👍39❤9👎3🔥3🤔3🥰2👏2
👍25❤1
👍21😁15❤7🤔7
#پ_۲۷
اول متوجه حضور من پشت در نشد، خم شد و لنگهی دیگر در را باز کرد و همزمان که آمد بلند شود مرا دید.
به ثانیه نکشید که آن نگاه آشنا نه تنها در چشمانش که در کل چهرهاش پخش شد و باز همان اولین کلمهی دیدار قبل را تکرار کرد:
_بَــه
توی دلم گفتم به و مرض!
مسیر نگاهم را عوض کردم و در حالی که به ماشین پشت سرش نگاه میکردم گفتم:
_با گلستان خانم کار دارم، صداشون میزنید؟
چند لحظه به سکوت گذشت،
دیدم از جایش تکان نمیخورد چشمانم را برگرداندم توی صورتش و طوری نگاهش کردم که یعنی:
«مگه کری؟ برو مادربزرگتو صدا کن دیگه»
یک تای ابرویش را بالا داد و گفت:
_بگم کی دم در کارش داره؟
نمیدانم از کجا اما یک جورهایی مطمئن بودم اسمم را میداند و از قصد میخواهد اذیت کند.
اخمهایم را در هم کشیدم و با حرص و غضب نگاهش کردم.
کنار چشمهایش چین خورد و چهرهاش رنگ خنده گرفت.
خیلی دلم میخواست بگویم برو بگو:
«همونی که جواب سلاممو نداد و حالمو گرفت کارت داره»
اما احساس کردم این برخوردها و کَـلکَـل نامحسوس میان ما دارد به یک بازی تبدیل میشود، یک بازی که کمی، فقط کمی ته دلم را قلقلک میداد.
و این مرا ترسانده بود! همینم مانده بود با پسر همسایه وارد بازی «اَره بده تیشه بگیر» بشوم.
در مسلک ما مهم نبود رابطهی تو با یک پسر چیست! فرقی نمیکرد دل و قلوه رد و بدل میکنید یا اَره و تیشه؛ در این میان پررنگترین مسئله آبرو بود.
هر حرکتی که باعث میشد نگاه مردم به تو جلب شود و دهانشان را به پچ پچ بیندازد خطری بود برای آبروی خانواده.
فرقی نمیکرد شاد هستی و قهقهه میزنی، ناراحتی و زار میزنی یا عصبانی هستی و فریاد میزنی... تنها مهم بود که احساست، کلامت و کلا وجودت عیان نباشد.
مهم بود که آسه بروی و آسه بیایی؛ انگار که نامرئی هستی و کوچه و خیابان تو را نمیبینند.
تو دختر بودی و ناگزیر نجیب!
و دختر نجیب را چه به شلوغ کاری.
پس احساس خطر کردم و راه بازی را بستم...
https://tttttt.me/+SDKTB9kMbSMxMDhk
https://tttttt.me/+SDKTB9kMbSMxMDhk
اول متوجه حضور من پشت در نشد، خم شد و لنگهی دیگر در را باز کرد و همزمان که آمد بلند شود مرا دید.
به ثانیه نکشید که آن نگاه آشنا نه تنها در چشمانش که در کل چهرهاش پخش شد و باز همان اولین کلمهی دیدار قبل را تکرار کرد:
_بَــه
توی دلم گفتم به و مرض!
مسیر نگاهم را عوض کردم و در حالی که به ماشین پشت سرش نگاه میکردم گفتم:
_با گلستان خانم کار دارم، صداشون میزنید؟
چند لحظه به سکوت گذشت،
دیدم از جایش تکان نمیخورد چشمانم را برگرداندم توی صورتش و طوری نگاهش کردم که یعنی:
«مگه کری؟ برو مادربزرگتو صدا کن دیگه»
یک تای ابرویش را بالا داد و گفت:
_بگم کی دم در کارش داره؟
نمیدانم از کجا اما یک جورهایی مطمئن بودم اسمم را میداند و از قصد میخواهد اذیت کند.
اخمهایم را در هم کشیدم و با حرص و غضب نگاهش کردم.
کنار چشمهایش چین خورد و چهرهاش رنگ خنده گرفت.
خیلی دلم میخواست بگویم برو بگو:
«همونی که جواب سلاممو نداد و حالمو گرفت کارت داره»
اما احساس کردم این برخوردها و کَـلکَـل نامحسوس میان ما دارد به یک بازی تبدیل میشود، یک بازی که کمی، فقط کمی ته دلم را قلقلک میداد.
و این مرا ترسانده بود! همینم مانده بود با پسر همسایه وارد بازی «اَره بده تیشه بگیر» بشوم.
در مسلک ما مهم نبود رابطهی تو با یک پسر چیست! فرقی نمیکرد دل و قلوه رد و بدل میکنید یا اَره و تیشه؛ در این میان پررنگترین مسئله آبرو بود.
هر حرکتی که باعث میشد نگاه مردم به تو جلب شود و دهانشان را به پچ پچ بیندازد خطری بود برای آبروی خانواده.
فرقی نمیکرد شاد هستی و قهقهه میزنی، ناراحتی و زار میزنی یا عصبانی هستی و فریاد میزنی... تنها مهم بود که احساست، کلامت و کلا وجودت عیان نباشد.
مهم بود که آسه بروی و آسه بیایی؛ انگار که نامرئی هستی و کوچه و خیابان تو را نمیبینند.
تو دختر بودی و ناگزیر نجیب!
و دختر نجیب را چه به شلوغ کاری.
پس احساس خطر کردم و راه بازی را بستم...
https://tttttt.me/+SDKTB9kMbSMxMDhk
https://tttttt.me/+SDKTB9kMbSMxMDhk
👍114❤17😁4🤔4🥰3
رمان بزرگسال #شکلات دارای صحنه های جنجالی🔞⚠️
توجه 📣 افراد زیر18سال واردنشن🫢❌
https://tttttt.me/+2hfaJi_5YCRiZmU0
🔥⛔🔥⛔🔥⛔🔥⛔🔥⛔🔥⛔🔥
_تو کی هستی ؟؟؟
بهم میخنده و دوباره نوک سینمو به دهن میگیره ،با دستام میخوام از خودم دورش کنم ولی دستامو بالای سرم نگه میداره و سرشو تو گردنم فرو میکنه و چنان میمکه انگار میخواد جونمو بگیره
_آههههه...ن..نک...نکن...تو...کی هستی ؟؟
+صاحبه ک*صت
دیگه بیشتر از این نمیتونستم تحمل کنم پامو آوردم بالا تا بکوبونم وسط پاش ،پیش دستی کرد و همون پام رو گذاشت رو شونه ش
_نه نه نه نکن.....خواهش..میکنم
+آرومم کن
_اخه مرتیکه پفیوز مگه من بیکارم تو رو.....اخخخخ
https://tttttt.me/+2hfaJi_5YCRiZmU0
https://tttttt.me/+2hfaJi_5YCRiZmU0
https://tttttt.me/+2hfaJi_5YCRiZmU0
رمان دارای صحنه ها بازه🔞💦
ورود افراد زیر 20 سال به شدت ممنوع❌💯
کیرشو فرو کرد تو باسن گردم و آروم فشار میداد،برای یه ثانیه نفسم رفت
_درش بیار عوضییییی....می...سوزه
+خیلی تنگی ،یکم تحمل کن الان جا باز میکنه 🤤
_آههههه....درد داره درش بی....ارررر
نزاشت حرفمو ادامه بدم دستشو از کنار پام رد کرد و کمرمو گرفت از یه طرفی با خوردن سینم ک*صم خیس شده بود و میخواستمش
شدت تلمبه زدنشو بیشتر کرد و محکم خودشو داخلم میکوبوند جوری که......
https://tttttt.me/+2hfaJi_5YCRiZmU0
https://tttttt.me/+2hfaJi_5YCRiZmU0
https://tttttt.me/+2hfaJi_5YCRiZmU0
آرامش دختریه که توسط مرد عرب مورد تجاوز قرار میگیره و به اجبار قراره بشه عروس طایفه شیخ عبید😱💦
#زود_عضو_کانالشو_تا_لینکش_منقضی_نشده❌🔥
توجه 📣 افراد زیر18سال واردنشن🫢❌
https://tttttt.me/+2hfaJi_5YCRiZmU0
🔥⛔🔥⛔🔥⛔🔥⛔🔥⛔🔥⛔🔥
_تو کی هستی ؟؟؟
بهم میخنده و دوباره نوک سینمو به دهن میگیره ،با دستام میخوام از خودم دورش کنم ولی دستامو بالای سرم نگه میداره و سرشو تو گردنم فرو میکنه و چنان میمکه انگار میخواد جونمو بگیره
_آههههه...ن..نک...نکن...تو...کی هستی ؟؟
+صاحبه ک*صت
دیگه بیشتر از این نمیتونستم تحمل کنم پامو آوردم بالا تا بکوبونم وسط پاش ،پیش دستی کرد و همون پام رو گذاشت رو شونه ش
_نه نه نه نکن.....خواهش..میکنم
+آرومم کن
_اخه مرتیکه پفیوز مگه من بیکارم تو رو.....اخخخخ
https://tttttt.me/+2hfaJi_5YCRiZmU0
https://tttttt.me/+2hfaJi_5YCRiZmU0
https://tttttt.me/+2hfaJi_5YCRiZmU0
رمان دارای صحنه ها بازه🔞💦
ورود افراد زیر 20 سال به شدت ممنوع❌💯
کیرشو فرو کرد تو باسن گردم و آروم فشار میداد،برای یه ثانیه نفسم رفت
_درش بیار عوضییییی....می...سوزه
+خیلی تنگی ،یکم تحمل کن الان جا باز میکنه 🤤
_آههههه....درد داره درش بی....ارررر
نزاشت حرفمو ادامه بدم دستشو از کنار پام رد کرد و کمرمو گرفت از یه طرفی با خوردن سینم ک*صم خیس شده بود و میخواستمش
شدت تلمبه زدنشو بیشتر کرد و محکم خودشو داخلم میکوبوند جوری که......
https://tttttt.me/+2hfaJi_5YCRiZmU0
https://tttttt.me/+2hfaJi_5YCRiZmU0
https://tttttt.me/+2hfaJi_5YCRiZmU0
آرامش دختریه که توسط مرد عرب مورد تجاوز قرار میگیره و به اجبار قراره بشه عروس طایفه شیخ عبید😱💦
#زود_عضو_کانالشو_تا_لینکش_منقضی_نشده❌🔥
👍265❤43🔥10😁10🤔9🥰6😱4👎3🖕3
👍71❤21👎19🤯15😁12🖕9🤔5🌚4🤣3
"ژیــانـــم "❤️🔥
به قلم زینب. د
_ولم کن من به دردتو نمیخورم
_ولت کنم باید برم سینه قبرستون
بخوابم
بهش نزدیک میشم میخوام این فاصله رو تموم کنم و بغلش کنم مچ دستشو میگیرم
_داری اذیتم میکنی........
چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم تا جلوی خودمو بگیرم که توی بغلم حبسش نکنم
_خدا ورم داره از رو زمین اگه بخوام ژیانمو اذیت کنم......
_توروخدا.....
با عجز میگوید
_تورو خدا بهم دست نزن!
دلش افسار عقلش رابه دست میگیرد
بایک حرکت غیر منتظره دخترک رابه آغوش میگیرد
عطر تن دخترک راعمیق بو کشید
خواب بود یا بیدار....؟ این یک دختر بود یا یک الهه...
سرشو نزدیک گردن دخترک برد، دیوانه شده بود، بوی خوش موهایش درمشامش پیچید بوسه ای روی گردنش کاشت
عشق آتشین و امیال مردانه اش دست به دست دادند تا عشق شیرینش را بدرد
دخترک رابه دیوار چسپاند وتنش راچفت تنش کرد
به قسط بوسیدن لب های دلبرکش نزدیکش شد
او را به خود نزدیکتر کرد
با هقی که زد به سستی عقب کشید رو برگرداند از ترس آنکه آن بوی ویران کننده تعادلش رابر هم زند وبیشتر از این به حریمش تجاوز نکند
https://tttttt.me/+TEqXVJPveLhlMDdk
خلاصه: دختری از دیار' کرد' برای کاربه تهران میاد، اونجا ناخواسته وارد باند مافیامیشه و زندگیش رو عوض میکنه
عشقی آتشین و شور انگیز. ❤️🔥
🥹* روایتی واقعی *❤️🔥
به قلم زینب. د
_ولم کن من به دردتو نمیخورم
_ولت کنم باید برم سینه قبرستون
بخوابم
بهش نزدیک میشم میخوام این فاصله رو تموم کنم و بغلش کنم مچ دستشو میگیرم
_داری اذیتم میکنی........
چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم تا جلوی خودمو بگیرم که توی بغلم حبسش نکنم
_خدا ورم داره از رو زمین اگه بخوام ژیانمو اذیت کنم......
_توروخدا.....
با عجز میگوید
_تورو خدا بهم دست نزن!
دلش افسار عقلش رابه دست میگیرد
بایک حرکت غیر منتظره دخترک رابه آغوش میگیرد
عطر تن دخترک راعمیق بو کشید
خواب بود یا بیدار....؟ این یک دختر بود یا یک الهه...
سرشو نزدیک گردن دخترک برد، دیوانه شده بود، بوی خوش موهایش درمشامش پیچید بوسه ای روی گردنش کاشت
عشق آتشین و امیال مردانه اش دست به دست دادند تا عشق شیرینش را بدرد
دخترک رابه دیوار چسپاند وتنش راچفت تنش کرد
به قسط بوسیدن لب های دلبرکش نزدیکش شد
او را به خود نزدیکتر کرد
با هقی که زد به سستی عقب کشید رو برگرداند از ترس آنکه آن بوی ویران کننده تعادلش رابر هم زند وبیشتر از این به حریمش تجاوز نکند
https://tttttt.me/+TEqXVJPveLhlMDdk
خلاصه: دختری از دیار' کرد' برای کاربه تهران میاد، اونجا ناخواسته وارد باند مافیامیشه و زندگیش رو عوض میکنه
عشقی آتشین و شور انگیز. ❤️🔥
🥹* روایتی واقعی *❤️🔥
Telegram
ژیــــانــ🫀ــم
♡مــن تــو را با قــلبـم می شناســــــم♡
ارتباط با ادمین👇🏻
@zass76
ارتباط با ادمین👇🏻
@zass76
👍200❤31🫡3🔥2😁2
رمانِ «یک رؤیـــای کوتاه»
در دههی هشتاد روایت میشه
(حدود سالهای 87_86 )
قصهی دختری از یک خانوادهی شلوغ و پر جمعیت که با نوهی گلستان خانم، پیرزن دوستداشتنی محله وارد ماجراها و جدلهای پر کششی میشه.
و از جنگ دختر قصه با باید و نبایدها و محدودیتهای یک خانوادهی مذهبی و سنتی میگه.
✨
رمانی پر از نوستالژی و خاطرات آشنا
قصهای جذاب از عشق و همسایگی...
با ۱۲ پارت طولانی در هفته
https://tttttt.me/+SDKTB9kMbSMxMDhk
در دههی هشتاد روایت میشه
(حدود سالهای 87_86 )
قصهی دختری از یک خانوادهی شلوغ و پر جمعیت که با نوهی گلستان خانم، پیرزن دوستداشتنی محله وارد ماجراها و جدلهای پر کششی میشه.
و از جنگ دختر قصه با باید و نبایدها و محدودیتهای یک خانوادهی مذهبی و سنتی میگه.
✨
رمانی پر از نوستالژی و خاطرات آشنا
قصهای جذاب از عشق و همسایگی...
با ۱۲ پارت طولانی در هفته
https://tttttt.me/+SDKTB9kMbSMxMDhk
Telegram
یک رؤیـای کوتاه | فاطمه احسانی
«یک رؤیای کوتاه»
قصهگو: فاطمه احسانیفر
میانبر پارتها: https://tttttt.me/qesegooo/112
ارتباط با من: https://tttttt.me/HarfBeManBOT?start=HBM12136714
قصهگو: فاطمه احسانیفر
میانبر پارتها: https://tttttt.me/qesegooo/112
ارتباط با من: https://tttttt.me/HarfBeManBOT?start=HBM12136714
👍87❤18🎉6🔥4👏3🤩1
Telegram
✨نُقــرهبــال...🌙
نیاز.شین
👍49😁10🤔10👏9❤7🔥7👎2
👍69😢21🤔12❤11🔥11👎6😁4😱2🖕1
👍35😢18🤔6😱6😁1
👍17❤3👎1😁1