سلام وقت بخیر آقا هستم ۲۴ ساله و مجرد
اما تجربه ای که دارم از رابطه عاشقانه واسه وقتیه که دانشجو بودم و بی پول
دوست دخترم که واقعا عاشقش بودم و اون چند برابرش دوسم داشت اما در آخر بهم نرسیدم
تو یک غروب سرد زمستون قدم زنان تو خیابونا میگشتیم و از صدای شکستن یخ ها زیرپامون لذت میبردیم.
اما این سرمای استخوان سوز به جانمان نفوذ کرد و یکیمون پیشنهاد کافه داد
اومدیم روش فکر کنیم دیدیم جلو یک کافه ایم ،در باز شد و رفتیم داخل
از گرمای لذتبخشی که بر فضا حاکم بود لذت میبردیم
موجودیِ کارت من اما هیجده هزار تومن بود و اون بی خبر
در خیال خودش من رو مردی میدید که میشه بهش تکیه کرد
منو رو برداشته بود و بی مهابا پایین و بالا میکرد
+من شیک توت فرنگی میخورم تو چی میخوری؟
_من اشتها ندارم واقعا هیچی نمیخورم
+لوس نشو تو که همیشه کم مونده منم بخوری
گارسون رو صدا کرد و سفارش داد
۳۵ هزار تومن
اصلا نفهمیدم چی خوردم و چطور خوردم
میگفت تو چته چرا تو فکری؟
میگفتم نه بابا تو فکره چی باشم
موقه حساب کردن من رفتم کارت کشیدم
+موجودی نداره
گفت عیب نداره کارت من هست کارت اونو کشیدیم
اونم موجودی نداشت
دلم میخواست زمین دهن باز کنه و برم توش از خجالت اما اون اصلا به روم نیاورد و به شوخی و خنده میگفت برو بگو ببین قبول میکنن
ظرفاشونو بشوریم؟
اینجارو جارو بکشیم؟
یک ساعت به ده نفر زنگ زد و در آخر یکی از دوستای متاهلش واسمون پول ریخت و پرداخت کردیم و اومدیم و هیچوقت اینو به روم نیاورد و یکی از خاطرات شیرین زندگیم رو رقم زد که هروقت بهش فکر میکنم لبخندی گشاد روی صورتم میشینه
با اینکه الان شرایطم خوب شده و تو هیچ کافه و رستورانی استرس نمیگیرم
اما هیچ کافه ای..
هیچ کافه ای...
به قول شاعر:
آب رفته روزی باز آید به جوی
ماهی بیچاره اما، مرده بود...
#چشم_آذر
@ArHamsaraane
اما تجربه ای که دارم از رابطه عاشقانه واسه وقتیه که دانشجو بودم و بی پول
دوست دخترم که واقعا عاشقش بودم و اون چند برابرش دوسم داشت اما در آخر بهم نرسیدم
تو یک غروب سرد زمستون قدم زنان تو خیابونا میگشتیم و از صدای شکستن یخ ها زیرپامون لذت میبردیم.
اما این سرمای استخوان سوز به جانمان نفوذ کرد و یکیمون پیشنهاد کافه داد
اومدیم روش فکر کنیم دیدیم جلو یک کافه ایم ،در باز شد و رفتیم داخل
از گرمای لذتبخشی که بر فضا حاکم بود لذت میبردیم
موجودیِ کارت من اما هیجده هزار تومن بود و اون بی خبر
در خیال خودش من رو مردی میدید که میشه بهش تکیه کرد
منو رو برداشته بود و بی مهابا پایین و بالا میکرد
+من شیک توت فرنگی میخورم تو چی میخوری؟
_من اشتها ندارم واقعا هیچی نمیخورم
+لوس نشو تو که همیشه کم مونده منم بخوری
گارسون رو صدا کرد و سفارش داد
۳۵ هزار تومن
اصلا نفهمیدم چی خوردم و چطور خوردم
میگفت تو چته چرا تو فکری؟
میگفتم نه بابا تو فکره چی باشم
موقه حساب کردن من رفتم کارت کشیدم
+موجودی نداره
گفت عیب نداره کارت من هست کارت اونو کشیدیم
اونم موجودی نداشت
دلم میخواست زمین دهن باز کنه و برم توش از خجالت اما اون اصلا به روم نیاورد و به شوخی و خنده میگفت برو بگو ببین قبول میکنن
ظرفاشونو بشوریم؟
اینجارو جارو بکشیم؟
یک ساعت به ده نفر زنگ زد و در آخر یکی از دوستای متاهلش واسمون پول ریخت و پرداخت کردیم و اومدیم و هیچوقت اینو به روم نیاورد و یکی از خاطرات شیرین زندگیم رو رقم زد که هروقت بهش فکر میکنم لبخندی گشاد روی صورتم میشینه
با اینکه الان شرایطم خوب شده و تو هیچ کافه و رستورانی استرس نمیگیرم
اما هیچ کافه ای..
هیچ کافه ای...
به قول شاعر:
آب رفته روزی باز آید به جوی
ماهی بیچاره اما، مرده بود...
#چشم_آذر
@ArHamsaraane
سلام
#چشم_آذر چقد شبیه نویسنده ها نوشته بود. من اولش فک کردم یه پارت از رمانه و قراره اخرش لینک تبلیغ ببینم. خدایی قشنگ نوشته بودی
حقیقت که دلمم گرفت خوندمش🥲
#ارامش_دریا
@ArHamsaraane
#چشم_آذر چقد شبیه نویسنده ها نوشته بود. من اولش فک کردم یه پارت از رمانه و قراره اخرش لینک تبلیغ ببینم. خدایی قشنگ نوشته بودی
حقیقت که دلمم گرفت خوندمش🥲
#ارامش_دریا
@ArHamsaraane
میشه #چشم_آذر برامون تعریف کنند که چرا به عشقشون نرسیدن؟ وقتی اینقدر همو میخواستین و دوست داشتید از نظرم نباید مانعی ایجاد میشد مگر اینکه در اخر یکی دیگه دلش نخواد ادامه بده یا از سختی ها خسته شده
@ArHamsaraane
@ArHamsaraane