@asheghanehaye_fatima
کار من این است که
دریا را به آستان لبان تو بیاورم
کاری کنم که در میان مِه زیباتر ببینی
نگذارم گل حیاط خانهتان پیر شود
نگذارم باغچهی کوچکتان گریه کند
نگذارم خدا از تو دلگیر شود
کار من این است که
نور را به آستان روح تو بیاورم
کاری کنم که گُلها فراموشات نکنند
نگذارم خورشید در خانهات غروب کند
نگذارم مِهر تو را خموشی فراگیرد
نگذارم خدا فراموشات کند.
■شاعر: #بختیار_علی |کردستان عراق|
■برگردان: #رضا_کریممجاور
📚منبع: از کتاب: "سرانجام پیش تو برمیگردم"، گزیدهی شعرهای بختیار علی، ترجمهی رضا کریممجاور، انتشارات کتاب کولهپشتی، چاپ اول۱۳۹۷
کار من این است که
دریا را به آستان لبان تو بیاورم
کاری کنم که در میان مِه زیباتر ببینی
نگذارم گل حیاط خانهتان پیر شود
نگذارم باغچهی کوچکتان گریه کند
نگذارم خدا از تو دلگیر شود
کار من این است که
نور را به آستان روح تو بیاورم
کاری کنم که گُلها فراموشات نکنند
نگذارم خورشید در خانهات غروب کند
نگذارم مِهر تو را خموشی فراگیرد
نگذارم خدا فراموشات کند.
■شاعر: #بختیار_علی |کردستان عراق|
■برگردان: #رضا_کریممجاور
📚منبع: از کتاب: "سرانجام پیش تو برمیگردم"، گزیدهی شعرهای بختیار علی، ترجمهی رضا کریممجاور، انتشارات کتاب کولهپشتی، چاپ اول۱۳۹۷
@asheghanehaye_fatima
□در کوچه گم کردم...
«دیگر اینگونه نمیتوانم ادامه دهم
کافیست
خستهام
دیگر تماماش کنیم!»
درحالیکه اینها را گفتی سوار اتوبوس شدی
ایستادم
زمان هم مثل من ایستاد، فکر کردم
نه! او توقف نکرد، باز هم چرخید
با تو سوار اتوبوس شدم
در یک چشم به هم زدن زمان هم گذشت
اختیار هم رفت، گمان هم...
این چیست؟
پایام از زمین کنده شد
ناگهان هر چیزی جای خود را عوض کرد
ایستادم...
پشت سرم راهها سینهخیز آمدند
ساعت هم برعکس چرخید، برگشت
از تو جدا شدم
نفهمیدم چه بودم
حالا چه هستم؟
کوچهها در نگاهام به پرتگاه تبدیل شدند
اگر بدانی که در آن لحظهای که تو را گم کردم
در سرِ راهها خودم نیز گم شدم
کائنات پیچید
دنیا به هم خورد
کیست که در گوشام این گونه ناله سر میدهد
تو را که در کوچه گم کردم، آرام و قرار ندارم
اگر در زندگی تو را گم کنم آیا چه خواهم کرد؟
☆☆☆☆☆
□Küçede itirdim…
''Yaşaya bilmirem bu sayaq daha,
Besdir,
Yorulmuşam,
Qurtaraq daha!''
Deye avtobusa mindin..
Dayandım,
Vaxt da menim kimi dayandı,sandım.
Yox! O dayanmadı işledi yene.
Minib avtobusa seninle birge,
Bir göz qırpımında zaman da getdi,
İxtiyar da getdi,güman da getdi...
Bu nedir?
ayağım üzüldü yerden..
Her şey öz yerini deyişdi birden,
Dayandım..
Arxamca yollar süründü,
Saat da tersine dolandı,döndü.
Senden ayrılmadım,
Senden men,gülüm,
Özümden ayrıldım,
Özümden,gülüm!
Bilmedim ne idim,
indi neyem men?
Küçeler uçuruma döndü gözümde
Seni itirdiyim bu anda bilsen,
Yolların üstünde itdim özüm de.
Dolaşdı kainat,
Qarışdı alem,
Kimdir qulağıma bele hönküren?
Küçede itirdim seni,dözmürem,
Heyatda itirsem neylerem gören?
○■شاعر: #بختیار_وهابزاده | Bakhtiyar Vahabzadeh |جمهوری آذربایجان|
○■برگردان به فارسی: #کاظم_نظریبقا
□در کوچه گم کردم...
«دیگر اینگونه نمیتوانم ادامه دهم
کافیست
خستهام
دیگر تماماش کنیم!»
درحالیکه اینها را گفتی سوار اتوبوس شدی
ایستادم
زمان هم مثل من ایستاد، فکر کردم
نه! او توقف نکرد، باز هم چرخید
با تو سوار اتوبوس شدم
در یک چشم به هم زدن زمان هم گذشت
اختیار هم رفت، گمان هم...
این چیست؟
پایام از زمین کنده شد
ناگهان هر چیزی جای خود را عوض کرد
ایستادم...
پشت سرم راهها سینهخیز آمدند
ساعت هم برعکس چرخید، برگشت
از تو جدا شدم
نفهمیدم چه بودم
حالا چه هستم؟
کوچهها در نگاهام به پرتگاه تبدیل شدند
اگر بدانی که در آن لحظهای که تو را گم کردم
در سرِ راهها خودم نیز گم شدم
کائنات پیچید
دنیا به هم خورد
کیست که در گوشام این گونه ناله سر میدهد
تو را که در کوچه گم کردم، آرام و قرار ندارم
اگر در زندگی تو را گم کنم آیا چه خواهم کرد؟
☆☆☆☆☆
□Küçede itirdim…
''Yaşaya bilmirem bu sayaq daha,
Besdir,
Yorulmuşam,
Qurtaraq daha!''
Deye avtobusa mindin..
Dayandım,
Vaxt da menim kimi dayandı,sandım.
Yox! O dayanmadı işledi yene.
Minib avtobusa seninle birge,
Bir göz qırpımında zaman da getdi,
İxtiyar da getdi,güman da getdi...
Bu nedir?
ayağım üzüldü yerden..
Her şey öz yerini deyişdi birden,
Dayandım..
Arxamca yollar süründü,
Saat da tersine dolandı,döndü.
Senden ayrılmadım,
Senden men,gülüm,
Özümden ayrıldım,
Özümden,gülüm!
Bilmedim ne idim,
indi neyem men?
Küçeler uçuruma döndü gözümde
Seni itirdiyim bu anda bilsen,
Yolların üstünde itdim özüm de.
Dolaşdı kainat,
Qarışdı alem,
Kimdir qulağıma bele hönküren?
Küçede itirdim seni,dözmürem,
Heyatda itirsem neylerem gören?
○■شاعر: #بختیار_وهابزاده | Bakhtiyar Vahabzadeh |جمهوری آذربایجان|
○■برگردان به فارسی: #کاظم_نظریبقا
كه جهان را به تقسيم نشستيم؛
فرداي پولاد از آن تو
دل لطيف سپيدهمان برای من
سبزهی سارون خيالي امشب از آن تو
حشيش نمناک شامگاهان برای من.
عطر پایکوبی از آن تو
خون درختان برای من.
سراسيمه خرگوش گندمزاران از آن تو
گنجشكک زير تل برای من.
نه! دوست من نه!
ميهن از آن تو، شرف از آن تو، نوش از آن تو...
من نيز براي خودم.
سبزه از آن تو، گندمزاران از آن تو، انگور از آن تو، چراغ از آن تو...
من نيز برای خودم.
تفنگ از آن تو، جنگ از آن تو، آفتاب از آن تو، ابر از آن تو...
من نيز برای خودم.
گل از آن تو، دشنه از آن تو، كبوتر از آن تو، خدا از آن تو...
من نيز برای خودم.
■○شاعر: #بختیار_علی | کردستان-عراق |
■○برگردان: #عباس_محمودی
📕●از کتاب: «نردبانی در غبار» | ●نشر: #افراز
@asheghanehaye_fatima
فرداي پولاد از آن تو
دل لطيف سپيدهمان برای من
سبزهی سارون خيالي امشب از آن تو
حشيش نمناک شامگاهان برای من.
عطر پایکوبی از آن تو
خون درختان برای من.
سراسيمه خرگوش گندمزاران از آن تو
گنجشكک زير تل برای من.
نه! دوست من نه!
ميهن از آن تو، شرف از آن تو، نوش از آن تو...
من نيز براي خودم.
سبزه از آن تو، گندمزاران از آن تو، انگور از آن تو، چراغ از آن تو...
من نيز برای خودم.
تفنگ از آن تو، جنگ از آن تو، آفتاب از آن تو، ابر از آن تو...
من نيز برای خودم.
گل از آن تو، دشنه از آن تو، كبوتر از آن تو، خدا از آن تو...
من نيز برای خودم.
■○شاعر: #بختیار_علی | کردستان-عراق |
■○برگردان: #عباس_محمودی
📕●از کتاب: «نردبانی در غبار» | ●نشر: #افراز
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
.
کار من این است که
دریا را به آستان لبان تو بیاورم
کاری کنم که در میان مِه زیباتر ببینی
نگذارم گل حیاط خانهتان پیر شود
نگذارم باغچهی کوچکتان گریه کند
نگذارم خدا از تو دلگیر شود
کار من این است که
نور را به آستان روح تو بیاورم
کاری کنم که گُلها فراموشات نکنند
نگذارم خورشید در خانهات غروب کند
نگذارم مِهر تو را خموشی فراگیرد
نگذارم ...
#بختیار_علی
برگردان: #رضا_کریممجاور
.
کار من این است که
دریا را به آستان لبان تو بیاورم
کاری کنم که در میان مِه زیباتر ببینی
نگذارم گل حیاط خانهتان پیر شود
نگذارم باغچهی کوچکتان گریه کند
نگذارم خدا از تو دلگیر شود
کار من این است که
نور را به آستان روح تو بیاورم
کاری کنم که گُلها فراموشات نکنند
نگذارم خورشید در خانهات غروب کند
نگذارم مِهر تو را خموشی فراگیرد
نگذارم ...
#بختیار_علی
برگردان: #رضا_کریممجاور
@asheghanehaye_fatima
هیچ هنری از این سختتر نیست که به خودت بیاموزی انتظار نکشی
#بختیار_علی
📚 آخرین انار دنیا
ترجمه: #مریوان_حلبچه_ای
هیچ هنری از این سختتر نیست که به خودت بیاموزی انتظار نکشی
#بختیار_علی
📚 آخرین انار دنیا
ترجمه: #مریوان_حلبچه_ای
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کار من این است که
دریا را به آستان لبان تو بیاورم
کاری کنم که در میان مِه زیباتر ببینی
نگذارم گل حیاط خانهتان پیر شود
نگذارم باغچهی کوچکتان گریه کند
نگذارم خدا از تو دلگیر شود
کار من این است که
نور را به آستان روح تو بیاورم
کاری کنم که گُلها فراموشات نکنند
نگذارم خورشید در خانهات غروب کند
نگذارم مِهر تو را خموشی فراگیرد
نگذارم خدا فراموشات کند.
#بختیار_علی | کردستان-عراق، ۱۹۶۶ |
برگردان: #رضا_کریممجاور
@asheghanrhaye_fatima
دریا را به آستان لبان تو بیاورم
کاری کنم که در میان مِه زیباتر ببینی
نگذارم گل حیاط خانهتان پیر شود
نگذارم باغچهی کوچکتان گریه کند
نگذارم خدا از تو دلگیر شود
کار من این است که
نور را به آستان روح تو بیاورم
کاری کنم که گُلها فراموشات نکنند
نگذارم خورشید در خانهات غروب کند
نگذارم مِهر تو را خموشی فراگیرد
نگذارم خدا فراموشات کند.
#بختیار_علی | کردستان-عراق، ۱۹۶۶ |
برگردان: #رضا_کریممجاور
@asheghanrhaye_fatima
آن شب که خم شد و دستم را بوسید به او گفتم: "زندگی نوری است در صندوقی دربسته. آن صندوق هم شاید در بین صندوقهای دیگر باشد. هر وقت خواستی زندگی آشکار شود، باید از تاریکی بیرونش بکشی و همهی پوشش و پوستههایش را جدا کنی. یعقوب، من نمیدانم تو چه هستی و چه داری، اما خودت را سبک کن. بارهای سنگینت را جدا کن، زیورآلات فراوانت را دور بینداز و شنا کن. من بیست و یک سال در شن بودم و دنیا هم پیوسته دنبالم بوده است."
بهآرامی خندیدم و بیرحمانهتر گفتم: "پیوسته چیزی هست که تو رو به عقب برمیگرداند. چیزی که از تواناییهای انسان پرقدرت تر است، یعقوب، من در آن بیابان چیزی آموختم آن هم اینکه انسان موجودی است که نباید چیزهای بزرگ را فراموش کند."
با اندوه عمیقی گفت: تو از خودت فرار نکردهای، تو از خودت بیزار نشدهای، بلکه از تنگناها و کمعمقیهای گل آلود زندگی به جاهای عمیقتری شنا کردهای.
📒 #آخرین_انار_دنیا
👤 #بختیار_علی
@asheghanehaye_fatima
بهآرامی خندیدم و بیرحمانهتر گفتم: "پیوسته چیزی هست که تو رو به عقب برمیگرداند. چیزی که از تواناییهای انسان پرقدرت تر است، یعقوب، من در آن بیابان چیزی آموختم آن هم اینکه انسان موجودی است که نباید چیزهای بزرگ را فراموش کند."
با اندوه عمیقی گفت: تو از خودت فرار نکردهای، تو از خودت بیزار نشدهای، بلکه از تنگناها و کمعمقیهای گل آلود زندگی به جاهای عمیقتری شنا کردهای.
📒 #آخرین_انار_دنیا
👤 #بختیار_علی
@asheghanehaye_fatima
در آغوشم نگیر
این عشق دروغین ودلدادگی بیهودە چە معنایی میدهد؟
من بە عشقی نیاز دارم
عشقی کە بە لرزەام درآورد
در زیر باران و در پهنای خیابان بە گریەام بیندازد.
#بختیار_علی
@asheghanehaye_fatima
این عشق دروغین ودلدادگی بیهودە چە معنایی میدهد؟
من بە عشقی نیاز دارم
عشقی کە بە لرزەام درآورد
در زیر باران و در پهنای خیابان بە گریەام بیندازد.
#بختیار_علی
@asheghanehaye_fatima
كه جهان را به تقسيم نشستيم؛
فرداي پولاد از آنِ تو
دلِ لطيفِ سپيدهمان برای من
سبزهی سارون خيالي امشب از آنِ تو
حشيشِ نمناکِ شامگاهان برای من.
عطرِ پایکوبی از آنِ تو
خونِ درختان برای من.
سراسيمه خرگوش گندمزاران از آن تو
گنجشكک زيرِ تل برای من.
نه! دوست من نه!
ميهن از آنِ تو، شرف از آنِ تو، نوش از آنِ تو...
من نيز براي خودم.
سبزه از آنِ تو، گندمزاران از آنِ تو، انگور از آنِ تو، چراغ از آنِ تو...
من نيز برای خودم.
تفنگ از آنِ تو، جنگ از آنِ تو، آفتاب از آنِ تو، ابر از آنِ تو...
من نيز برای خودم.
گل از آنِ تو، دشنه از آنِ تو، كبوتر از آنِ تو، خدا از آنِ تو...
من نيز برای خودم.
#بختیار_علی
@asheghanehaye_fatima
فرداي پولاد از آنِ تو
دلِ لطيفِ سپيدهمان برای من
سبزهی سارون خيالي امشب از آنِ تو
حشيشِ نمناکِ شامگاهان برای من.
عطرِ پایکوبی از آنِ تو
خونِ درختان برای من.
سراسيمه خرگوش گندمزاران از آن تو
گنجشكک زيرِ تل برای من.
نه! دوست من نه!
ميهن از آنِ تو، شرف از آنِ تو، نوش از آنِ تو...
من نيز براي خودم.
سبزه از آنِ تو، گندمزاران از آنِ تو، انگور از آنِ تو، چراغ از آنِ تو...
من نيز برای خودم.
تفنگ از آنِ تو، جنگ از آنِ تو، آفتاب از آنِ تو، ابر از آنِ تو...
من نيز برای خودم.
گل از آنِ تو، دشنه از آنِ تو، كبوتر از آنِ تو، خدا از آنِ تو...
من نيز برای خودم.
#بختیار_علی
@asheghanehaye_fatima
✨
جهان سنگدلتر از آن بود که کمکم کند،
خدا هم ساکتتر از آن بود که انتظارش را داشتم
#بختیار_علی
آخرین انار دنیا
@asheghanehaye_fatima
جهان سنگدلتر از آن بود که کمکم کند،
خدا هم ساکتتر از آن بود که انتظارش را داشتم
#بختیار_علی
آخرین انار دنیا
@asheghanehaye_fatima
کار من این است که
نور را به آستان روحِ تو بیاورم
کاری کنم که گُلها فراموشات نکنند
نگذارم خورشید در خانهات غروب کند
نگذارم مِهر تو را خموشی فراگیرد
نگذارم خدا فراموشات کند.
■شاعر: #بختیار_علی [ کردستان-عراق، ۱۹۶۶ ]
@asheghanehaye_fatima
نور را به آستان روحِ تو بیاورم
کاری کنم که گُلها فراموشات نکنند
نگذارم خورشید در خانهات غروب کند
نگذارم مِهر تو را خموشی فراگیرد
نگذارم خدا فراموشات کند.
■شاعر: #بختیار_علی [ کردستان-عراق، ۱۹۶۶ ]
@asheghanehaye_fatima
که تو از ازل غمگین بودی، خنده غمگینترت میکند.
که تو از ازل تنها بودی، خنده تنهاترت میکند.
آن که چون من با دردی ژرف به زمین آمده باشد، با خنده خوشبخت نمیشود.
#بختیار_علی
@asheghanehaye_fatima
که تو از ازل غمگین بودی، خنده غمگینترت میکند.
که تو از ازل تنها بودی، خنده تنهاترت میکند.
آن که چون من با دردی ژرف به زمین آمده باشد، با خنده خوشبخت نمیشود.
#بختیار_علی
@asheghanehaye_fatima