در جایِ دیگر به طرزِ اسرار آمیزی یادداشت میکند: «قفسی به جستجویِ پرندهای رفت.» آیا قفس نمیخواهد ثابت کند که پرندهای وجود ندارد و همه جا تهی است؟ هر کسی قفسِ خود را به دنبالش میکشد، کسی که در قفس میماند و داخلِ هیاهو نمیشود، روشن بینیِ غریبی دارد و همه چیز را بهتر از دیگران میبیند و حتی در بدبینی قدمی فراتر از دیگران گذاشته، زیرا دنیا را خالی از اُمید نمیداند و در این صورت به بدبینی جنبهٔ عمومی نمیدهد و به پاسخِ دکتر برود میگوید: «پُر از اُمید است - اُمیدِ بسیاری وجود دارد - گیرم برایِ ما نیست.»
#پیام_کافکا
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
#پیام_کافکا
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
ﺑﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﮏ ﮐﻦ،
ﺍﻏﻠﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﻓﻘﻂ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ .
ﺍﺯ ﻣﺘﻤﺎﯾﺰ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﺘﺮﺱ !
ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻧﻤﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﺣﻤﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ .
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
ﺍﻏﻠﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﻓﻘﻂ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ .
ﺍﺯ ﻣﺘﻤﺎﯾﺰ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﺘﺮﺱ !
ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻧﻤﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﺣﻤﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ .
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
مادلن با توپ بزرگی که در دست داشت آمد پهلوی ما نشست و شروع به صحبت کرد. مثل این بود که چندین سال است مرا می شناسد. گاهی بلند می شد و با توپی که در دستش بود بازی می کرد دوباره می آمد پهلوی من می نشست. من توپ را به شوخی از دست او می کشیدم، او هم پس می کشید دستمان به هم مالیده می شد. کم کم دست یکدیگر را فشار دادیم. دست او گرمای لطیفی داشت. زیر چشمی نگاه می کردم: به سینه، پاهای لخت و سر و گردن او. با خودم فکر می کردم چقدر خوب است که سرم را بگذارم روی سینه ی او و همین جا جلوی دریا بخوابم!
#صادق_هدایت
#مادلن
@asheghanehaye_fatima
#صادق_هدایت
#مادلن
@asheghanehaye_fatima
میخواهی داد بزنی نمیتوانی. میخواهی از جایت پا شوی در بروی نمیتوانی. کاش زبانت توی دهانت میگشت و میتوانستی با من درد و دل کنی. امّا التماس چشمانت کافی است من التماس چشم را بیش از التماس زبان دوست دارم. من همه ی چیزهای آرام و بیصدا را دوست دارم. التماس زبانی وقیح و زشت میشود.
یک آهوی تیر خورده هیچوقت داد و فریاد راه نمیاندازد و زبانش چیزی ندارد بگوید. فقط نگاه میکند و چشمانش حرف میزند، مثل چشمان تو. همین چشمانی که حالا تب دارد آنها را ذوب میکند.
📚سنگ صبور
#صادق_چوبک
@asheghanehaye_fatima
یک آهوی تیر خورده هیچوقت داد و فریاد راه نمیاندازد و زبانش چیزی ندارد بگوید. فقط نگاه میکند و چشمانش حرف میزند، مثل چشمان تو. همین چشمانی که حالا تب دارد آنها را ذوب میکند.
📚سنگ صبور
#صادق_چوبک
@asheghanehaye_fatima
یک احساساتی هست، یک چیزهایی هست
که نمیشود به دیگری فهماند، نمیشود گفت،
آدم را مسخره میکنند. هر کسی مطابق افکار
خودش دیگری را قضاوت میکند. زبان آدمیزاد،
مثل خود او ناقص و ناتوان است۰
✍ #صادق_هدایت
📙 #بوف_کور
@asheghanehaye_fatima
که نمیشود به دیگری فهماند، نمیشود گفت،
آدم را مسخره میکنند. هر کسی مطابق افکار
خودش دیگری را قضاوت میکند. زبان آدمیزاد،
مثل خود او ناقص و ناتوان است۰
✍ #صادق_هدایت
📙 #بوف_کور
@asheghanehaye_fatima
برف ده سالگی بخاطر آدم برفی هایش،
برف چهارده سالگی بخاطر اخبار و تعطیلی هایش
برف هجده سالگی را درست یادم نیست
در میان افكار یخ زده بودم
برف بیست سالگی قدم زدن های عاشقانه
و رد پاهایم
برف بیست و پنج سالگی به بعد
فقط سرد بود و سرد بود و سرد...
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima
برف چهارده سالگی بخاطر اخبار و تعطیلی هایش
برف هجده سالگی را درست یادم نیست
در میان افكار یخ زده بودم
برف بیست سالگی قدم زدن های عاشقانه
و رد پاهایم
برف بیست و پنج سالگی به بعد
فقط سرد بود و سرد بود و سرد...
#صادق_هدايت
@asheghanehaye_fatima
چه خوب بود اگر همه چیز را میشد نوشت. اگر میتوانستم افکار خودم را بدیگری بفهمانم، میتوانستم بگویم. نه یک احساساتی هست، یک چیزهایی هست که نمیشود بدیگری فهماند، نمیشود گفت، آدم را مسخره میکنند، هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت میکند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است.
#صادق_هدایت
- زندهبهگور
@asheghanehaye_fatima
#صادق_هدایت
- زندهبهگور
@asheghanehaye_fatima
▪️
جلو آینه به خودم میگفتم: "درد تو آنقدر عمیق است که ته چشمت گیر کرده و اگر گریه بکنی یا اشک از پشت چشمت در میآید و یا اصلا اشک درنمیآید!"
#صادق_هدایت / بوف کور
@asheghanehaye_fatima
جلو آینه به خودم میگفتم: "درد تو آنقدر عمیق است که ته چشمت گیر کرده و اگر گریه بکنی یا اشک از پشت چشمت در میآید و یا اصلا اشک درنمیآید!"
#صادق_هدایت / بوف کور
@asheghanehaye_fatima
جیران خانم همینطور که تسبیح میانداخت گفت : خانوم این درسه، دختر نباد خونه بمونه، خودش خودشو میخوره، تب لازمی میشه - دخترم ربابه همینکه پاشو گذش تو ده، برای اینکه بختش واز بشه نذر و نیازی نبود که نکردم، از زیر توپ مرواری ردش کردم، بردمش حموم جوهودها، چادرشو از تو روده گوسبند رد کردم، مییون دو نماز پیرهن مراد براش دوختم، آخرش گفتم هرچی باشه خویش و قوم وصلیه جون هسن، اگه گوشت همو بخورن اسخون همو دور نمیریزن - شفتش کردم، کردمش تو حلق پسر عموش اوستا یوسف بنا.
#صادق_هدایت
#علویه_خانم
@asheghanehaye_fatima
#صادق_هدایت
#علویه_خانم
@asheghanehaye_fatima
بعد از ظهر در اطاقم باز شد ، برادر کوچکش برادر کوچک همین لکاته در حالی که ناخنش را می جوید وارد شد ، هر کس که آنها را می دید فوراً می فهمید که خواهربرادرند ، انقدر هم شباهت ! دهن کوچک تنگ ، لب های گوشتالوی تر و شهوتی ، پلک های خمیده خمار ، چشم های مورب و متعجب ، گونه های برجسته ،موهای خرمائی بی ترتیب و صورت گندمگون داشت - درست شبیه آن لکاته بود و یک تکه از روح شیطانی او را داشت . ازین صورت های ترکمنی بدون احساسات ، بی روح که به فراخور زد و خورد با زندگی درست شده ، قیافه ای که هرکاری را برای ادامه به زندگی جایز می دانست ، مثل اینکه طبیعت قبلا پیش بینی کرده بود ، مثل اینکه اجداد آنها زیاد زیر آفتاب و باران زندگی کرده بودند و با طبیعت جنگیده بودند و نه تنها شکل و شمایل خودشان را با تغییراتی به آنها داده بودند بلکه از استقامت ، از شهوت و حرص و گرسنگی خودشان به آنها بخشیده بودند . طعم دهنش را میدانستم مثل طعم کونه خیار تلخ ملایم بود .
وارد اطاق که شد با چشم های متعجب ترکمنیش به من نگاه کرد و گفت : شاجون میگه حکیم باشی گفته تو میمیری ، از شرت خلاص میشیم ، مگه آدم چطو میمیره ؟
من گفتم : بهش بگو خیلی وقته که من مُرده ام !
شاجون گفت اگه بچه ام نیفتاده بود همه خونه مال ما می شد !
من بی اختیار زدم زیر خنده ، یک خنده خشک زننده بود که مو را به تن آدم راست میکرد ، بطوریکه صدای خودم را نمی شناختم . بچه هراسان از اطاق بیرون دوید .
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima
وارد اطاق که شد با چشم های متعجب ترکمنیش به من نگاه کرد و گفت : شاجون میگه حکیم باشی گفته تو میمیری ، از شرت خلاص میشیم ، مگه آدم چطو میمیره ؟
من گفتم : بهش بگو خیلی وقته که من مُرده ام !
شاجون گفت اگه بچه ام نیفتاده بود همه خونه مال ما می شد !
من بی اختیار زدم زیر خنده ، یک خنده خشک زننده بود که مو را به تن آدم راست میکرد ، بطوریکه صدای خودم را نمی شناختم . بچه هراسان از اطاق بیرون دوید .
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@asheghanehaye_fatima