💜آنلاینکده 🦋anlainkadeh
44K subscribers
51 photos
2 videos
1.24K files
1.26K links
🔥لینک رمان های انلاین پرطرفدار🦋😻
رمانای ممنوعه جذاب🤤💜

تبلیغات 👇👇

@tabaneh
Download Telegram
انگشتاش روی پوستم سر خورد و نفسام سنگین شد
-حاتم خواهش میکنم ، الان یکی میاد..

لبخندی زد و دستش لای پاهام لغزید.
-من سک.س تو مکان عمومی دوست دارم!

آه از نهادم بلند شد وقتی دستش پیش روی کرد و وارد شورتم شد.
-اوم ، خودتم خیسی که!

و انگشتش...

پدرخونده وحشی..
https://tttttt.me/+k0dsCkJaeGlkZGNk
5👎3🖕3👍1😁1
_ قبل عملیات سینه‌هاتونو با کش ببندید ستوان!

عصبی به چهره جدی و مردونش نگاه کردم:
_ سینه های من عملیات رو بهم میزنه؟

_ حواس بچه هارو پرت می‌کنه

پوزخند زدم :
_ ولی فکر کنم بیشتر حواس تورو پرت میکنه جناب ساواش

با لباس نظامیش جلو اومد و پر اخم نگاهم کرد :
_ شاید چون میدونم اون زیر چه خبره!

بهت زده نگاهش کردم!
درجه‌اش از من بالاتر بود و از روز اولی که اومده بود با هم کل‌کل داشتیم
ماه پیش مجبور شده بودیم تو عملیاتی که به عنوان مامورمخفی رفته بودیم نقش زن و شوهرا رو اجرا کنیم!
عصبی محکم روی سینه‌اش کوبیدم:

_ تو ماموریت نقش زنت رو بازی کردم سرهنگ ولی دلیل نمیشه واقعا شوهرم باشی و درباره سینه‌هام نظر بدی

با خونسردی مچ دستم رو پیچوند
صدای جیغم بلند شد و روی زمین افتادم
کنار گوشم زمزمه کرد :
_ اگر واقعا شوهرت بودم که الان با این تیپ اجازه نذاشتی بین سربازا بگردی کوچولو

پوزخند زدم
به شلوار تنگ و شویشرت کوتاه نظامیم اشاره می‌کرد
همونطور که روی زمین افتاده بودم با پا به زانوش کوبیدم و آرنجش رو کشیدم
پشت سرم روی زمین افتاد و از شدت درد ناله کرد
نفس زنان خندیدم :

_ پس چه حیف من دخترِ سرهنگ اولم و حق نداری حرفی بزنی

خواستم از جا بلندشم که مچ پام رو کشید
با صورت روی زمین پهن شدم و بالای سرم ایستاد
صداش جدی و پر جذبه بود :

_ اینجا من دستور میدم دخترکوچولو یادت رفته؟ بابا جونت ده سال پیش بازنشسته شده

پاشو روی ستون فقراتم گذاشت و فشار داد :
_ حالا با پنجاه تا شنا شروع کن

خواستم بلندشم اما اجازه نداد :
_ یالا وگرنه بدتر تنبیهت می‌کنم ، یادت نره اینجا مرکز نیست و قانونش رو من تعیین می‌کنم

دستای لرزونم رو روی زمین گذاشتم و شروع کردم
با بدجنسی پاش رو بیشتر فشار داد
بخاطر تمریناتم بدون خستگی پنجاه تا شنا رو تموم کردم اما اون دست بردار نبود :
_ دراز نشست

بهت زده به زمین خیره شدم و اون با بی رحمی ادامه داد :
_ صد و پنجاه تا!

لبخند خبیثی زدم و تو یک حرکت از شکم به پشت برگشتم
پاش دقیقا روی نرمی سینه هام قرار گرفت و لب هام بیشتر کش اومد :
_ چشم رییس!

قبل ازینکه بتونه واکنشی نشون بده بدنم رو بالا آوردم
پایی که روی سینه ام قرار داده بود فشرده شد
صدای نفس عمیقش رو شنیدم و سعی کردم نخندم
پشتم رو به زمین چسبوندم و دوباره بالا اومدم و پاش دوباره روی سینه‌ام فشرده شد
صورتش سرخ شده بود و تحریک شدنش رو کامل حس میکردم
تو منطقه نظامی بودیم و ماه‌ها بود سکس نداشت

به خشتک شلوارش نگاه کردم و پوزخند زدم که خودش رو عقب کشید وغرید :
_ گمشو بیرون
ابرو بالا انداختم :
_ هنوز صد و پنجاه تا نشده!
_ بیرون گفتم
به سختی از جا بلندشدم :
_ حتما! شاید بخوای بری حمام نه؟

دندوناشو روی هم فشار داد و خواست سمتم بیاد که سربازی وارد شد و ادای احترام کرد :
_ سرتیپ تماس گرفتن قربان ، یک پیغام براتون داشتن

ساواش با جدیت غرید :
_ بگو
_ خواستن بهتون اطلاع بدم پرونده قبلی دوباره به جریان افتاده و شما و ستوان باید زودتر برگردید تهران تا مشکوک نشدن

بهت زده زمزمه کردم :
_ نه!

حتی فکر اینکه دوباره به عنوان مامورمخفی نقش زن ساواش پاکزاد رو بازی کنم دیوونه کننده بود!
سرباز من من کنان گفت :
_ و آخه چطوری بگم...
ساواش توپید :
_ مثل آدم! بجنب تا شب که وقت ندارم
سرباز سرش رو پایین انداخت :

_ سرتیپ خواستن برای این ماموریت بین شما و ستوان صیغه خونده بشه!

متعجب صدام رو بالا بردم :
_ چی؟!
ساواش پوزخند زد :
_ مرخصی
سرباز ادای احترام کرد و از اتاق بیرون رفت
صدای مرموز اروند در اتاق پیچید :
_ شایدم لازم نباشه برم حمام نه ستوان؟!

https://tttttt.me/+IoefBhJI8SJiODU8
https://tttttt.me/+IoefBhJI8SJiODU8

💦👮‍♂کل‌کل بین سرگرد و ستوان 👮💦

تو ماموریت به عنوان مامورمخفی نقش زن و شوهر رو بازی میکنن و مجبور میشن صیغه بخونن‼️

به عنوان جاسوس وارد باند مافیا میشن و دختره لو میره
کسی که مامور شکنجه و بازجویی ازش میشه پسرست!

صحنه های داغ سکسی پر هیجان

وقتی لو می‌ره دختره پلیسه قاچاقچی ها میخوان بهش تجاوز کنن ولی پسره که هنوز لو نرفته میگه خودم به حرفش میارم و مجبور میشه مقابل چشمای همه به دختره تا سرحد مرگ تجاوز کنه و.......
https://tttttt.me/+IoefBhJI8SJiODU8
🌹
5
#عروس‌کوچولو_37

مامان‌جون مات و مبهوت با دیدن من که سینه هام بیرون افتاده بود و روی دودول بزرگ کوروش بودم، "هین" کشید.
_ خدا مرگم ...اتاق رو ازتون گرفتن مگه؟
خجالت زده سرمو تو سینه کوروش قایم کردم که خودش جواب بده.
_ چه زود برگشتی؟!
مامان‌جون که به نظر می رسید هنوز شوکه اس گفت:
_ ببخشید نمیدونستم پسرم و زنش دارن روی مبل وسط حال ...استغفرالله ...
توی بغل کوروش میلرزیدم و از درد توی گوش کوروش نالیدم:
_ توروخدا درش بیار، خیلی رفته تو ...اونجام خیسه ...
https://tttttt.me/+nRhrlk61MHY5MTQ0
1
- پاشا خواهش مي‌كنم فقط يه راند ديگه.❗️
با خشونت .ـيرش و بيرون كشيد و اخمي تحويلم داد و صاف وايساد.
- ياس تو حامله‌ای، حاليت هست؟! همين جوريشم سه ساعته دارم نازتو ميسـ.ـام واسه بچه ضرر داره.🔞💦
دستم و روي نازم كشيدم و با گريه بهش نگاه كردم.
- دست من كه نيست، ويار دارم. دلم مي‌خواد همش من و بسـ.ـايي.🥺♨️
- فقط يه بار ديگه❗️
يه ضرب واردم كرد كه با لذت آه كشيدم و…


زن حامله ويار داره همش به شوهرش بده و وقتي نمي‌كنتش..
https://tttttt.me/+rhONuXcsKSM0YzVk
2
کنار گوشش نفس عمیقی کشید و گفت:
- داستان ما یکم عجیب نیست ژنرال؟
با وجود آنکه ملکه هم لقبی پر آواز بود و در حکومت شخص دوم پس از پادشاه محسوب می‌شد باز هم شنیدن لقب ژنرال لذت دیگری برایش داشت، شاید چون برای گرفتن این لقب تلاش های بسیاری کرده بود که مهم‌ترینش هم پیروزی در جنگ نیم ساعته بود.
صدای باز شدن بند پیراهنش را شنید و حس کرد که درحال سر خوردن از روی شانه‌هایش است اما چیزی نگفت، فقط سرش را به عقب خم کرد تا فصای بیشتری را به مرد مقابلش بدهد. با حس سوزش لاله گوشش آه کوچکی کشید و دوباره صدای بم و مردانه او را شنید:
- به سوال جواب بده ملکه من! اوه نه... ژنرال من! تو ژنرال بودن رو بیشتری دوست داری.
خنده کوچکی کرد و خواست جواب بدهد اما دست گرم پادشاه درحالی کشیده شدن روی کمر برهنه‌اش بود و گردنش اسیر بوسه‌هایش، درست است که از آخرین رابطه‌شان دو سالی می‌گذشت اما می‌دانست او از به چالش کشیدن خوشش می‌آید. درحالی که سعی می‌کرد جلوی ناله‌های سرکشش را بگیرد پاسخ داد:
- چرا عجیبه! اول بدون افشا شدن هویت همدیگه... دوست بودیم... بعد مشخص شد تو عضو گروه خیری و من شر... تو تبعیدی و من افسر مورد اعتماد پادشاه... دشمن شدیم جنگیدیم و حالا... به طرز مسخره‌ای بیشتر از اولین باری که دیدمت عاشقتم، پادشاه تبعیدی!

https://tttttt.me/+Rvxyn7xwpJI1NjI0
🌹
4