https://tttttt.me/+E1vdpbXTPSZiNzRk
از چشم او تا قلب ماه
از چشم او تا قلب ماه
👍32❤9🤔4😁3🤣1
👍32🤔7❤5🔥5👏4🤩2
👍45❤8
👍31❤7🔥5👎4😁4🤔4🥰3
👍71❤20🔥12😁11🤔10👏9😱2
👍56❤14🤣6🖕6😁5🤩2
👍44😁11🤔7❤6👏6🤣5🖕4🤩3🥰2😱1
👍49❤14🖕4🤩2
👍68❤13😁8🔥5👏5🖕3😱2
💜آنلاینکده 🦋anlainkadeh pinned «شنبه تاپنجشنبه🕊🤍 درخواست رمان🔍 18تا24♥️ چت ازادونقد رمان😻❤️🔥 🌚 @aa_zad پنجشنبه ها:مصاحبه(فعلا نداریم)🦋✨️ جمعه ها :تعطیل🔐🥲 انلاینکده🔥🦄 @anlainkadeh لینک گپ👼🏻💞 https://tttttt.me/joinchat/ywPMVo952Zo2MTc0»
_دوست دارم وقتی داری راه میری آبم از بین پاهات بیرون بریزه و روی پاهای برهنه ات ردش خشک شه و
هر ثانیه بهشتت از تخمای من پر باشه تا همه ی قلمرو بدونن این کوچولوی بغلی جفت منه!..
دندونای نیشش رو داخل گردنم برد
که آه پر دردی کشیدم و در همون حین که داشت خونمو میخورد
ضرباتشو داخلم عمیق و محکم تر کرد
_هرچقدر می کنمت بازم بزور داخلت حرکت میکنم..
چرا نمیتونم تو یکیو یکم بازت کنم جوجه؟
_آه..کوین..آروم تر...
دارم پاره میشم
_منم همینو میخوام آئورا..
اوه ملکه کوچولو.. من عاشق وقتاییم که زیرم جیغ میزنی!
عاشق عطر خونت..بدن ریزه میزه ات..
من عاشق این تنگتم آئورا...🔥
https://tttttt.me/+_PADtod_nl9hMjFk
https://tttttt.me/+_PADtod_nl9hMjFk
اونا میگفتن من سوگولی اونم ، سوگولی پادشاه تاریکی!!
هر ثانیه بهشتت از تخمای من پر باشه تا همه ی قلمرو بدونن این کوچولوی بغلی جفت منه!..
دندونای نیشش رو داخل گردنم برد
که آه پر دردی کشیدم و در همون حین که داشت خونمو میخورد
ضرباتشو داخلم عمیق و محکم تر کرد
_هرچقدر می کنمت بازم بزور داخلت حرکت میکنم..
چرا نمیتونم تو یکیو یکم بازت کنم جوجه؟
_آه..کوین..آروم تر...
دارم پاره میشم
_منم همینو میخوام آئورا..
اوه ملکه کوچولو.. من عاشق وقتاییم که زیرم جیغ میزنی!
عاشق عطر خونت..بدن ریزه میزه ات..
من عاشق این تنگتم آئورا...🔥
https://tttttt.me/+_PADtod_nl9hMjFk
https://tttttt.me/+_PADtod_nl9hMjFk
اونا میگفتن من سوگولی اونم ، سوگولی پادشاه تاریکی!!
👍276❤60🖕20🤔9😱9🤣9🤩6👎5😁5🥰4🔥3
#دختره_برای_انتقام_با_پدر_عشقش_ازدواج_میکنه
#پارت_13
#اثری_عاشقانه_به_قلم_پرواM
با صدای نسبتا بلندی میخندم و گونه اش رو میبوسم تا توجه ی همه به ما جلب شه
به آرومی و با لحنی اغواگرانه لب میزنم:
-منظورت شیطونیه؟
با لبخندی مرموز و چشم هایی شیطون نزدیک به گوشم زمزمه میکنه:
-میخوای اغفالم کنی؟
اگرچه که هیچکس به ما نگاه نمیکنه و سعی میکنن خودشون رو سرگرم نشون بدن اما شخص مورد نظرم حتی یک لحظه هم از ما چشم بر نمیداره،در واقع هیچکس به غیر از محمد تهرانی!
پای راستم روی پای چپم و دستم روی مبل میشینه،بدنم با حالتی اغواگرانه به سمت پاشا متمایل و لب هام به گردنش نزدیک میشه
درست جایی بین گردن و گوشش زمزمه میکنم:
-هر طور که خودت بخوای!
نفس هام به گردنش برخورد میکنه و این بار با چشمانی خمار ادامه میدم
-میخوای اغفالت کنم؟
در میان آسمونِ سیاه رنگِ چشماش ماهِ درخشانی روشن میشه و من برای لحظه ای از وجود برقِ نگاهش شگفت زده میشم
از اخرین باری که به همچین چشم هایی زُل زدم یک سال میگذره،انگار همین برقِ درخشان کم بود تا چشم های سیاه رنگش به چشم های پسرش تبدیل شه!
درخششِ این ماه اطمینان میده که پاشا تهرانی اسیر دخترکی 25 ساله شده!
https://tttttt.me/+DmIqiKCyyBdjMTI0
https://tttttt.me/+DmIqiKCyyBdjMTI0
https://tttttt.me/+DmIqiKCyyBdjMTI0
#پارت_13
#اثری_عاشقانه_به_قلم_پرواM
با صدای نسبتا بلندی میخندم و گونه اش رو میبوسم تا توجه ی همه به ما جلب شه
به آرومی و با لحنی اغواگرانه لب میزنم:
-منظورت شیطونیه؟
با لبخندی مرموز و چشم هایی شیطون نزدیک به گوشم زمزمه میکنه:
-میخوای اغفالم کنی؟
اگرچه که هیچکس به ما نگاه نمیکنه و سعی میکنن خودشون رو سرگرم نشون بدن اما شخص مورد نظرم حتی یک لحظه هم از ما چشم بر نمیداره،در واقع هیچکس به غیر از محمد تهرانی!
پای راستم روی پای چپم و دستم روی مبل میشینه،بدنم با حالتی اغواگرانه به سمت پاشا متمایل و لب هام به گردنش نزدیک میشه
درست جایی بین گردن و گوشش زمزمه میکنم:
-هر طور که خودت بخوای!
نفس هام به گردنش برخورد میکنه و این بار با چشمانی خمار ادامه میدم
-میخوای اغفالت کنم؟
در میان آسمونِ سیاه رنگِ چشماش ماهِ درخشانی روشن میشه و من برای لحظه ای از وجود برقِ نگاهش شگفت زده میشم
از اخرین باری که به همچین چشم هایی زُل زدم یک سال میگذره،انگار همین برقِ درخشان کم بود تا چشم های سیاه رنگش به چشم های پسرش تبدیل شه!
درخششِ این ماه اطمینان میده که پاشا تهرانی اسیر دخترکی 25 ساله شده!
https://tttttt.me/+DmIqiKCyyBdjMTI0
https://tttttt.me/+DmIqiKCyyBdjMTI0
https://tttttt.me/+DmIqiKCyyBdjMTI0
👍225❤46👎12😱10🖕7🤣3
خیلی وقته دنبال یه رمان عاشقانه جذاب و خاص میگردی؟
بیا اینجا👇👇👇👇
https://tttttt.me/+XpKBlZwSf8AwZWE0
وقتی رمانش رو میخونی خودت رو اونجا حس میکنی!
هر کی خونده عاشقش شده😍
قسمتی از رمان #ثریا
👇👇👇👇👇👇👇👇
انقدر سوپرایز قشنگی بود که کاملا احساساتی شدم و چیزی نمیگفتم...
ثریا گل رو داد دستمو و شمع روی کیک رو روشن کرد و وارد پذیرایی شد و گذاشت روی مبل جلو مبلی...
اومد سمتم و دستمو گرفت و گفت: کمال جان نمیایی؟
بی هوا بغلش کردم و محکم تو بغلم فشردمش گفتم: ثریا عاشقتم دختر... واقعا سوپرایز شدم... مرسی خیلی مرسی...
خندید و خواست چیزی بگه لبامو گذاشتم رو لباش... چند لحظه بعد از هم جدا شدیم ولی من احساس نیاز شدید داشتم و انگار ثریا هم دست کمی ازم نداشت... دستشو گرفتم و رفتیم سمت اتاق خواب... پالتو و شالش رو درآوردم... بغلش کردم و روی تخت خوابوندمش...
همینطور که لباشو میبوسیدم آروم آروم دکمه های پیرهنم رو باز کرد و با دستاش بدنم رو لمس کرد... منم تیشرتش رو درآوردم و شروع به لمس و بوس کردن تنش کردم... جفتمون هم کاملا د*ا*غ و آماده رابطه بودیم ولی من نمیخواستم بیشتر از این پیش برم... میترسیدم بعدا ثریا از کارش پشیمون بشه و دلخوری پیش بیاد...
بدنش انقدر بی نقص و جذاب بود که نمیتونستم زیاد طاقت بیارم...
کنارش دراز کشیدم و گفتم: حالا که از این لب ها و تن خوشمزه نصیبم شده! نوبت چی رسیده؟
با چشمای خمارش نگاهم کرد و گفت: چی؟
گونه هاش سرخ شده بود و میدونستم داره خجالت میکشه... بوسش کردم و...
نویسنده این رمان، قلم توانایی داره و دوتا رمان دیگه به اسم های #دامون و #شاهو تو کانالش هست که میتونی یکجا بخونی!
مطمئن باش عاشق قلمش میشی🥰
https://tttttt.me/+XpKBlZwSf8AwZWE0
بیا اینجا👇👇👇👇
https://tttttt.me/+XpKBlZwSf8AwZWE0
وقتی رمانش رو میخونی خودت رو اونجا حس میکنی!
هر کی خونده عاشقش شده😍
قسمتی از رمان #ثریا
👇👇👇👇👇👇👇👇
انقدر سوپرایز قشنگی بود که کاملا احساساتی شدم و چیزی نمیگفتم...
ثریا گل رو داد دستمو و شمع روی کیک رو روشن کرد و وارد پذیرایی شد و گذاشت روی مبل جلو مبلی...
اومد سمتم و دستمو گرفت و گفت: کمال جان نمیایی؟
بی هوا بغلش کردم و محکم تو بغلم فشردمش گفتم: ثریا عاشقتم دختر... واقعا سوپرایز شدم... مرسی خیلی مرسی...
خندید و خواست چیزی بگه لبامو گذاشتم رو لباش... چند لحظه بعد از هم جدا شدیم ولی من احساس نیاز شدید داشتم و انگار ثریا هم دست کمی ازم نداشت... دستشو گرفتم و رفتیم سمت اتاق خواب... پالتو و شالش رو درآوردم... بغلش کردم و روی تخت خوابوندمش...
همینطور که لباشو میبوسیدم آروم آروم دکمه های پیرهنم رو باز کرد و با دستاش بدنم رو لمس کرد... منم تیشرتش رو درآوردم و شروع به لمس و بوس کردن تنش کردم... جفتمون هم کاملا د*ا*غ و آماده رابطه بودیم ولی من نمیخواستم بیشتر از این پیش برم... میترسیدم بعدا ثریا از کارش پشیمون بشه و دلخوری پیش بیاد...
بدنش انقدر بی نقص و جذاب بود که نمیتونستم زیاد طاقت بیارم...
کنارش دراز کشیدم و گفتم: حالا که از این لب ها و تن خوشمزه نصیبم شده! نوبت چی رسیده؟
با چشمای خمارش نگاهم کرد و گفت: چی؟
گونه هاش سرخ شده بود و میدونستم داره خجالت میکشه... بوسش کردم و...
نویسنده این رمان، قلم توانایی داره و دوتا رمان دیگه به اسم های #دامون و #شاهو تو کانالش هست که میتونی یکجا بخونی!
مطمئن باش عاشق قلمش میشی🥰
https://tttttt.me/+XpKBlZwSf8AwZWE0
👍209❤46🖕9🤣8😁5👎1