عاشقانه های فاطیما
818 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
هیچ روزی از روزها
پادشاه نبودَم
وَ خود را از سِلسِله یِ پادشاهان نمی دانِستَم
جُز روزی
که دَریافتَم
تو
از آنِ مَنی !
سُلطه اَم را بَر قاره هایِ پنج گانه گُستَراندَم.
بَر بارشِ باران ها
وَ اَرّابه هایِ باد،
تَسَلُّط یافتَم
بَر آدَم فَضاهایی که پیش از من،
کسی بَر آنان فَرمانرَوایی نَکرده است،
حُکم راندَم.
اِنگار با تَمامِ ستاره هایِ مَنظومه یِ شَمسی
بازی کرده اَم،
آنگونه که کودَکان،
با صَدَفِ دَریایی بازی می کُنَند.
هیچ گاه پادشاه نَخواهَم بود
وَ دوست نَدارَم باشَم،
ولی خُفتَن دَر میانِ دَستانِ تو
مَرا به این گُمان می اَفکنَد
که مَن
تِزارِ روس
یا اَنوشیروان هَستَم.

#صد_نامه_عاشقانه
#نزار_قبانی
@asheghanehaye_fatima🌸


از سال‌های رفته با تو پشیمان نیستم...
پشیمانی پیشه‌ی من نیست...
و اندوهگین نیستم...
چرا که بر اسبی بازنده شرط بستم...
قمار با زنان چون قمار بر اسب‌هاست...
نتیجه نامعلوم است...
و پیش‌‌گویی بیهوده...
هر مرد اسبی انتخاب می‌کند...
و هر زن اسبی...
و در انتها...
کسی برنده نیست..
جز زنان....
تجربه‌ام با زنان و اسب‌ها هم‌سان است...
گاهی برنده‌ام…
و گاهی بازنده...
گاه سربلند…
گاهی سرشکسته...
با این‌همه بازی را پی می‌گیرم...
و شعرهای زیادی در این پایداری نصیبم می‌شود...
چیزی از سقوطِ ناگهانی زیباتر نیست...
زیرِ سُم‌های اسب..
یا زیرِ پاهای عشق....

#نزار_قبانی
#صد_نامه_عاشقانه
@asheghanehaye_fatima





■یک نامه‌ی عاشقانه

می‌خواهم
برای‌ات سخنی بنویسم
که شبیه هیچ سخن دیگری نیست؛
و برای‌ات زبان تازه‌ای بیافرینم، خاص خودت
زبانی متناسب با اندازه‌ی تن‌ات
و مساحت عشق‌ام.

می‌خواهم
از صفحات فرهنگ لغت‌ بیرون بزنم؛
و مدتی از دهان‌ام مرخصی بگیرم؛
چون از شکل دهان‌ام خسته‌ شده‌ام.
دهان ديگرى می‌خواهم
که هر وقت خواست، بتواند
به درخت گیلاس
یا چوب کبریت
تبدیل شود.
دهان تازه‌ای می‌خواهم
که کلمات از آن به شکلی بیرون بیایند
که پریان دریایی از کف‌های امواج دریا
و یا پرنده‌ای سپید که از کلاهِ شعبده‌باز

کتاب‌هایی را که در کودکی خوانده‌ام
از من بگیرید
دفترهای مشق مدرسه‌
گچ‌ها
قلم‌ها
و تخته سیاه را
بگیرید؛
و در عوض کلمه‌ای به من بیاموزید
که آن را مثل گوش‌واره به گوش محبوب‌ام بیاویزم

انگشتانی دیگرگونه‌ می‌خواهم‌،
تا به شیوه‌ای دیگر بنویسم.
از انگشتانی‌ که‌ نه قد می‌کشند و نه کوتاه می‌شوند، خوش‌ام نمی‌آید؛
همین‌طور از درختانی‌ که‌ نه‌ می‌میرند و نه بزرگ می‌شوند.
انگشتانی‌ تازه‌ می‌خواهم‌
به‌ بلندای‌ بادبان‌ قایق‌ها
و درازای گردن‌ زرّافه‌
تا برای محبوب‌ام پیراهنی از شعر ببافم
که پیش از من نپوشیده.
می‌خواهم  برای‌ات الفبایی نو بیافرینم،
متفاوت با الفبای زبان‌‌های دیگر:
الفبایی که در آن جزئی از هارمونی باران باشد
و جزئی از هاله‌ی ماه
و اندوه ابرهای خاکستری
و دردمندیِ برگ‌های بید
زیر چرخ‌های ارابه‌ی پاییز.

می‌خواهم
گنج‌هایی از کلمات به تو هدیه دهم
که پیش از تو به هیچ زنی اهداء نشده
و پس از تو نیز به هیچ زنی اهداء نخواهد شد.
ای زنی که پیش از تو هیچ زنی نبوده
و پس از تو هیچ زنی نخواهد بود.

می‌خواهم
به دو پستان نازپرورده‌ات
بیاموزم
که چگونه نام‌ام را تلفظ کنند؛
و چگونه نامه‌هایم را بخوانند.
می‌خواهم
تو را به زبان تبدیل کنم.

★★★★★

أريد أن أكتب لك كلاماً
لا يُشبهُ الكلامْ
وأخترع لغةً لكِ وحدكِ
أفصّلها على مقاييس جسدك
ومساحةِ حبّي.

أريدُ أن أسافرَ من أوراق القاموس
وأطلبَ إجازةً من فمي.
فلقد تعبتُ من استدارة فمي
أريدُ فماً آخر..
يستطيع أن يتحوّل متى أرادْ
إلى شجرة كَرَز
أو علبة كبريت
أريد فماً جديداً
تخرج منه الكلماتْ
كما تخرج الحوريّات من زَبَد البحر
وكما تخرج الصيصَانُ البيضاء
من قبَّعة الساحر..

خذُوا جميعَ الكتب
التي قرأتُها في طفولتي
خذُوا جميع كراريسي المدرسيّة
خذوا الطباشيرَ..
والأقلامَ..
والألواحَ السوداءْ..
وعلّموني كلمةً جديدة
أُعلّقها كالحَلَقْ
في أُذُن حبيبتي

أريدُ أصابعَ أخرى..
لأكتبَ بطريقةٍ أخرى
فأنا أكرهُ الأصابعَ التي لا تطول .. ولا تقصر
كما أكرهُ الأشجار التي لا تموت.. ولا تكبر
أريد أصابعَ جديدة..
عاليةً كصوراي المراكبْ
وطويلةً ، كأعناق الزرافاتْ
حتى أفصّل لحبيبتي
قميصاً من الشِعرْ..
لم تلبسه قبلي.
أريدُ أن أصنع لكِ أبجديّة
غيرَ كلّ الأبجدياتْ.
فيها شيء من إيقاع المطرْ
وشيء من غبار القمرْ
وشيء من حزن الغيوم الرماديّة
وشيء من توجّع أوراق الصفصاف
تحت عَرَبات أيلول.

أريد أن أهديكِ كنوزاً من الكلماتْ
لم تُهْدَ لامرأةٍ قبلك..
ولنْ تُهْدَى لامرأةٍ بعدكْ.
يا امرأةً..
ليس قَبْلَها قَبْلْ
وليس بَعْدَها بَعْدَ

أريدُ أن أعلَّم نهديْكِ الكسوليْنْ
كيف يُهجِّيان اسمي..
وكيف يقرءان مكاتيبي
أريدُ.. أن أجعلكِ اللغة

■●شاعر: #نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |

■●برگردان: #حسین_خسروی

📗●نامه‌ی یکم از کتاب: #صد_نامه‌ی_عاشقانه |
مائة رسالة حُبّ |
@asheghanehaye_fatima



■یک نامه‌ی عاشقانه (نامه‌ی دوم)

آن روز که نزدم آمدی
در صبح‌گاه یک روز بهاری
-به‌سان شعری زیبا که راه می‌رود-
خورشید با تو به درون خانه آمد
و بهار هم.

[وقتی آمدی]
ورق‌های روی میز پراکنده شدند.
فنجان قهوه که پیش روی‌ام بود،
پیش از آن‌که بنوشم‌اش، مرا نوشید؛
و روی دیوار تابلویی بود از اسبانی در حال تاختن.
اسب‌ها وقتی تو را دیدند،
مرا رها کردند
و به سوى تو تاختند.

روزی که به دیدارم آمدی،
در صبح‌گاه آن روز بهاری،
زمین را لرزشی فراگرفت
و شهابی شعله‌ور، در جایی به زمین برخورد کرد
که کودکان آن را کلوچه‌ی‌عسلی پنداشتند؛
و زنان، دست‌بندِ الماس‌نشان
و مردان، از نشانه‌های شب‌قدر

وقتی مثل پروانه‌ای که از پیله‌اش درمی‌آید،
بارانی‌ات را درآوردی
و روبه‌روی‌ام نشستی
مطمئن شدم که
کودکان
و زنان
و مردان
همگی
درست پنداشته‌اند:
تو خواستنی هستی به‌سان عسل
و درخشان به‌سان الماس
 و شگفت‌آور به‌مانند شب‌قدر

★★★★★

نهارَ دخلتِ عليَّ
في صبيحة يومٍ من أيام آذارْ
كقصيدةٍ جميلةٍ.. تمشي على قَدَمَيْها
دخلت الشمسُ معك..
ودخل الربيعُ معك..
كان على مكتبي أوراقٌ.. فأورقَتْ
وكان أمامي فنجانُ قهوة
فشربني قبل أن أشربه
وكان على جداري لوحةٌ زيتية
وكان على جداري لوحةٌ زيتية
لخيول تركض..
فتركتْني الخيولُ حين رأتكِ
وركضتْ نحوك..

نهارَ زُرتني..
في صبيحة ذلك اليوم من آذارْ
حدثتْ قشعريرةٌ في جسد الأرض
وسقَطَ في مكان ما.. من العالم
نيزكٌ مشتعلْ..
حسبه الأطفال فطيرةً محشوةً بالعسلْ..
وحسبتهُ النساء..
سواراً مرصَّعاً بالماسْ..
وحسبه الرجال..
من علامات ليلة القدْرْ..

وحين نزعتِ معطفكِ الربيعيّ
وجلستِ أمامي..
فراشةً تحمل في أحقابها ثيابَ الصيف..
تأكّدتُ أن الأطفال كانوا على حقّ..
والنساء كُنَّ على حقّ..
والرجال كانوا على حقّ..
وأنّكِ..
شهيّةٌ كالعسلْ..
وصافيةٌ كالماسْ..
ومذهلةٌ كليلة القدرْ…

■●شاعر: #نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |

■●برگردان: #حسین_خسروی

📗●نامه‌ی دوم از کتاب: #صد_نامه‌ی_عاشقانه (مائة رسالة حُبّ)
اورسولا گفت... ما از اینجا نمی رویم، همین جا می مانیم، چون در اینجا صاحب فرزند شده ایم.
خوزه گفت... اما هنوز مُرده ای در اینجا نداریم، وقتی کسی مُرده ای زیرخاک ندارد به آن خاک تعلق ندارد.
اورسولا با لحنی آرام و مصمم گفت... اگر قرار باشد من بمیرم تا بقیه در اینجا بمانند، خواهم مُرد.


#صد_سال_تنهایی
#گابریل_گارسیا_مارکز


@asheghanehaye_fatima
.

در زندگی‌مان از یک جایی به بعد به همه‌چیز و همه‌کس بی‌اعتنا می‌شویم دیگر نه از کسی می‌رنجیم و نه به عشق کسی دل می‌بندیم.

#گابریل_گارسیا_مارکز
#صد_سال_تنهایی


@asheghanehaye_fatima