عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ریشه ام در بهار است وُ
برگ هایم در پاییز.
نه سبز میشوم
نه زرد.
این روزها
حال درختی را دارم
که فصل ها را نفهمیده


#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اجسام
نشر فصل پنجم


@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
و ما خاطرات را
چونان میخی زنگ زده از دل دیوار بیرون می‌کشیم،
و تو می‌دانی
که هرگز هیچ میخی تماما از هیچ دیواری
بیرون نیامده؛
لااقل تکه ای از آن
لااقل رنگِ سرخِ زنگ زدگی آن
لااقل حفره ای بر قلب دیوار
همیشه به جا مانده است...
.
#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف

@asheghanehaye_fatima
شغل من تمام وقت است
شغل من خواب ندارد
استراحت ندارد
مرخصی ندارد

شغل من پرخطر است
شغل من بیمه ندارد
پاداش ندارد
بازنشستگی ندارد

شغلِ من
دوست داشتنِ توست


#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف

@asheghanehaye_fatima
هنوز امیدوارم به آخرین شاخه‌ی گل
تا کسی برای معشوقه‌اش بخرد

هنوز امیدوارم به شنیدنِ یک «سلام»
به شنیدنِ «امروز حالت چطور است؟»
به دیدنِ یک لبخند

هنوز امیدوارم
مثل آخرین بازمانده
در سیاره‌‌ای متروک
در کهکشانی دوردست
در گوشه‌‌ای فراموش شده از جهان

هنوز امیدوارم
مثل خورشید که می‌داند
چند میلیون سال باید بتابد
تا دوباره علفی بر این برهوت سبز شود

مثل سیاره‌ای
که نمیخواهد قبول کند
ساکنانش چند میلیون سال است
که منقرض شده‌اند..‌.

#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف

@asheghanehaye_fatima
زخم‌ها همیشه بوده‌اند
چاقو فقط راه را پیدا می‌کند
می‌کشد بیرون از زیر پوست، همه را.
تو قبل از آنکه آمده باشی
رفته بودی.
تنهایی چیزی‌ نیست که با رفتن کسی به وجود آید
تنهایی همیشه بوده است،
حضورِ هر انسان
تنهایی را
فقط قطعه قطعه می‌کند...



#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف

@asheghanehaye_fatima
در اولین لحظه‌ی تابستان دوستت دارم
پیش از آنکه حتی کسی تقویم را ورق بزند
یا ساعت بفهمد عقربه‌هایش را در کدام فصل می‌چرخاند.
در اولین لحظه‌ی تابستان دوستت دارم
پیش از آنکه انجیر‌ها بر شاخه‌ها برسند
و زردآلوها زردتر شوند.
آری، در اولین لحظه‌ی تابستان دوستت دارم
پیش از آنکه اولین نسیم تابستانی
بر پرده‌ی سفید رنگِ اتاق بوزد
پیش از آنکه خورشید یادش بیاید که باید گرم‌تر بتابد

آری
درست پیش از آنکه مرغ مهاجر با خود بگوید
حالا، وقتِ بازگشتن به خانه است...


#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف

@asheghanehaye_fatima
(به چه درد می خورد این شعر؟)


به چه درد می خورد این شعر
اگر گلوله ای را از شلیک شدن باز ندارد؟
به چه درد می خورد این شعر
اگر پرندگان را به این درخت بازنگرداند
اگر بند نیاورد خون را از پای این سرباز
اگر پاک نکند اشک را از گونه های آن مادر
اگر نان را قسمت نکند میان کودکان
اگر ابرها را کنار نزند
و خورشید را نیاورد میانِ میزِ صبحانه
تا مثل زرده ی تخم مرغی نیم پز
سهیم شوند همگان در آن

به چه درد می خورد این شعر
اگر شب را به پایان نرساند
اگر فانوس ها را روشن نکند
اگر باد را آرام نکند
اگر دلِ طوفانیِ دریا را به دست نیاورد برای اطمینان ماهیگیران
اگر آب را بازنگرداند به این رودخانه
اگر با نوکِ کفشش پاک نکن این خطوطِ مرزی را
اگر دور نیندازد این سیم های خاردار را

بگو این شعر به چه درد می خورد
اگر
اگر
اگر جنگ تمام شود و لبخندی بر لبانِ معشوقه ات نیاورد

به چه درد میخورد این شعرها
وقتی مثل سکه هایی در جیبم خش خش میکنند
که سال هاست دیگر رواج ندارند؟


#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اعداد
نشر فصل پنجم

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قلبت
معدن بزرگی‌ست
و کارگران زیادی در آن مشغول کارند
که قطعاتِ «دوست داشتن» را
از آن استخراج می‌کنند.
من اما بیل و کلنگم را گوشه‌ای انداخته‌ام
دست از کار کشیده‌ام
و به اعماق می‌روم،
آنقدر عمیق
که هیچ گروه نجاتی
نتواند جنازه‌ی دفن شده‌ام را
از این معدن بیرون بکشد...


#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف


@asheghanehaye_fatima
نه به زیتون
نه به شاخه‌ی انجیر
که
قسم به رنگ باستانیِ چشمانت.
قسم به دستانت
که همچون اوراد کهنه مقدس‌اند.

قسم به صدای متبّرک‌ات.

با من حرفی بزن
آنگونه که خدا با پیامبرش
در گوشه‌ای دور
درددل می‌کرد...


#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف

@asheghanehaye_fatima
.
روزی مرا بیاد خواهی آورد
چونان کویری
که دریا را بخاطر می آورد
چونان دشتی
که جنگل را به بخاطر می آورد
چونان قلب گلوله خورده ای
که خون را به یاد می آورد
چونان پیرزنی
که جوانی اش را
و چونان پیراهنی
که پیکری که در آن زیسته است را.

روزی مرا به یاد خواهی آورد
هنگام که پیراهن های کهنه را
از گنجه در می آوری
هنگام که دست
بر سر فرزندانت میکشی
و نام های دیگری را برای آنان زیر لب با خود زمزمه می کنی.

همواره اسمی در زندگی هست
که مستعارِ تمام اسم های دیگر است.
روزی مرا به یاد خواهی آورد
چونان شناسنامه ای
که نام پیشین اش را بخاطر می آورد

#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اعداد

@asheghanehaye_fatima
به پرندگان بگو
شاخه‌هایت را فراموش نکنند.
پاییز
آخرین حرف درخت نیست


#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اجسام


@asheghanehaye_fatima
موهایت
مال مادیانی در هزار سال پیش است.
پوستت
را از یک ماهی در عصر یخبندان گرفته‌ای.
دندان‌هایت
از جنس عناصر ستاره‌ای دور.
چشمانت
را از آهویی منقرض شده به ارث برده‌ای
لبانت هم‌تبارِ گل‌سرخ است
و دستانت نژادِ نزدیکی با کبوتر دارد.

سایه‌ات،
سایه‌ات اما مال من است
و تو هزاران بار
به شکل سایه‌ی من تناسخ یافته‌ای…

#بابک_زمانی
#مجموعه_شعر_اطراف

@asheghanehaye_fatima