عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
گرسنگی همه چیز آدم را می فروشد
میز را
صندلی را
تلویزیون را
فرش را
کتاب ها را ...

گرسنگی آنقدر خانه ات را کوچک می کند
که خانه
روزی بالاخره به پیراهنت می چسبد

#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اجسام
نشر فصل پنجم

@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
امروز ۲۰ ژوئن، روز جهانی پناهجویان است.

درباره عکس: به نقل از ان بی‌سی، کارکنان ساماندهی مهاجرین و پناهندگان سازمان ملل متحد(کمیساریای عالی سازمان ملل برای پناهندگان)، مستقر در مرز بیابانی اردن و سوریه، کودکی خردسال حدود ۴ ساله را با نام مروان یافته‌اند در حالیکه به تنهایی و ظاهراً پس از دست دادنِ والدین و یا همراهانش هنگام فرار از درگیری‌ و خشونت‌ها، راهی بیابان شده تا جان خود را نجات دهد...

.
(پناهنده)
.
خودم هم نمی دانم
اهل کجا هستم
نام کشورم را نمی دانم
و هنوز
رنگ پرچمم را تشخیص نمی دهم.
.
هربار که به خانه باز می گردم
خانه ام را فروخته اند.
هربار که کُشته می شوم
جایی در مفقود الاثرها ندارم
و با هر زبانی «کشور» را می نویسم
از آن تبعید می شوم.
.
به زبان مادری ام درد می کشم
به زبان مدرسه ام می نویسم درد را دوست ندارم
به زبان دیگر فریاد می زنم
گلوله را دوست ندارم
قبر را دوست ندارم
اما خون به هر زبانی از من جاری می شود.
.
نمی فهمد زبانم را تفنگ
نمی فهمد زبانم را درد
نمی فهمد زبانم را خون
نمی فهمد زبانم را قبر
و به تمام زبان های زنده ی دنیا، مرگ با من حرف می زند
می پرسد نامم را
می پرسد ملیتم را
دلیل کُشته شدنم را
.
سخت است
که برای کشوری کُشته شده باشی
و در کشوری دیگر
میان گمنامان ملی دفن ات کرده باشند.
سخت است
بر فراز قبرت پرچمی تکان بخورد
که از آن می ترسی.
سخت است که تمام شعارهای روی دیوارهای جهان را خوانده باشی
اما نتوانی نوشته ی روی قبرت را بخوانی.
.
اصلا فراموش کن خانه را
فراموش کن کشور را
پرچم را
فراموش کن درد را
خون را
گلوله را
قبر را
اصلا فراموش کن مرگ را ...
.
سخت است
سخت است که با هر زبانی کمک بخواهی
باز هم به تو شلیک شود...
.
سخت است..
.
.
#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اعداد
نشر فصل پنجم
.

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در اولین لحظه‌ی تابستان دوستت دارم
پیش از آنکه حتی کسی تقویم را ورق بزند
یا ساعت بفهمد عقربه‌هایش را در کدام فصل می‌چرخاند.
در اولین لحظه‌ی تابستان دوستت دارم
پیش از آنکه انجیر‌ها بر شاخه‌ها برسند
و زردآلوها زردتر شوند.
آری، در اولین لحظه‌ی تابستان دوستت دارم
پیش از آنکه اولین نسیم تابستانی
بر پرده‌ی سفید رنگِ اتاق بوزد
پیش از آنکه خورشید یادش بیاید که باید گرم‌تر بتابد
.
آری
درست پیش از آنکه مرغ مهاجر با خود بگوید
حالا، وقتِ بازگشتن به خانه است...


#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف

@asheghanehaye_fatima
اگر به تو نگویم «دوستت دارم»
مثل برگی بر زمین می‌افتی.
اگر به من نگویی «مراقب خودت باش»
دیگر زمین را بیل نمی‌زنم.
اگر نگویم «چقدر زیبایی»
دیگر سرمه نمی‌کشی بر چشمانت.
اگر عصرگاهان لباس را از تنم نگیری
و با آن لبخند جاودانه‌ات نگویی «خوش‌آمدی»
من دیگر مسیر آب را عوض می‌کنم
گوشه‌ای می‌نشینم
و می‌گذارم ملخ‌ها تمام مزرعه را بخورند.

چیزی به من بگو
تا بدانم همیشه به من می‌اندیشی؛
حتی اگر یک روز
مردانِ قبیله
از من برایت فقط اسلحه‌ام را بازگردانند
و چند دندانِ خرس...

#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima

.
در انتظارِ تو آنقدر باران بارید
که گیاه روییده است بر تنم.

نگاه کن!
هر درختِ سَرو
مردی ست
که هنوز به انتظارِ معشوقه اش نشسته.
هر صخره
که خزه بسته است
یادبودِ یک قرار ملاقات است
و جنگل
سالنِ انتظارِ مسافرینِ چشم به راه...

آن درختِ سیب را ببین
که از اتوبوس پیاده می شود!
او زنی ست
که مردش را میان مسافرین پیدا نکرده است.

راستی مترو
هر روز چند نهالِ گیلاس را می بَرَد؟
چند الوارِ توت را می آورد؟

گندمزارِ بزرگی ست ترمینال.
می بینی‌اش؟
.
#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف
@asheghanehaye_fatima



موهایت
ادامه ی یک رودخانه است
و دستانت
ادامه ی یک درخت...
.
شانه هایت
کوه پایه است وُ
چشمانت
ادامه ی خورشید.
.
قلبت
انارِ ترک خورده ی کوردستان وُ
نامت
ادامه ی یک گیاه است
که در زمستان می روید
.
گریه ات
ادامه ی دریاست
و خشکی های بعد از آن.
خنده ات
ادامه ی شعرِ پل الوار است
وقتی
که تو را به جای تمامِ زنانی که ادامه نداده ام
ادامه می دهم.
.
نگاه که می کنی
نگاهت ادامه ی یک پنجره است
و چشم که می بندی
چهره ات
ادامه ی دیوار چین.
.
حرف که می زنی
صدایت
ادامه ی آواز پرندگان است
وقتی که شب خاموششان کرده است
و لب که میبندی
سکوتت ادامه ی کویر ...
.
تو ادامه ی همه چیز هستی
و سطر آخرِ هر شعر عاشقانه
در تو به پایان می رسد...
.
با ادامه ی این شعر راه برو
با ادامه ی این شعر نگاه کن
با ادامه ی این شعر حرف بزن
عاشق شو
ببوس
بخند
.
با ادامه ی این شعر زندگی کن
تو
ادامه ی من هستی
.
.
#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اعداد
نشر فصل پنجم
نه برای آن زن زیبایی که با چشمان رنگی‌اش
از پشت پنجره به درختانِ منهتن می‌نگرد
نه برای آن دوشیزه‌ی بلند قامت
که مدال دختر شایسته‌ را بر گردنش آویخته ‌اند
نه برای آن زن که از پشت شیشه‌ی تلویزیون
چشم میلیون‌ها مرد را از پلک زدن متوقف می‌سازد
نه برای آن بانوی اسب سوار
که موهایش در باد به شعری از نرودا می‌ماند

من برای تو دلتنگم
من از میان این هشت میلیارد نفر
تنها برای تو دلتنگم

من تنها برای تو دلتنگم
برای تو با آن لباس‌های ارزانت
همچون لباس‌های کهنه‌ی خودم
برای تو با آن چشم‌های عینک زده‌ات
که مرور سردردهای خودم هستند

من دلم تنها برای تو تنگ شده
برای تو با آن دغدغه‌های کوچکت
همچون دردسرهای پیش افتاده‌ی خودم
برای تو دلتنگم
برای عطر کم قیمتت
همچون ادکلن قلابی خودم
که قبل از رسیدن به هر قرار
از پیراهنم فرار می‌کند

جز تو، دلتنگ کسی نیستم
مثل بلال‌فروشی ۲۳ ساله در بغداد
که دلتنگ بانویی ۳۷ ساله در استکهلم نیست
که میان قفسه‌های فروشگاه سبد چرخ‌دارش را می‌چرخاند

مثل ماهیگیر پیری در اوکراین با سیگاری بر لب و بطری‌ای نیمه‌خالی در دست
که دلتنگ دخترکی گندم‌گون در مراکش نیست
که رخت‌های شسته را بر طناب می‌آویزد

نه،
دلتنگ هیچکس نیستم الاّ تو
تنها دلتنگ تو هستم
دلتنگ تو با آن هراس های کوچکت
و شمردن چندباره‌ی پول‌هایت برای کرایه‌ی ماشین
همچون دلهره‌ی خودم
برای حساب کردن دو فنجان چای

من فقط دلتنگ تو هستم
و دلم می‌گوید جهان بدون آن هشت میلیارد نفر هم راه خود را ادامه می‌دهد
اما بدون تو
اما تنها بدون تو
قطعا به پایان می‌رسد


#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



در پاریس دوستت خواهم داشت
در بارانِ بی‌امانِ لندن
در هُرمِ شرجیِ بارسلون
میان کوچه‌های سنگیِ پراگ
در خیابان‌های خلوت بروکسل
در تنگانگ چایخانه‌های کوچک استانبول
بر پیاده‌روهای ساحلی لیون.
.
دوستت خواهم داشت
در شمال
دوستت خواهم داشت
در جنوب
دوستت خواهم داشت
در شرق
در غرب
.
دوستت خواهم داشت
در روز
در شب
در صبحگاهان
.
دوستت خواهم داشت
به وقت تشنگی
به وقت گرسنگی
به گاهِ خستگی
.
دوستت خواهم داشت
در آسودگی
در تنگنا
در فقر
در غنا
.
دوستت خواهم داشت
در خواب
در بیداری
در روشنا
در تاریکی
.
دوستت خواهم داشت
به وقت قهقهه
به وقت گریه
به وقت بغض

.
دوستت خواهم داشت
در سکوت
در کلام
در صلح
در جنگ
.
دوستت خواهم داشت
در رفتن
در آمدن
در بودن
در نبودن
.
دوستم بدار
ساده
آرام
بی‌حرف
در زندگی
در مرگ
.
.
#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف
نه برای آن زن زیبایی که با چشمان رنگی‌اش
از پشت پنجره به درختانِ منهتن می‌نگرد
نه برای آن دوشیزه‌ی بلند قامت
که مدال دختر شایسته‌ را بر گردنش آویخته ‌اند
نه برای آن زن که از پشت شیشه‌ی تلویزیون
چشم میلیون‌ها مرد را از پلک زدن متوقف می‌سازد
نه برای آن بانوی اسب سوار
که موهایش در باد به شعری از نرودا می‌ماند

من برای تو دلتنگم
من از میان این هشت میلیارد نفر
تنها برای تو دلتنگم

من تنها برای تو دلتنگم
برای تو با آن لباس‌های ارزانت
همچون لباس‌های کهنه‌ی خودم
برای تو با آن چشم‌های عینک زده‌ات
که مرور سردردهای خودم هستند

من دلم تنها برای تو تنگ شده
برای تو با آن دغدغه‌های کوچکت
همچون دردسرهای پیش افتاده‌ی خودم
برای تو دلتنگم
برای عطر کم قیمتت
همچون ادکلن قلابی خودم
که قبل از رسیدن به هر قرار
از پیراهنم فرار می‌کند

جز تو، دلتنگ کسی نیستم
مثل بلال‌فروشی ۲۳ ساله در بغداد
که دلتنگ بانویی ۳۷ ساله در استکهلم نیست
که میان قفسه‌های فروشگاه سبد چرخ‌دارش را می‌چرخاند

مثل ماهیگیر پیری در اوکراین با سیگاری بر لب و بطری‌ای نیمه‌خالی در دست
که دلتنگ دخترکی گندم‌گون در مراکش نیست
که رخت‌های شسته را بر طناب می‌آویزد

نه،
دلتنگ هیچکس نیستم الاّ تو
تنها دلتنگ تو هستم
دلتنگ تو با آن هراس های کوچکت
و شمردن چندباره‌ی پول‌هایت برای کرایه‌ی ماشین
همچون دلهره‌ی خودم
برای حساب کردن دو فنجان چای

من فقط دلتنگ تو هستم
و دلم می‌گوید جهان بدون آن هشت میلیارد نفر هم راه خود را ادامه می‌دهد
اما بدون تو
اما تنها بدون تو
قطعا به پایان می‌رسد


#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف

@asheghanehaye_fatima
.
(کشور)
.
دستش را بر روی نقشه میگذارد
میگوید
اینجا مال من بوده است.
میرود کنار پنجره
سیگاری میکشد،
بر میگردد
.
با خودکار دور یک قسمت دیگر را خط میکشد
میگوید آنجا هم مال من بوده است.
می رود داخل آشپزخانه
ظرف ها را می شوید
نیمه کاره ظرف ها را رها می کند
می گوید من این همه ظرف را کثیف نکرده ام
برمیگردد
لیوان چای را از روی نقشه بر میدارد
می گوید اینجا را بخاطر نمی آورم
اما برایم آشناست
آن یکی آشنا تر است
این قسمت را به یاد می آورم
آن قسمت را فراموش کردم دیگر
.
پیرمرد خسته ای در خانه ی من است
که فراموش کرده نام اش را
خانه اش را
.
میگوید شاید آنجا هم مال من بوده است یک زمان
.
دستش به فنجان می خورد
و چای را میریزد بر نقشه
.
نقشه را مچاله می کند
و می گذارد بر روی میز

میروم کنار پیرمرد می ایستم
دستم را بر شانه اش می گذارم
.
میگوید
فکر کن به کشوری
که نقشه ی خود را جمع میکند
فکر کن به ماجرای کشوری
که دیگر نمی خواهد کشور باشد
.
در را باز می کند
و از خانه ام می رود
.
می روم کنار پنجره
پسرم از من میپرسد اهل کجا هستی؟
.
نقشه را از روی میز بر میدارم
شیشه را ها میکنم
و این کاغذ مچاله را میکشم
بر پنجره

به پسرم می گویم :
ببین آن مردِ قدِ بلندِ قوز کرده را
که آهسته آهسته قدم برمیدارد..
او کشورِ من است
که لباسِ مبدل پوشیده
وسایلش را در کیسه ای ریخته
و با مدارکِ جعلی
همراهِ جمعیت
خارج میشود از مرزهایش..‌.
.
.
#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اعداد
@asheghanehaye_fatima