انجمن اسلامی دانشجویان ترقی‌خواه پلی‌تکنیک
1.88K subscribers
1.23K photos
250 videos
59 files
197 links
انجمن اسلامی دانشجویان ترقی‌خواه پلی‌تکنیک
#انجمن_پلی_تکنیک

اکانت روابط عمومی انجمن پلی‌تکنیک
@Anjomanpolytechniccc


Instagram: http://instagram.com/Anjoman_Polytechnic
Download Telegram
📝 #شمس از قونیه رفته بود، به جایی نامعلوم سفر کرده بود، و این خبر که دهان به دهان در بین مریدان #مولانا نقل شد در آن‌ها احساس رهایی از یک کابوس، از یک گرفتاری و از یک رؤیای مخوف به وجود آورد.
اکنون که شمس شهر آن‌ها و شیخ آن‌ها را ترک کرده بود، امید بازگشت به گذشته، بازگشت به مجالس وعظ و درس و تفسیر و قرآن دوباره در دل های آن‌ها می‌شکفت و خاطرشان را نوازش می‌داد.
اما برخلاف پندار آن‌ها خبر غیبت شمس در خاطر مولانا تأثیر یک فاجعه‌ی عظیم ناگهانی را داشت. مثل صاعقه ای بود که او را به شدت تکان داد و از خود بیخود کرد. مولانا احساس کسی را پیدا کرد که ناگهان در روشنایی روز خورشید را گم کرده باشد و در یک لحظه فروغ چشم، امید حیات، و آرامش قلب را از دست بدهد. #فراق شمس برایش قابل تحمل به نظر نمی‌رسید، حتی قابل تصور هم نمی‌نمود. شمس برای او همه چیز بود، #عشق بود، #نیاز بود، #حیات بود و حتی #خدا بود، و لاجرم او نیز بدون این همه، بدون این ها که برای او همه چیز بود، آرام نمی‌یافت.
اولین عکس العمل که از او ظاهر شد #سکوت آمیخته به قهر و تلخی بود. واقعه‌ای هول روی داده بود که او را به وحشت و نومیدی انداخته بود. ناگهانی بودن واقعه او را به شدت تکان داده بود. مأیوس و دلزده شده بود و با هیچ کس سر صحبت نداشت. می‌دانست که غوغای مریدان و ناخرسندی آن‌ها شمس را به ترک قونیه واداشته بود و از این رو به شدت از مریدان رنجه گشته بود.
سرانجام نامه ای کوتاه از شمس رسید: «مولانا را معلوم باشد که این ضعیف به دعای خیر مشغول است و به هیچ آفریده اختلاط نمی‌کند.» مسافری که از دمشق شام آمده بود این نامه را آورده بود. شمس در این نامه مولانا را به طور ضمنی از صحبت مریدان منع کرده بود. در این باره هیچ تصریحی نبود اما مولانا مضمون پیام را دریافته بود. حتی پیش از دریافت نامه از اختلاط با اغیار خویش کنار کشیده بود. بالاخره خبر شمس از دمشق رسیده بود. از دمشق مبارک که مولانا از آن خاطره‌های خوش داشت و گه گاه در رویاهای بیداری و یا در خاطره‌های مبهم و دور از یاد رفته می‌پنداشت شمس را نیز اول بار در آنجا در میدان شهر و در میان انبوه خلق دیده بود.
سودای دمشق و جاذبه‌ی دیدار شمس خاطرش را بر می‌انگیخت، اما تشویش و دغدغه‌ای که در این مدت بیخبری او را فرسوده بود، چنانش از پای دراورده بود که قدرت اقدام به این مسافرت را نداشت و در همان شور و هیجان که از دریافت نامه‌ی کوتاه پیام گونه ی شمس برایش حاصل شد، پنج شش نامه‌ی منظوم پی در پی برای شمس فرستاد، با اظهار اشتیاق رسمانه و با لحنی مؤدب که هم حاکی از رنجیدگی خاطر بود و هم شاید می‌خواست سوز درون او را موجب تکدر و انفعال شمس نسازد. اما اقدام به مسافرت دمشق، به رغم اشتیاق فوق العاده ای که در این باره داشت، برایش ناممکن بود.
بالاخره، بی آنکه منتظر جواب نامه ها شود، یک روز پسرش سلطان ولد را که در این محنت همدرد واقعی او بود پیش خواند. نقدینه ای برای هزینه ی سفر محبوب به او داد و با تاکید به اظهار نیاز و فروتنی فوق العاده به دعوت شمس به دمشق فرستاد، با نامه‌ای کوتاه و منظوم و همراه با بیست تن از مریدان، با التماس بازگشت شمس به قونیه. نامه آگنده از اشتیاق قلبی بود اما لحن رسمی داشت.
بروید ای حریفان بکشید یار ما را
به من آورید آخر صنم گریزپا را
به ترانه‌های شیرین به بهانه‌های زرین
بکشید سوی خانه مه خوب خوش لقا را
وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم
همه وعده مکر باشد بفریبد او شما را
دم سخت گرم دارد که به جادوی و افسون
بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را

وقتی سلطان ولد با جمع یاران و در دنبال تحمل سختی های یک سفر طولانی و پر مشقت به دمشق رسید، با نشانی هایی که در دست داشت و با آشنایی که در سال های تحصیل به احوال شهر پیدا کرده بود گمشده ی عزیز خود و «یار گریز پای» خداوندگار را در آنجا یافت. با یاران به پیش او در عذر ماجرا ایستاد. درد و اشتیاق پدر را با نامه ی وی به او عرضه کرد و با تواضعی تمام بازگشت به قونیه را از وی درخواست. نقدینه‌ای که مولانا به نشان نیاز برای پایمزد سفر مرشد تقدیم کرده بود تبسمی حاکی از خرسندی و احساس شرم بر لب شیخ شکوفاند. با لحنی آگنده از عتاب و شکایت که در عین حال از شکر و رضایت حاکی بود، به سلطان ولد اعتراض کرد: «مگر مولانا خواسته باشد مارا بدین زر بفریبد؟» و بلافاصله افزود: «اما اشارت او کفایت می‌کرد، به چیز دیگر حاجت نبود!»

#مولانا
#پله_پله_تا_ملاقات_خدا
#کمیته_فرهنگی
#انجمن_پلی_تکنیک
🆔@AnjomanPolytechnic