یاد اون روزهای خوب
نجوا
بازخوانی آهنگ:
«یاد اون روزهای خوب»
خواننده: #نجوا
ترانه: #مینا_اسدی
آهنگ: #پرویز_مقصدی
@asheghanehaye_fatima
«یاد اون روزهای خوب»
خواننده: #نجوا
ترانه: #مینا_اسدی
آهنگ: #پرویز_مقصدی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مش قاسم ،آدم چطور میفهمه که عاشق شده ؟
#دیالوگ
#دایی_جان_ناپلئون
#ناصر_تقوایی
#پرویز_فنی_زاده
#سعید_کنگرانی
@asheghanehaye_fatima
#دیالوگ
#دایی_جان_ناپلئون
#ناصر_تقوایی
#پرویز_فنی_زاده
#سعید_کنگرانی
@asheghanehaye_fatima
با من،
دلت نگفت، لبت گفت
آن قصهها که جان تو بنهفت!
لیک،
آن نهفته درد درون را
با تو،
لبم نگفت،
دلم گفت...
#پرویز_خائفی
@asheghanehaye_fatima
دلت نگفت، لبت گفت
آن قصهها که جان تو بنهفت!
لیک،
آن نهفته درد درون را
با تو،
لبم نگفت،
دلم گفت...
#پرویز_خائفی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
باورت بشود یا نه،
روزی میرسد
که دلت برای هیچکس
به اندازهی من
تنگ نخواهد شد...
برای نگاه کردنم،
خندیدنم
و حتی اذیت کردنم
برای تمام لحظاتى
که در کنارم داشتی...
روزی خواهد رسید
که در حسرتِ تکرارِ دوبارهی من
خواهی بود...
میدانم روزی که نباشم
هیچکس
تکرار منِ نخواهد شد...
بهومیل هرابال | شاعر چک
برگردان: پرویز دوایی
#بهومیل_هرابال
#پرویز_دوایی
باورت بشود یا نه،
روزی میرسد
که دلت برای هیچکس
به اندازهی من
تنگ نخواهد شد...
برای نگاه کردنم،
خندیدنم
و حتی اذیت کردنم
برای تمام لحظاتى
که در کنارم داشتی...
روزی خواهد رسید
که در حسرتِ تکرارِ دوبارهی من
خواهی بود...
میدانم روزی که نباشم
هیچکس
تکرار منِ نخواهد شد...
بهومیل هرابال | شاعر چک
برگردان: پرویز دوایی
#بهومیل_هرابال
#پرویز_دوایی
هر حال تو میبایست انتخاب میکردی میان سبزهیی که
میشکفت و زردهیی که در میانت بود گل آخر را هم برای
کسی میگذاشتی که از تو بیشتر شهامت داشت
تا ببویدش تا در میان زهر منتشر در ساقهاش بیارمد
تو به هر حال باید عبرت میگرفتی
تا در میانِ یک سطح سادهی دل
شراب را به آن تعارف کنی
که بیشتر مکث میکند و نه آن که
بیشتر مینوشد
تکیه دارم به آنجایی که گفتی
می شود در شراب آب ریخت
آن تنگ سبز اینجا ترک برداشت
از بس به جای شراب و یا حتا آب
پر شد از گفتنِ ما
و براستی که گفتن آن تنگِ سبز را ترک انداخت
چرا که عادت کردهیی
راهت را نه از دلت بپرسی
و رد مار را در خاک ندیده گیری
این فتنه است در آنجا که دلت میگوید بنشین
و تو همچنان مینشینی که انگار
ننشستهیی
تو به خاب میروی
چرا که دیگر دلت در این لحظه
راه خواب را به تو
تلقین می کند
بگذار جانور بترسد از تو
و تو از جانور بترسی
تا در بافتِ کسل
معنای هراس معادل هوشیاری نباشد
بگذار همهاش بگوید بدود و بمیرد
بگذار که آرایشی دقیق داشته باشد
پس وقتی میگوید آری
تعبیری نیکو خواهم داشت از میوههای زرد
که وقتی پخته شوند
دلپذیرترند
و آنجا همهاش آنچه بود که دویدن بود
و همهاش جانوری بود که هراسنده نبود هراسناک بود
و فریادی بود در پیِ سنگی
که بَرش مصریانِ قدیم مینوشتند
و خونی که در قدیم نوشته میشد
و اینک فقط و فقط هم نوشته میشود باز
و آنجا همهاش بیماریِ پوستیی بیماریِ پوستی بود
که نشسته بود و آهنگدار بود
آهنگِ مرگ را نمیگویم آهنگِ دستش را میگویم
که میانگاشت
میانِ دو لنگهی در همیشه شکسته میشود
#پرویز_اسلام_پور
@asheghanehaye_fatima
میشکفت و زردهیی که در میانت بود گل آخر را هم برای
کسی میگذاشتی که از تو بیشتر شهامت داشت
تا ببویدش تا در میان زهر منتشر در ساقهاش بیارمد
تو به هر حال باید عبرت میگرفتی
تا در میانِ یک سطح سادهی دل
شراب را به آن تعارف کنی
که بیشتر مکث میکند و نه آن که
بیشتر مینوشد
تکیه دارم به آنجایی که گفتی
می شود در شراب آب ریخت
آن تنگ سبز اینجا ترک برداشت
از بس به جای شراب و یا حتا آب
پر شد از گفتنِ ما
و براستی که گفتن آن تنگِ سبز را ترک انداخت
چرا که عادت کردهیی
راهت را نه از دلت بپرسی
و رد مار را در خاک ندیده گیری
این فتنه است در آنجا که دلت میگوید بنشین
و تو همچنان مینشینی که انگار
ننشستهیی
تو به خاب میروی
چرا که دیگر دلت در این لحظه
راه خواب را به تو
تلقین می کند
بگذار جانور بترسد از تو
و تو از جانور بترسی
تا در بافتِ کسل
معنای هراس معادل هوشیاری نباشد
بگذار همهاش بگوید بدود و بمیرد
بگذار که آرایشی دقیق داشته باشد
پس وقتی میگوید آری
تعبیری نیکو خواهم داشت از میوههای زرد
که وقتی پخته شوند
دلپذیرترند
و آنجا همهاش آنچه بود که دویدن بود
و همهاش جانوری بود که هراسنده نبود هراسناک بود
و فریادی بود در پیِ سنگی
که بَرش مصریانِ قدیم مینوشتند
و خونی که در قدیم نوشته میشد
و اینک فقط و فقط هم نوشته میشود باز
و آنجا همهاش بیماریِ پوستیی بیماریِ پوستی بود
که نشسته بود و آهنگدار بود
آهنگِ مرگ را نمیگویم آهنگِ دستش را میگویم
که میانگاشت
میانِ دو لنگهی در همیشه شکسته میشود
#پرویز_اسلام_پور
@asheghanehaye_fatima
Tasnife Jane Jahan
Mohammadreza Shajarian
🎼●تصنیف: «جان جهان»
🎙●آواز: #محمدرضا_شجریان
جان و جهان! دوش کجا بودهای
نی غلطم، در دل ما بودهای
دوش ز هجر تو جفا دیدهام
ای که تو سلطان وفا بودهای
آه که من دوش چه سان بودهام!
آه که تو دوش کرا بودهای!
رشک برم کاش قبا بودمی
چونک در آغوش قبا بودهای
زهره ندارم که بگویم ترا
«بی من بیچاره چرا بودهای؟!»
○●شاعر: #مولانا
○●آهنگساز: #پرویز_مشکاتیان (زادهی ۲۴ اردیبهشت ۱۳۳۴ در نیشابور – درگذشتهی ۳۰ شهریور ۱۳۸۸ در تهران)
@asheghanehaye_fatima
هرگاه عشق آنچه میدهیست
یادگاریست که
به جهان هم میگذاری
هرگاه عشق چیزیست برای گرفتن
پلیست هم برای گذشتن
برای ما اما
عشق چیزیست
مثل بام خانهیی به آن
که تکیه میدهد
آسمان
مثل هر چیزی که به چیز دیگر
#پرویز_اسلامپور
@asheghanehaye_fatima
یادگاریست که
به جهان هم میگذاری
هرگاه عشق چیزیست برای گرفتن
پلیست هم برای گذشتن
برای ما اما
عشق چیزیست
مثل بام خانهیی به آن
که تکیه میدهد
آسمان
مثل هر چیزی که به چیز دیگر
#پرویز_اسلامپور
@asheghanehaye_fatima
«قبیلهی لیلی»
🎙●خواننده و آهنگساز: #عباس_مهرپویا [۶ تیر ۱۳۰۶ تهران - ۴ خرداد ۱۳۷۱ تهران]
●●ترانهسرا: #پرویز_وکیلی
تو از قبیلهی لیلی، من از قبیلهی مجنون
تو از سپیده و نوری، من از شقایقِ پُر خون
تو از قبیلهی دریایی، من از نژادِ کویرم
همیشه تشنه و غمگین، همیشه بیتو اسیرم...
@asheghanehaye_fatima
🎙●خواننده و آهنگساز: #عباس_مهرپویا [۶ تیر ۱۳۰۶ تهران - ۴ خرداد ۱۳۷۱ تهران]
●●ترانهسرا: #پرویز_وکیلی
تو از قبیلهی لیلی، من از قبیلهی مجنون
تو از سپیده و نوری، من از شقایقِ پُر خون
تو از قبیلهی دریایی، من از نژادِ کویرم
همیشه تشنه و غمگین، همیشه بیتو اسیرم...
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
■رؤیای پاریسی
نقشی از آن منظرهی رعبانگیز
که چشم هیچ آفریده مانندش ندیدهاست
باز سحرگاه امروز
دور و مبهم، دل از من ربود.
خواب سراسر عجایب است!
از روی هوسی غریب
من، رستنی بیاندام را
از این منظره راندهبودم.
و چون نقاشی مغرور به هنر خویش،
در پردهای که میکشیدم
از یکنواختی دلکش فلز و مرمر و آب لذّت میبردم.
قصری بیکران ساختهبودم
که پله و تاقاش رقیب قصر بابل بود
حوضها و جویبارهای آن
بر طلای بیبرق یا قهوهای فرومیریخت.
و آبشارهای گران
چون پردههای بلور،
درخشان، بر دیوارهای فلزی
آویخته بود.
گرد آبدانهای آرام
که پریان درشتپیکر، مانند زنان،
عکس خود را در آن میدیدند
نه درخت، بلکه صفی از ستون قرار داشت
بساط کبود آبها
میان کنارههای سرخ و سبز گستردهبود
و به پهنای هزاران منزل
تا کرانهی جهان میرفت.
تختهسنگهای ناشنیده بود
و موجهای جاودانه
و یخهای جسیم که از رخشندگی خود
گویی خیره ماندهبودند!
در فضای لاجوردی
شطهای ملول و لاابالی
گنج منابع خود را
در گودالهای الماسین میریختند.
من که معمار این پریخانه بودم
به دلخواه خود، در آنجا
زیر دالانی از جواهر
دریای افسونشدهای روان میکردم.
و همهچیز، تاریک سیاه،
درخشان و زدوده و رنگارنگ مینمود.
آب روان در نور بلورین
رونق و آبرو مییافت.
ستارهای در آنجا دیده نمیشد؛
و برای روشن کردن این عجایب
که به شرارهای ذاتی میدرخشیدند
در دامن آسمان هم نشان خورشید نبود.
و بر سر این شگفتیهای جنبنده
(بدایع هراسانگیز خاص چشم نه گوش)
خاموشی جاودان
بال و پر گستردهبود.
چون چشم پرشرار گشودم
وحشت بیغولهی خود را دیدم
و چون به عالم خود بازگشتم
نیش غمهای ملعون را چشیدم
ساعت با نغمههای شوم
خشک و خشن زنگ ظهر میزد
و بر جهان غمگین کرخت
آسمان، تیرگی میبارید.
#شارل_بودلر
برگردان: #پرویز_ناتل_خانلری
■رؤیای پاریسی
نقشی از آن منظرهی رعبانگیز
که چشم هیچ آفریده مانندش ندیدهاست
باز سحرگاه امروز
دور و مبهم، دل از من ربود.
خواب سراسر عجایب است!
از روی هوسی غریب
من، رستنی بیاندام را
از این منظره راندهبودم.
و چون نقاشی مغرور به هنر خویش،
در پردهای که میکشیدم
از یکنواختی دلکش فلز و مرمر و آب لذّت میبردم.
قصری بیکران ساختهبودم
که پله و تاقاش رقیب قصر بابل بود
حوضها و جویبارهای آن
بر طلای بیبرق یا قهوهای فرومیریخت.
و آبشارهای گران
چون پردههای بلور،
درخشان، بر دیوارهای فلزی
آویخته بود.
گرد آبدانهای آرام
که پریان درشتپیکر، مانند زنان،
عکس خود را در آن میدیدند
نه درخت، بلکه صفی از ستون قرار داشت
بساط کبود آبها
میان کنارههای سرخ و سبز گستردهبود
و به پهنای هزاران منزل
تا کرانهی جهان میرفت.
تختهسنگهای ناشنیده بود
و موجهای جاودانه
و یخهای جسیم که از رخشندگی خود
گویی خیره ماندهبودند!
در فضای لاجوردی
شطهای ملول و لاابالی
گنج منابع خود را
در گودالهای الماسین میریختند.
من که معمار این پریخانه بودم
به دلخواه خود، در آنجا
زیر دالانی از جواهر
دریای افسونشدهای روان میکردم.
و همهچیز، تاریک سیاه،
درخشان و زدوده و رنگارنگ مینمود.
آب روان در نور بلورین
رونق و آبرو مییافت.
ستارهای در آنجا دیده نمیشد؛
و برای روشن کردن این عجایب
که به شرارهای ذاتی میدرخشیدند
در دامن آسمان هم نشان خورشید نبود.
و بر سر این شگفتیهای جنبنده
(بدایع هراسانگیز خاص چشم نه گوش)
خاموشی جاودان
بال و پر گستردهبود.
چون چشم پرشرار گشودم
وحشت بیغولهی خود را دیدم
و چون به عالم خود بازگشتم
نیش غمهای ملعون را چشیدم
ساعت با نغمههای شوم
خشک و خشن زنگ ظهر میزد
و بر جهان غمگین کرخت
آسمان، تیرگی میبارید.
#شارل_بودلر
برگردان: #پرویز_ناتل_خانلری
Ghabilehye Leyli
Abbas Mehrpouya
تو از قبیله لبخند
من از قبیله اندوه
فضای فاصله صد آه
فضای فاصله صد کوه...
*با این آهنگ بریم تو حال و هوای کافه نادری....
"قبیله لیلی" با شعری از :#پرویز_وکیلی
آهنگساز و خواننده: #عباس_مهرپویا
منتشر شده در سال ۱۳۵۵📼
#عزیز_روزهام 💝
@asheghanehaye_fatima
من از قبیله اندوه
فضای فاصله صد آه
فضای فاصله صد کوه...
*با این آهنگ بریم تو حال و هوای کافه نادری....
"قبیله لیلی" با شعری از :#پرویز_وکیلی
آهنگساز و خواننده: #عباس_مهرپویا
منتشر شده در سال ۱۳۵۵📼
#عزیز_روزهام 💝
@asheghanehaye_fatima