_نمیشویم
کسی در من همهچیز را خواب میبیند
و اینها به خوابهایم راه پیدا میکنند.
شاید از خوابهای آیندهام این سطرها را میدُزدم
که در این اتاق که در امروز نمیگنجم.
آنقدر در این جاده در این راه ایستادهام
که دیگر دیده نمیشوم
و همه میپندارند این جاده منم
این راه.
درختانِ این مسیرِ جادویی
زمانِ زندهبودنِ مرا از خویش بالا کشیدهاند
و وقتی از اینجا میگذرم
تپشی مضاعف مرا میگیرد
بالهایی سنگین
رودخانهای در خوابی عمیق.
آیا شنیدنِ صدای یک رودخانه
دنیاهایی دفنشده را از زندهگی
بیرون نمیکشد؟
در همۀ این سالها
چشمهایی ناپیدا میزیست
هر بار که کتابی را میبست
شیطنتِ بازوبستهشدنِ یک در
در تو بیقراری میکرد.
زندهگی جایی پنهان شده است
این را بنویس.
.
#بوی_تو
به خاک افتادهام
و ردِّ پای تو را میبوسم
از اینجا گذشتهای
آن زمان که خواب بودهام
از اینجا گذشتهای
آن زمان که «فراموشی» هم
در خاطره خود را تنها مییافت
از اینجا میگذری
از میانِ این کلمهها:
__ چند خط مینویسم
بقیهاش را
گریه میکنم
تمامِ کلمات را به بوی خود آغشته میکنی
کلمهبهکلمه مینویسم و تو
چند کلمه جلوتری
قسمتی تقطیعشده از شعر را
شب میگیرد
در قسمتی دیگر، چند بار، خورشید بیرون میزند
فکر نمیکردم که زمان
در میانِ کلمهها جا بگیرد
فکر نمیکردم ما
میانِ این کلمهها نیز زنده باشیم
چند کلمه به من چسبیده
چند کلمۀ دلتنگ
خواب میبینم که تو
کلمهبهکلمه دنبالم میگردی
و هر چه کلمههای گریان را تکان میدهی
کسی جوابت نمیگوید
کسی نمیتواند.
و ناگهان در خوابم درِ چوبیِ خانۀ کودکیام!
که مقابلِ آن ایستادهام
و کسی در گوشم میگوید:
کلمهبهکلمه دنبالِ تو
و آنگاه که میرسی
کتاب بسته میشود.
19 / 7 / 1373
#شهرام_شیدایی
@asheghanehaye_fatima🍀
(زني كه حالش با يك كتاب، يك شعر، يك ترانه يا فنجاني قهوه بهتر مي شود را هيچ كس نمي تواند شكست بدهد!!!!)
عجیب است!
بهتر می شود حالم
با یک کتاب ،یک شعر ،یک ترانه
ویک فنجان قهوه
اما همیشه مغلوب دوست داشتنت بوده ام!
عجیب است!
زنی اینچنین ستودنی هستم
بانویی شایسته!
به تو که می رسم اما
صفر می شوم!
بازنده ای همیشه از قبل باخته!
#آرزو_يزدانى
#جبران_خلیل_جبران
#ما_زن_ها_زود_می_میریم
(زني كه حالش با يك كتاب، يك شعر، يك ترانه يا فنجاني قهوه بهتر مي شود را هيچ كس نمي تواند شكست بدهد!!!!)
عجیب است!
بهتر می شود حالم
با یک کتاب ،یک شعر ،یک ترانه
ویک فنجان قهوه
اما همیشه مغلوب دوست داشتنت بوده ام!
عجیب است!
زنی اینچنین ستودنی هستم
بانویی شایسته!
به تو که می رسم اما
صفر می شوم!
بازنده ای همیشه از قبل باخته!
#آرزو_يزدانى
#جبران_خلیل_جبران
#ما_زن_ها_زود_می_میریم
@asheghanehaye_fatima
من گلدانهای کوچک را
که عطرهای پهناور دارند
دوست دارم
گلدان را شکستی
اکنون صدای آن به کوچه رسید
کسی دیگر ابدی شد
صدای فریاد است
که آب سرد میشود
که چای سرد میشود
ما روی زمین هستیم
زن همسایهی من در روزنامه عینک دارد
عشق را با عینک باور نمیکند
و اگر عینک را از چشم بردارد
زمین را نمیبیند
من به دنبال یک مفهوم هستم
تا فردا خانه را سفید کنم
گلدان را آب دهم.
ما روی زمین هستیم
کبریتهای من تمام شد
من دیگر ترا نخواهم دید
زن همسایهی من در روزنامه غصه دارد
که چرا دستهای او کوتاه است
روزها بلند است.
و روزهای دخترش در اختیار او نیست.
#احمدرضا_احمدی
از مجموعه #ما_روی_زمین_هستیم
من گلدانهای کوچک را
که عطرهای پهناور دارند
دوست دارم
گلدان را شکستی
اکنون صدای آن به کوچه رسید
کسی دیگر ابدی شد
صدای فریاد است
که آب سرد میشود
که چای سرد میشود
ما روی زمین هستیم
زن همسایهی من در روزنامه عینک دارد
عشق را با عینک باور نمیکند
و اگر عینک را از چشم بردارد
زمین را نمیبیند
من به دنبال یک مفهوم هستم
تا فردا خانه را سفید کنم
گلدان را آب دهم.
ما روی زمین هستیم
کبریتهای من تمام شد
من دیگر ترا نخواهم دید
زن همسایهی من در روزنامه غصه دارد
که چرا دستهای او کوتاه است
روزها بلند است.
و روزهای دخترش در اختیار او نیست.
#احمدرضا_احمدی
از مجموعه #ما_روی_زمین_هستیم