💜آنلاینکده 🦋anlainkadeh
44.1K subscribers
51 photos
1 video
1.24K files
1.26K links
🔥لینک رمان های انلاین پرطرفدار🦋😻
رمانای ممنوعه جذاب🤤💜

تبلیغات 👇👇

@tabaneh
Download Telegram
👍124👎4🖕2
👍24👎1413😁12🤯11🔥3
رمان آرامش گمشده
#آرامش_گمشده
فصل اول فایل
فصل دوم در حال پارت گزاری 🖊
عاشقانه ،پرهیجان،جذاب😍
نویسنده :طراوت



https://tttttt.me/+RnfAw9EimlZhZWQ8
👍10
👍29😢2118
-پوستت‌ مثلِ برفه..

دکمه‌های پیراهنش و باز کرد و گوشه‌ای انداخت. دوباره تقلا کردم و مشت‌هام و روی سینش کوبیدم:

-پاشو.. بلند شو از روم لعنتی..پاشووو

پاشوی آخر رو فریاد زدم. مشت‌هام و مهار کرد و بی توجه دکمه شلوارش و باز کرد.

دوباره چشمام درشت شد. همه چی داشت سریع پیش می‌رفت و باعث می‌شد هر لحظه وارد شوک بشم:

-آه گلاره..تو.. خیلی زیبایی.. کاش.. کاش..

نفس نفس و خماریش نذاشت جملش و کامل کنه. انقدر اشک ریختم و جیغ و داد کردم که دیگه صدایی از گلوم خارج نمی‌شد.
درست لحظه‌ی آخر و قبل اینکه کارش و تموم کنه سرشو خم کرد و کنار گوشم پچ زد:

-کاش تو بودی..

خودش رو بهم فشرد و من دیگه نتونستم تحمل کنم. جیغ بلندی کشیدم. خدایا این دیگه چی بود. سریع دستش و روی دهنم گذاشت:

-هیششش..آروم..آه..

نفس‌های عمیقش کنار گوشم حالم و بد می‌کرد. حس می‌کردم پایین تنه‌ام بی‌حس شده. زمزمه‌های ریزش کنار همراه لرزش صداش بخاطر لذتی بود که داشت از تنم می‌گرفت:

-این بدن و باید پرستید..آه..

دستی که تکیه‌گاه بدنش کرده بود و ول کرد. وزن سنگینش روم افتاد و هقی از گلوم خارج شد:

-دلم..دلم نمیاد تمومش کنم..آخ

دستشو روی قفسه سینم کشید و‌ چنگ زد:

-چقدر سفیدی..جای دستام همش قرمز میشه

لبم و گزیدم و نگاهم رو به سقف دادم. دیگه حتی اشکی برای ریختن نداشتم. فقط تحمل می‌کردم تا تموم بشه:

-جان..داری دیوونه‌ام می‌کنی..دیگه نمی‌تونم..

پارت رمان🔥

https://tttttt.me/+FZhuffibBnk1NGRk
https://tttttt.me/+FZhuffibBnk1NGRk
https://tttttt.me/+FZhuffibBnk1NGRk
https://tttttt.me/+FZhuffibBnk1NGRk
https://tttttt.me/+FZhuffibBnk1NGRk
135🖕5👎4🤣3👍2
_نگفتم مگه تا ساعت دوازده ناهار رو میزم باشه!

وحشت زده از صدای بلند و تیزش شونه هام بالا پرید
_الان میارم اقا..
با فشرده شدن پهلوم جیغ خفه ای کشیدم که تنم محکم به دیوار کوبیده شد و حرارت تنش از پشت تنمو به آتیش کشید
_مگه نگفتم یه حرف و فقط یکبار میگم!

صدای تیز و ارومش درحالی که لبهاش به لاله ی گوشم میخورد خاطرات محو و تیره ای و برام تکرار میکرد
_گفتین اقا داریوش..چشم..من…اخ

اروم دستاشو رو شکمم بالا کشید و چنگی که زد باعث شد از ترس اشکم بچکه
_من میترسم ازتون…

_اگه میترسیدی حرفمو پشت گوش نمینداختی پس یعنی اونطور که باید ازم نمیترسی حالا میخام ترس واقعیو بفهمی

با مالیدن خودش بهم از پشت هق هقم بلند شد و چنگی به دیوار زدم
_بزار برم اقااااااا اصلا نمیخام دیگه اینجا کار کنم ولم کنین

و از طرف دیگه داریوشی بود که نهایت لذت و شهوت و بعد از سالها از تن یه زن داشت دوباره میدید و نفسهاش به شماره افتاده بود و حتی ثانیه ای نمیتونست تحمل کنه تا لباسهاشو تو تنش جر بده
این دختر و همین الان تو‌تختش میخواست..!
با نفس نفس زیر گوشش پچ زد
_مگه دست خودته که دیگه اینجا کار نکنی کوچولو
و همزمان…..
https://tttttt.me/+OlEaDs961P00ZTJk
https://tttttt.me/+OlEaDs961P00ZTJk
داریوش بعد سالها که از مرگ زنش میگذره با دیدن تن خدمتکار خونش طوری تحریک میشه که مجبورش میکنه باهاش بخوابه غافل از اینکه اون دختر…..😭🔞🍒
44🖕4👍2👎2😱2