👍9🔥5🤔4
#زرناب
زرناب
https://tttttt.me/+wRtuzhriruM4ODhk
یاسر کبابی...
معروف به پنجه طلا، استاد #مشروبسازی❗️❗️❗️
ساقی #عرقسگی محل یک شب اتفاقی ناجی زن بیوهی همسایه میشه که موهای طلایی و تن سفیدش آروم و قرار رو ازش میگیره و پنهونی اونو...🔥❤️🔥❤️🔥
زرناب
https://tttttt.me/+wRtuzhriruM4ODhk
یاسر کبابی...
معروف به پنجه طلا، استاد #مشروبسازی❗️❗️❗️
ساقی #عرقسگی محل یک شب اتفاقی ناجی زن بیوهی همسایه میشه که موهای طلایی و تن سفیدش آروم و قرار رو ازش میگیره و پنهونی اونو...🔥❤️🔥❤️🔥
Telegram
سـردابـــــــ ~دِلــ بیــقراران~ فصل سوم
مجموعه دل بیقراران
اثر: 𝐁𝐚𝐫𝐟𝐚
فقط یک قصهگو
پایان : خوش🌟🎀
اثر: 𝐁𝐚𝐫𝐟𝐚
فقط یک قصهگو
پایان : خوش🌟🎀
👍23❤6🤔1🤩1
#دلدار_بی_دل
دلدار بی دل
خلاصه:
-تو فکر نکن... محض رضای خدا هیچ فکری راجع به من نکن! من نه بگیرم نه پیگیر. یه مدت تحملت کردم الان دیگه نمیتونم. آقا نمیتونم! خجالت میکشم. تو همین جمع کی میدونسته من با این دختر دوستم؟ هیچکس! تو اینقدر سطح پایینی که حتی خجالت میکشم به دوستامون بگم با منی! یه نگاه به سر و ریختت بنداز... کلاغ با اون سیاهیش از تو قشنگتره...❗️😢
تحقیرش میکنه اما چرخ گردون تقدیر، درست وقتی که انتظارش رو نداشته تو موقعیتی باهاش روبه روش میکنه که حتی خوابشم نمیدیده و حالا.....
https://tttttt.me/+dvF-EQkaKAA0MzY8
https://tttttt.me/+dvF-EQkaKAA0MzY8
دلدار بی دل
خلاصه:
-تو فکر نکن... محض رضای خدا هیچ فکری راجع به من نکن! من نه بگیرم نه پیگیر. یه مدت تحملت کردم الان دیگه نمیتونم. آقا نمیتونم! خجالت میکشم. تو همین جمع کی میدونسته من با این دختر دوستم؟ هیچکس! تو اینقدر سطح پایینی که حتی خجالت میکشم به دوستامون بگم با منی! یه نگاه به سر و ریختت بنداز... کلاغ با اون سیاهیش از تو قشنگتره...❗️😢
تحقیرش میکنه اما چرخ گردون تقدیر، درست وقتی که انتظارش رو نداشته تو موقعیتی باهاش روبه روش میکنه که حتی خوابشم نمیدیده و حالا.....
https://tttttt.me/+dvF-EQkaKAA0MzY8
https://tttttt.me/+dvF-EQkaKAA0MzY8
Telegram
❌کانال منتقل شد❌
•|﷽|•
مامحکومیم«فایل فروشی»
دلدار بیدل «انلاین»
مامحکومیم«فایل فروشی»
دلدار بیدل «انلاین»
👍41❤5🖕1
👍18❤5😁4👏1
👍29😢21❤18
در حال نوشتن است و چشمانم میخ صفحه چت شده اند ...
+ چرا نخوابیدی هنوز ؟
نمی گویم که از تنهایی میترسم .... از تاریکی خانه ... از سکوت ...
_ خوابم نمیاد چون ...
+ تا دیر وقت بیدار بودن باعث میشه دیرتر بزرگ شی ...
حرصم میگیرد ... چرا به من به چشم یک بچه نگاه میکند ؟
_ آقای دکتر من بچه نیستم ..
+ نیستی ؟
_ نه
+ یعنی میتونی درو بدون اجازه مامان بابات باز کنی ؟
قلبم ، تپیدن را از یاد میبرد ... آمده بود ؟ برای اینکه تنها نباشم کیلومتر ها رانندگی کرده بود و اینجا بود ؟؟
آنقدر در شوک فرورفته ام که هیچ حرکتی از خود انجام نمیدهم ...
صدایش رنگ نگرانی دارد نه ؟!
+ رها ؟
و هنوز ثانیه ای بیشتر نگذشته که زنگ ایفون گوشم را قلقلک میدهد ...
+ سرده... نمیای درو باز کنی ؟
راه نمیروم ... به سمت در پرواز میکنم ...
آنقدر شگفته زده ام و عجله دارم برای دیدنش که دمپایی هایم را جابه جا میپوشم ...
در را باز میکنم ...
لبخند مهربانی بر لب دارد ... چشمانش میخندند ... خیره خیره نگاهش میکنم ...
دستانش را از هم باز میکند .... اجازه میدهد در آغوشش بگیرم ؟!
دیگر از من دوری نمیکند ؟!
نمی فهمم زمان چه گونه میگذرد یا بر چه اساسی تصمیم میگیرم ...
ثانیه ای بعد ، سر بر روی سینه اش گذاشته ام و اشک هایم پیراهنش را خیس میکند .... با دلتنگی عطرش را به ریه هایم میفرستم و او دست میکشد بر سرم ....
https://tttttt.me/+s4eRpHEaAis1NzZk
+ چرا نخوابیدی هنوز ؟
نمی گویم که از تنهایی میترسم .... از تاریکی خانه ... از سکوت ...
_ خوابم نمیاد چون ...
+ تا دیر وقت بیدار بودن باعث میشه دیرتر بزرگ شی ...
حرصم میگیرد ... چرا به من به چشم یک بچه نگاه میکند ؟
_ آقای دکتر من بچه نیستم ..
+ نیستی ؟
_ نه
+ یعنی میتونی درو بدون اجازه مامان بابات باز کنی ؟
قلبم ، تپیدن را از یاد میبرد ... آمده بود ؟ برای اینکه تنها نباشم کیلومتر ها رانندگی کرده بود و اینجا بود ؟؟
آنقدر در شوک فرورفته ام که هیچ حرکتی از خود انجام نمیدهم ...
صدایش رنگ نگرانی دارد نه ؟!
+ رها ؟
و هنوز ثانیه ای بیشتر نگذشته که زنگ ایفون گوشم را قلقلک میدهد ...
+ سرده... نمیای درو باز کنی ؟
راه نمیروم ... به سمت در پرواز میکنم ...
آنقدر شگفته زده ام و عجله دارم برای دیدنش که دمپایی هایم را جابه جا میپوشم ...
در را باز میکنم ...
لبخند مهربانی بر لب دارد ... چشمانش میخندند ... خیره خیره نگاهش میکنم ...
دستانش را از هم باز میکند .... اجازه میدهد در آغوشش بگیرم ؟!
دیگر از من دوری نمیکند ؟!
نمی فهمم زمان چه گونه میگذرد یا بر چه اساسی تصمیم میگیرم ...
ثانیه ای بعد ، سر بر روی سینه اش گذاشته ام و اشک هایم پیراهنش را خیس میکند .... با دلتنگی عطرش را به ریه هایم میفرستم و او دست میکشد بر سرم ....
https://tttttt.me/+s4eRpHEaAis1NzZk
👍97❤12
https://tttttt.me/fereshteh_tat_shahdoost
https://tttttt.me/fereshteh_novels
کانالهای فرشته تات شهدوست
#کانالهای_فرشته_تات_شهدوست
کانال های
https://tttttt.me/fereshteh_novels
کانالهای فرشته تات شهدوست
#کانالهای_فرشته_تات_شهدوست
کانال های
Telegram
رمانهای فرشته تات شهدوست
کانال رمانهای؛ فرشته تات شهدوست✍️🏻
🌟ایدی ارتباط با نویسنده:
@sefaresheroman
🌟لینک کانال اصلی نویسنده:
https://tttttt.me/+d1G4IIEAUr1hOTE0
🌟ایدی ارتباط با نویسنده:
@sefaresheroman
🌟لینک کانال اصلی نویسنده:
https://tttttt.me/+d1G4IIEAUr1hOTE0
👍7❤1