عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.48K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
از میان ما دو نفر، من آن یک نفری بودم که از روز اول اعتقادی به عشق، به صورت رایج آن نداشت. برای کسی مثل من که دوست داشتنی صادقانه و راستین، حکم اول و آخر وجود و حضور دو نفر در کنار یکدیگر است، عشقی مجنونی، چه معنایی می توانست داشته باشد جز سینه چاک دادن هایی که  یا ریشه در دروغ دارند یا در توهمات و یا در احساسات  زود گذر؟
من عشق را محبوبم، در چیزهای زیادی می دیدم.  برای من، در هر سلام ، در هرصبحت به شادمانی و در هر شبت به آرامشی که می گفتم عشقی نهفته بود. در هر دیدار، عاشقانه بسویت می شتافتم، عاشقانه شعر می سرودم، عاشقانه سازم را می نواختم، عاشقانه هر اتفاقی را در اطرافمان به فال نیک می گرفتم. آفتاب برایم نشانه بود، برف نشانه بود، گل دادن گلدان پشت پنجره ام نشانه بود، پرواز یک پرنده، صدای رودخانه نزدیک خانه مان، صدای قطار شب، صدای خنده های تو، صدای سکوت بین ما، صدای حرفهایی که به هم نمی زدیم، نشانه بود. شب های زیادی در رویای آغوشت بیدار ماندم و شب های بسیاری در آغوشت قشنگ ترین رویاها را خواب دیدم. هر بار دستم را گرفتی، عشق شانه هایم را لرزاند، هر بار صدایم زدی، عشق قلبم را به گرمی پذیرفت و با هر بوسه، اشک پشت پلکهایم دوید. آیا زندگی کردن در تمام این لحظه ها  نامی جزعشق می توانست داشته باشد؟
از میان ما دو نفر، تو آن یک نفر بودی که به عشق اعتقاد راسخ داشت. از میان ما دو نفر، تو آن یک نفر بودی که با وجود من، روزگارت را تهی از عشق دیدی .... تو آن یک نفر بودی که آنهمه زیبایی را دیدی و عشق را در هیچکدامشان نیافتی ..... هنوز گرم آغوشت بودم که گفتی پای عشق در زندگی ات  لنگ می زند ... هنوز گرم آغوشت بودم که فهمیدم درک ما از عشق چقدر تفاوت دارد ... هنوز گرم آغوشت بودم که تردیدی بی مرز دستانش را روی گلوگاهم فشرد... من کجای دنیای تو ایستاده بودم؟ و از آن لحظه به بعد تو کجای دنیای من؟
آه لحظه های تلخ! لحظه های بی انصاف زندگی .....

#نیکی_فیروزکوهی
📚راس ساعت هیچ/ نشر ایجاز
@asheghanehaye_fatima
کاش زمین دهان باز کند
ببلعد هر چه را که بین ما فاصله انداخته
خیابان ها
چهار راه ها
دیوارها
پنجره ها
آدم ها
سو تفاهم ها

#نیکی_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
📝

سختی اش اینجاست که ما هر دو حضور داریم، من و او، هر دو هستیم ولی انگار نیستیم. یعنی نباید هم باشیم. یک جورایی هر دو فهمیدیم که بهتر است پایمان را از زندگی آن دیگری بکشیم بیرون. هر دو فهمیدیم علیرغم آنچه که وانمود می کنیم، خیلی چیزها دیگر بینمان نیست. خیلی چیزها تمام شده. ما تمام شدیم.  تمام شدنمان را دیر فهمیدیم  اما یک روز دو قرانی مان افتاد که جایی و جایگاهی در پیش آن نیمه دیگرمان نداریم. به عبارت درست تر عطای آن نیمه دیگر را به لقایش بخشیدیم و یک خداحافظی قشنگ کردیم، آنهم برای همیشه .
قضیه اما غروب های سنگین جمعه بغرنج می شود. یکی از ما دلش تنگ می شود. یکی دلش پر می کشد. یکی آنقدر بیقرار است که نمی داند با خودش چه کند. یکی از ما، ده بیست باری تلفن را بر می دارد که زنگ بزند. که بگوید مرده شوی تمام معادله های بی ربط و بی معنی زندگی، اصلا فاتحه همه چارچوب ها، بیا دلتنگی هامان را بیخودی کش ندهیم. بیا قراری بگذاریم. بیا یکبار دیگر بگوییم ساعت همیشگی، جای همیشگی! بگوییم تا زود!
بعد همان یک نفر محکم روی دست خودش می زند و می گوید؛ همه چی تمام شده .... همه چی تمام شده ... بفهم، نفهم !

#نیکی_فیروزکوهی


@asheghanehaye_fatima
فاصله گرفتن اصلا چیز بدی نیست. فاصله ها از ما آدمهای بی نیازتر، دقیق تر و باشهامت تری می سازد. حداقلش این است که به دیگران، آنهم صادقانه نشان می دهیم که ما برای خودمان و وقتمان ارزش قائلیم و پای بازیهای راست و دروغ کسی نمی رویم. نشان می دهیم اینکه ما درباره خودمان چگونه فکر می کنیم اهمیت بیشتری دارد تا آنچه آنها قرار است در مورد ما فکر کنند. به آنها اولویت هایمان را خاطرنشان می کنیم، چیزی که اکثر مردم از آن غافلند یا جسارتش را ندارند. جسارت نه گفتن! جسارت انتخاب!

#نیکی_فیروزکوهی
گزیده ای از کتاب راس ساعت هیچ/نشر ایجاز
@asheghanehaye_fatima
نیازم به خواب از همیشه بیشتر شده. نیازم به نبودن، به دور بودن، به فراموش کردن، نیازم به تعلق به دنیایی ورای واقعیت تلخ و غیر قابل هضم جهان بیداری هایم. باید بخوابم تا نترسم. ترسی که هر شب موذیانه زیر لحافم می خزد، ترسی که می پیچد به پاهایم و خودش را می کشد بالا تا قلبم، تا مغزم، تا رویاهایم، تا باورهایم،تا آنچه می خواهم بنویسم ولی نمی توانم، تا آنچه می خواهم باشم ولی نباید باشم. باید بخوابم تا کمتر به بودنِ اشتباه خودم یا دیگران فکر کنم. از زیر ذره بین گذاشتن خودم خسته شده ام. از بخشش دوباره و دوباره ی دیگران، از این گذشت بی مرز و بی در و پیکری که مادرم برایم به ارث گذاشته خسته شده ام، از چشم پوشی های مکرر که پدرم نشانه ی بزرگواری ولی من دلیل ضعف می دانم خسته شده ام، از بلعیدن دشوار  این بغض بزرگ لعنتی که همواره دچارش هستم، از دچار بودن به بازی قایم باشک با احساسات و اعتقادات خودم و قوائد نامعقول و سطحی اما مطلقِ روزگارِ این روزهایم! آخ که چقدر سخیف! آدم احساس می کند آنقدر سنگین شده است که هر آن ممکن است در زمین فرو رود یا در دریا غرق شود یا به خوابی عمیق فرو رود و هرگز بیدار نشود. به خوابی عاری از ترس، خالی از بازی. به خوابی ساده و بی تناقض … ساده و بی تناقض ! همین و تمام!

#نیکی_فیروزکوهی

@asheghanehaye_fatima
موقع دلتنگی برای عزیزت است که می فهمی چقدر تنهایی! می فهمی دنیای بزرگِ بزرگِ تو تا چه اندازه کوچک و حقیر است. می فهمی دستی که از زمین و آسمان کوتاه است، تنها یک اصطلاح نیست، واقعیت دردناک زندگی خودت است.

#نیکی_فیروزکوهی


@asheghanehaye_fatima
دور بودن ما خودش یک جور خوشبختی است. حداقلش این است که تلخی جدا شدنی دوباره را تجربه نمی کنیم.

#نیکی_فیروزکوهی
📕از کتاب راس ساعت هیچ/نشر ایجاز

@asheghanehaye_fatima
🌱

موقع دلتنگی برای عزیزت است که می فهمی چقدر تنهایی! می فهمی دنیای بزرگِ بزرگِ تو تا چه اندازه کوچک و حقیر است. می فهمی دستی که از زمین و آسمان کوتاه است، تنها یک اصطلاح نیست، واقعیت دردناک زندگی خودت است.

#نیکی_فیروزکوهی
@asheghanehaye_fatima
آدم جنگیدن نباشید!
به خصوص برای آنهایی که ثابت کرده اند ارزش این جنگ، ارزش وقت و نیرو و ارزش زخمی شدنِ شما را ندارند.
آدم آرامش باشید!
بگذارید کسانی‌ که از صمیمِ قلب و با تمام وجود دوستتان دارند و شما را به حقیقت همانطور که هستید و فقط به خاطر خودِ شما میخواهند، یا برای رسیدن به شما بجنگند یا به عشقِ شما به آرامشی دست یابند که در کنارِ شما، برای همیشه، دوست باقی‌ بمانند.
اگر همه ما درکِ بهتری از دوست داشتن و دوست داشته شدن و دوست ماندن می‌‌داشتیم، آنوقت چه لحظه هایی را می‌‌توانستیم ماندگار کنیم ...

#نیکی_فیروزکوهی
📘راس ساعت هیچ/نشر ایجاز


@asheghanehaye_fatima
همکارم خیال رفتن ندارد. روی میزم خم شده و یکبند حرف می زند. می دانم این پا و آن پا کردنش دلیلی دارد.می داند با حوصله و بی هیچ قضاوتی به درد دلهایش گوش می دهم و ما هر دو می دانیم سکوت بعد از حرفهایمان، هزار معنی دارد. ما حتی حرفهایی را هم که بهم نمی زنیم، می فهمیم. درکی متقابل از چشمهای خیره و لبهای بسته و شانه های آویخته!
چیزی که او نمی داند این است که من گاهی حوصله خودم را هم ندارم، که قلبم دیگر گنجایش درد حتی یک نفر دیگر را ندارد، که روحم چنان خسته است که برای نجات خودش هر کسی و هر چیزی را در محیط اطرافش انکار می کند، آدمها، حرفها، صداها، بو ها، خاطره ها.... همین است که  میز کارم را کنار پنجره کشیده ام تا همانطور که مثل دیوانه ها به کامپیوترم خیره می شوم بتوانم تنها و تنها صدای بارانی را که می آید بشنوم و صدای ماشین هایی که در باران می روند را.
نمی داند به حرفهایش گوش می دهم زیرا اساسا «نه گفتن »و «الان برای من مناسب نیست» را نیاموخته ام .نمی داند که وقتی مسلسل وار حرف می زند، سر من گیج می رود، نه از حرف های او بلکه به دلیل ضعفی بی انتها در ترجیح دادن هر کسی و هر چیزی به خودم و خواسته هایم. نمی داند که فرهنگی که مرا تربیت کرده چند جا، چند تا سکته ی اساسی داشته است . یکی همین اولویت خودمان نبودن، یکی آن مهربان بودن کشنده مان برای ارزنی تایید از هر کس و ناکسی، یکی آن لبخند های ساختگی که مبادا کسی بفهمد در دلهای وامانده مان چه دارد می گذرد، یکی آن لحظه هایی که به هر جان کندنی خودمان را گم و گور می کنیم تا در تاریکی و خاموشی یک محبس، چنان بشکنیم که دست هر چه ابر و باران و سیلاب را از پشت ببندیم. آخ کسی چه می داند که من خودم از مریضخانه ای بزرگ به این چهار دیواری حقیر و این پنجره همیشه بارانی پناه آورده ام ... کسی چه می داند؟

#نیکی_فیروزکوهی
📚راس ساعت هیچ/نشر ایجاز


@asheghanehaye_fatima