تجربه های خوب_همسران موفق
10.2K subscribers
602 photos
162 videos
32 files
448 links
تجربه ونظرات اعضا بدون ذكر نام
بهترين راه برای شناخت و درك همسران از خواسته های همدیگر
گرفتن پیام:
https://tttttt.me/HarfBeManBOT?start=NjY3NzYzMjE

همسران موفق 👇
@Hamsaraane

خانمهای قری*مختص خانم ها* 👇
@ide_Hamsaraane
Download Telegram
#رابطه_قبلی
سلام ؛ یه خانومی از رابطه قبلی عشقش نوشته بود ؛ خواستم بگم تنها نیستی ولی خودتو پیدا کن..........
یعنی تو هر زمینه ای اول نیازتو بشناس ....

من وقتی تازه 16 ساله شده بودم و هنرستان میرفتم عاشق شدم ، عاشق یه مرد کامل جنتلمن .. خیلی سنگین برخورد میکرد عاشق حرف زدن و نگاهش شدم ولی دوسال تموم ازم خواهش کرد تا باهاش وارد رابطه بشم یعنی دوست بشیم .. وقتی من 18 سالم بود ...... دوست شدیم اما من تا اون موقع نه میدونستم اسمش چیه .... نه میدونستم چند سالشه .. نه میدونستم چیکاره ست و شغلش چیه ..... فقط برام یه عشق با اتیشه بود ؛ به خواطرش جلو خانوادم وایسادم ..؛ دوستش داشتم .. اما دقیقا بعداز چند روز فهمیدم ... ااااااااااااا این آقا یه دختر 9 ساله داره ؛ این آقا یه ازدواج نا موفق داشته ؛ دست و پام شل شد منیکه عاشقش بودم ، مونده بودم چیکار کنم !
توصیف حال اون لحظم سخت بود احساس میکردم هر کاری میکنم اون تو ذهنش حالت مقایسه میگیره ، احساس میکردم این یه بار شیرینی دامادی رو چشیده ، شیرینی پدر شدن و چشیده و شایدم شیرینی عشق رو .........
داغون شده بودم واز هرکی مشورت میگرفتم میگفت ؛ این یه بار این راه و رفته دیگه بهش اون مزه اول و نمیده .....
و من مونده بودم با عشقی که تو دلم داشتمو یه عالمه گریه و زاری .. مونده بودمو یه رابطه تو هوا که هر روز داشت خراب تر از روز قبل میشد .....

2 سال 7 ماه طول کشید حال بدم ؛ عشقم بارها و بارها نشست باهام حرف زد گفت دلایلش چی بوده می گفت تا کجا دوستم داره و دلمو دوباره گرم میکرد برای رابطه .....

گذشت و من انقدر فکر کردم تا متوجه شدم "" این منم که دارم گذشته شو وارد رابطمون میکنم ؛ این منم که دارم از خودم لذت بودنشو میگیرم ؛ این منم دارم با افکار مریضم بهترین روزهای عمرم و سیاه میکنم ""
پس آروم شدم دوباره کنارش آرزوی عروس شدن کردم ؛ و عروسش شدم ...... خونمونو همونجوری که من دوست داشتم درست کردیم ؛ داماد شد چه دامادی ....... به قول خودش بهترین شب زندگیمون بوده ... ؛ قرار شد مامان و بابای یه بچه بشیم ؛ بچه دار شدیم یه دونه دختر خوشگل دیگه که الان دوتا آبجی شدن باهم دیگه ....
و تو یه جمله کوتاه بگم ؛ من خوشبخت شدم ...
و با اون روزها کنار اومدم .... من قبول کردم چون ؛؛ من نیازمو شناخته بودم ؛ حقیقت این بود من عاشقش بودم و تو اون دوسال اول قبل رابطه شناخته بودمش چقدر برای بدست اوردنم تلاش کرده ...... اره من بودم که داشتم این زندگی رو از خودم میگرفتم ......


🥰حالا شماهم بشین ببین این اقا همونیه که عشق ابدیتونه ؟ ببین نفس ت به نفسش بنده ؟ بیین اگه نباشه حالت چطوره ؟ احساسی هم نبین ؛ من بالاهم گفتم نیازتو بشناس یعنی یکم عقل و منطق قاطی احساس ت کن ؛ ببین چطوریاست ؟ ""اصلا لیاقت عشقتو داره ""؟ اگه اره که با گذشته کنار بیا ............

من یه جا یه متنی خوندم ؛ در مورد دعای جوشن کبیر بود ؛ لفظ عربی شو نمیدونم ولی درک من از معنی ش این بود ؛

یه موقع کسی و رو ادم میبخشه ولی هر وقت اونو میبینه یاد اون حرکتش می افته ؛ ولی خدا یه جوری میبخشه که هر بار بنده ش صداش میکنه یادش نیست بنده ش چیکار کرده ؛ حال بنده شو خوب میکنه .....
بیاد ماهم یه جوری ببخشیم که حال همدیگه خوب باشه از کنار ما ؛ این جوری زندگیامون هم زیباتر میشه ..

التماس دعا _ یا علی 🌷
@ArHamsaraane
#رابطه_قبلی
سلام به همه همراهان خوب کانال تجربه های خوب
عزیزدلم من کاملا شرایط و احساسات شما رو با بند بند وجودم درک میکنم حتی شرایط من خیلی خیلی سخت تر از شما بود
تقریبا هفده ساله بودم که عاشق یه آقایی شدم که همه چیزش برای من پرستیدنی بود ، چند وقت که از رابطمون گذشت خودش نرم نرم برام از یه خانومی تعریف کرد که چهار سال عاشقش بوده اما به من گفت که چون اون خانوم خیانت کرده ایشونم کلا فراموشش کرده ، چند وقت به خاطر برگشتن و پیام دادن دوباره همون خانوم کلا رابطشو با من تموم کرد حالا شما تصور کنید که من تو اون سن حساس و کنکور چه شرایطی برام پیش اومد یادمه که شبا تا صبح گریه میکردم صبح با چشمای قرمز میرفتم سرکلاس
بعد از یه مدت سعی کردم کمتر خودمواذیت کنم و یکمم حالم بهتر شد
گذشت تا دانشگاه قبول شدم تغییر محیط و ادمای جدید باعث شد یکم مسیر ذهنم عوض شه یا لااقل فکر کردم که اینطوری شده اما اون عشق مثل اتش زیر خاکستر منتظر شعله ور شدن دوباره بود
توی همون دوران بازم اون آقا برگشت ازم معذرتخواهی کرد گفت که دیگه هیچوقت تنهام نمیذاره ، آخ امان از این دل ... باز دلم براش لرزید باز خام شدم برگشتم تو رابطمون ، هیچی براش کم نمیذاشتم محبت احترام و .همه و همه سرجاش بود
شاید فکر کنید خب دیگه اینبار به خوبی وخوشی ختم شد اما سه ماه بعد باز اون خانوم برگشت باز روز از نو روزی از نو
چکارش میکردم؟ میگن عشق اول مردا براشون فرق میکنه
کارم شده بود غصه خوردن میگفتم اخه مگ من چی کم دارم ...
واقعا تا کسی تو شرایطش قرار نگیره نمیفهمه چی میگم ،این آقا هربار که برمیگشت هزاربار عذرخواهی میکرد قسم میخورد ابراز پشیمونی میکرد منم زود میگذشتم و دلم صاف میشد
اما اینبار خیلی فرق داشت قلبمو سیاه کرد دیگه این من، من سابق نبود که بشینه و گریه کنه و غصه بخوره و دعا کنه که کاش برگرده اون خانومم میدونست که من چقد عاشقم اما بازم هربار حوصلش سر میرفت میومد کل زار و زندگی منوبا چندتا دلبری و مرور خاطراتشون به هم میریخت
سه ماه تمام ، تمام انرژیمو وقتمو گذاشتم چنان بلایی به سر هر دوشون اوردم که خودشون با ابروریزی و کشیدن کار به شکایت و خونواده هاشون رابطشون به هم خورد
یادمه چنان از ته دل احساس سبکی میکردم که اگه همون لحظه میمردم دیگه هیچی از خدا نمیخواستم تنها چیزی که با وجود همه این اتفاقا هنوز به قوت خودش باقی بود عشق عجیب غریب من به اون آقا بود
برگشتم به زندگیم به خودم رسیدم درس خوندم با ادمای خوبی اشنا شدم که زندگیمو تغییر دادن اما شما بهتر میدونید که بعضی زخما هیچوقت خوب نمیشه ، کافیه شب بشه تا باز یادت بیاد چقدر جای خالیش تلخه
چندوقت بعد برگشت ، گفت فقط باهم دوست باشیم مثل بقیه دوستای معمولیت مثل همکلاسیای دانشگات فقط کنار هم باشیم تا حال جفتمون بهتر شه
برگشت و همه چیزو جبران کرد بی نهایت سعی کرد هزار بار خودشوثابت کرد هزار بار امتحانش کردم از همشون سربلند بیرون اومد این ماجرا و پروسه یکسال طول کشید حتی چندین بار با عکس و مثلا اکانت اون خانوم بهش پیام دادم بلافاصله بلاک کرد بعدم توی اولین فرصت کوچکترین چیزاهم برام میگفت
کلا تبدیل به یه ادم دیگه ای شد که هزار برابر بیشتر عاشقش شدم منتهی اینبار یه فرق اساسی داشت اونم این بود که اونم واقعاعاشقم شد
چندماه پیش اومدن خواستگاریم ، بعد پنج سال عاشقی ، خانوادش با رضایت قلبی اومدن چون دیده بودن از وقتی با منه تمام رفتاراش تغییر کرده ، مامانش همیشه بهم میگه خدا تو رو جای دختر نداشتمون به ما داد ، پدر شوهرمم که از تمام ماجراها با خبر بود جوری الان ازم حمایت میکنه که همسرم واقعا براش جای تعجب داره حتی یه بار بهم گفت تو پسرمو مارو نجات دادی من و مادرش هیچوقت به اون رابطع و وصلتش با اون خانوم وخانوادش راضی نبودیم آخر اون وصلت فقط تباهی بود ...
الان از زندگیم از رابطم از همسرم واقعا راضیم ، من با توجه به اون ماجرا ها خیلی ادم شکاک و #بددلی شدم اما همسرم واقعا تمام تلاششومیکنه که هیچ نقطه مبهمی برای من باقی نذاره
اینایی که نوشتم فقط کلیات داستان زندگیم بود اگ میخواستم از جزئیاتش بگم واقعا حال خودم بد میشد خدا میدونه چه شبایی صبح کردم چه صحنه هایی رو از دور شاهد بودم و حسرت خوردم چه ادمایی که دلمو سوزوندن وسرزنشم کردن که این ادم لیاقتشو نداره هربار مثل دستمال میندازتت دور و .....
اما من جنگیدم یه جایی دست از غصه خوردن برداشتم تلافی دل شکستمو دراوردم شاید کار خوبی نکردم اما برام لازم بود ، بعد از برگشتنشم هرقدمی که برداشت بهش انرژی و انگیزه دادم بهش حس مرد بودن دادم جز همون اوایل دیگه هیچوقت گذشتشو کاری که باهام کرد رو به روش نیاوردم بعضی وقتا بغض میکنه میگه من چرا تو رو نمیدیدم چرا نمیدیدم چقد خانومی چقددوسم داری چقد به پام موندی و حتی وقتایی ک نبودمم به جای خالیم وفادار بودی
حالا خواهر گلم شما ک شرایطت خیلی بهتر از