من از خیلی چیزها میترسیدم
از مادیان سپید پدربزرگ
از مدیر مدرسه
از قیافه عبوس شنبه
چقدر از شنبهها بیزار بودم
خوشبختی من از صبح پنجشنبه آغاز میشد
عصر پنجشنبه تکهای از بهشت بود
شب که میشد در دورترین خوابهایم
طعم صبح جمعه را میچشیدم
#سهراب_سپهری
- اتاق آبی -
@asheghanehaye_fatima
از مادیان سپید پدربزرگ
از مدیر مدرسه
از قیافه عبوس شنبه
چقدر از شنبهها بیزار بودم
خوشبختی من از صبح پنجشنبه آغاز میشد
عصر پنجشنبه تکهای از بهشت بود
شب که میشد در دورترین خوابهایم
طعم صبح جمعه را میچشیدم
#سهراب_سپهری
- اتاق آبی -
@asheghanehaye_fatima
من هر آن تازه خواهم شد
و پیرامون خویش را تازه خواهم کرد
بگذار هر بامداد،
آفتاب بر این دیوارِ آجری بتابد
تا ببینی روانِ من، هر بار در شورِ تماشا چه میکند.
دریغ که پلکها در این پرتوِ سرمدی گشوده نمیگردد
دلهایی هست که جوانه نمىزنند.
من این را درد يافتم و سخت باورم شد.
چه هنگام آیا روانها بادبان خواهد گسترد.
و قطرهها دریا خواهد شد.
نپرسیم
و با خود بمانیم.
و درونِ خویش را آب پاشی کنیم
و در آسمانِ خود بتابیم
و خویشتن را پهنا دهیم
و اگر تنهایی از نفس افتاد
در بگشاییم و یکدیگر را صدا بزنیم.
📝 #سهراب_سپهری
📚 "هنوز در سفرم" (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده سهراب سپهری)
@asheghanehaye_fatima
و پیرامون خویش را تازه خواهم کرد
بگذار هر بامداد،
آفتاب بر این دیوارِ آجری بتابد
تا ببینی روانِ من، هر بار در شورِ تماشا چه میکند.
دریغ که پلکها در این پرتوِ سرمدی گشوده نمیگردد
دلهایی هست که جوانه نمىزنند.
من این را درد يافتم و سخت باورم شد.
چه هنگام آیا روانها بادبان خواهد گسترد.
و قطرهها دریا خواهد شد.
نپرسیم
و با خود بمانیم.
و درونِ خویش را آب پاشی کنیم
و در آسمانِ خود بتابیم
و خویشتن را پهنا دهیم
و اگر تنهایی از نفس افتاد
در بگشاییم و یکدیگر را صدا بزنیم.
📝 #سهراب_سپهری
📚 "هنوز در سفرم" (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده سهراب سپهری)
@asheghanehaye_fatima
من به سيبی خوشنودم
و به بوييدن يک بوته بابونه.
من به يک آينه،
يک بستگی پاک قناعت دارم.
من نمیخندم اگر بادکنک میترکد.
و نمیخندم اگر فلسفهای، ماه را نصف کند.
من صدای پر بلدرچين را، میشناسم،
رنگهای شکم هوبره را، اثر پای بز کوهی را.
خوب میدانم ريواس کجا میرويد،
سار کی میآيد، کبک کی میخواند، باز کی میميرد،
ماه در خواب بيابان چيست،
مرگ در ساقه خواهش
و تمشک لذّت، زير دندان هم آغوشی...
#سهراب_سپهری☘
@asheghanehaye_fatima
و به بوييدن يک بوته بابونه.
من به يک آينه،
يک بستگی پاک قناعت دارم.
من نمیخندم اگر بادکنک میترکد.
و نمیخندم اگر فلسفهای، ماه را نصف کند.
من صدای پر بلدرچين را، میشناسم،
رنگهای شکم هوبره را، اثر پای بز کوهی را.
خوب میدانم ريواس کجا میرويد،
سار کی میآيد، کبک کی میخواند، باز کی میميرد،
ماه در خواب بيابان چيست،
مرگ در ساقه خواهش
و تمشک لذّت، زير دندان هم آغوشی...
#سهراب_سپهری☘
@asheghanehaye_fatima
.
کجاست سمت حیات ؟
من از کدام طرف
میرسم به یک هدهد ؟
و گوش کن
که همین حرف در تمام سفر
همیشه پنجره خواب را به هم میزد
چه چیز در همهٔ راه
زیر گوش تو میخواند ؟
درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟
#سهراب_سپهری
@asheghanehaye_fatima
کجاست سمت حیات ؟
من از کدام طرف
میرسم به یک هدهد ؟
و گوش کن
که همین حرف در تمام سفر
همیشه پنجره خواب را به هم میزد
چه چیز در همهٔ راه
زیر گوش تو میخواند ؟
درست فکر کن
کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟
#سهراب_سپهری
@asheghanehaye_fatima
هر کجا بَرگی هست
شورِ من میشکفد ...
مثلِ یک گُلدان
میدهم گوش به موسیقیِ روییدن ...
مثلِ زنبیلِ پُر از میوه
تَبِ تندِ رسیدن دارم
تا بخواهی خورشید،
تا بخواهی پیوند،
تا بخواهی تکثیر ...
من به سیبی خشنودم
و به بوییدنِ یک بوتهی بابونه
من به یک آیینه،
یک بستگیِ پاک
قناعت دارم ...
#سهراب_سپهری ❤️
@asheghanehaye_fatima
شورِ من میشکفد ...
مثلِ یک گُلدان
میدهم گوش به موسیقیِ روییدن ...
مثلِ زنبیلِ پُر از میوه
تَبِ تندِ رسیدن دارم
تا بخواهی خورشید،
تا بخواهی پیوند،
تا بخواهی تکثیر ...
من به سیبی خشنودم
و به بوییدنِ یک بوتهی بابونه
من به یک آیینه،
یک بستگیِ پاک
قناعت دارم ...
#سهراب_سپهری ❤️
@asheghanehaye_fatima
مرا سفر به کجا میبرد؟
کجا نشان قدم، ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشتهای نرمِ فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بیخیال نشستن...
#سهراب_سپهری
@asheghanehaye_fatima
کجا نشان قدم، ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشتهای نرمِ فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بیخیال نشستن...
#سهراب_سپهری
@asheghanehaye_fatima