احمد غلامی-کانال جامعه شناسی پساانتقادی
245 subscribers
73 photos
11 videos
5 files
7 links
Post critical sociology
Download Telegram
سرمایه در جایگاه نشانه/تحول در اهمیت و جایگاه نشانه در اقتصاد سیاسی نوین
📝احمد غلامی
وقتی وارد مباحث مرتبط به درک اقتصاد سیاسی نوین به مثابه نشانه می شویم، می بایست دو عنصر کلیدی یعنی دستگاه پلیس و سرمایه را به عنوان مبنای کلیدی آن مورد توجه قرار داد. چنین تصوری از ساختارهای اقتصادی سیاسیِ مدرن، ما را به طرح این دعوی می کشاند که نظام سرمایه داری و ساختارهای سیاسی/اقتصادی آن، ارتباط تنگاتنگی با شکلی از هراسِ مرتبط با از دست رفتن سرمایه ها دارد. هراسی که به ناگزیر سرمایه را به عنصر کلیدی مفهوم امنیت مبدل ساخته است. امنیت و دستگاه پلیس، درست در لحظه ای که سرمایه در خطر نابودی و یا تصاحب از سوی طبقات تهدیدکننده (پرولتاریا و یا دیگری تهدیدکننده) است، بازصورتبندی می شود. در این حالت دستگاه پلیس حول شکلی از سرمایه صورتبندی می شود، که بیش از آنکه یک ارزش مالی صرف باشد، ساختی نشانه ای به خود گرفته است. سرمایه به مثابه یک امر نشانه ای از این جهت به مسئله کلیدیِ سرمایه داری متأخر مبدل شده است، که بر اساس آن، سرمایه بیش از آنکه در مقام مبنایی برای تولید یا مبادله یا واسطی بین هم ارزهای عام یا همگون باشد در معنای سنتیِ سرمایه، که تنها قدرت خرید یا تولید را نمایندگی می کند، سرمایه در معنای سرمایه/نشانه هیچ چیزی را بازنمایی نمی کند و فاقد هر نوع ارجاع بیرونی است و به همین دلیل فاقد رابطه هم ارزهای عام است و تنها در جایگاه استثمار دیگری، طبیعت و جامعه ظاهر شده است. سرمایه در این معنا در مقام عاملی ماهیتاً نشانه ای به صورت نوعی سلطه ظاهر می شود که شکل کاربردی آن همان وابستگی است. بر این اساس دیگر مفاهیمی چون سرمایه به منظور افزایش تولید و بالا بردن رفاه عمومی مد نظر نیست، بلکه قلب مناسبات اجتماعی چیزی نیست جز مفهوم وابستگی و استیلا. مفهوم وابستگی/سلطه به طور کلی در حال حاضر جای تعاملات مالی/سرمایه ای را گرفته و از این حیث نوعی تغییر در دولت های مدرن به سوی دولت امنیت صورت پذیرفته است. آنچه در دولت امنیت اهمیت دارد آن است که مردم بیش از آنکه می بایست در امنیت باشند، خود، بدن هایشان، جان و مال و حالشان می بایست تأمین کننده امنیت سرمایه باشد.
برای درک، این شکل از اقتصاد نشانه ای که در آن قدرت سرمایه به فراتر از مفهوم تولید و رفاه و به درون شکلی از تولید سوژه های وابسته و وام دار پای نهاده است، می بایست به جایگاه سوژه ها در چنین ساختار سیاسی/اقتصادی پرداخته شود. افراد در چنین شرایطی چیزی نیستند جز سوژه هایی که دستورکار آنها تنها حفاظت از سرمایه ها در قالب اخلاق کاری، حفاظت از اموال عمومی، مدنیت و شهروندمندی است. همین تعهد به ناگزیر آنها را به سوژه های تقصیرمند و گناهکار مبدل کرده است. سوژه هایی که بودن آنها در هر جایگاهی احتمال صدمه زدن به سرمایه ها (حتی در جایگاه نشانه شناختی آن) را پیش کشیده است و همین ضرورت دستگاه پلیس را برای سرکوب روحیه گناهکار و صدمه رسان مردم مطرح می کند. افراد باید برای جلوگیری از آسیب زدن به سرمایه ها می بایست مدیریت شوند. به همین دلیل می توان گفت، اکنون دولت به میانجی مدیریت سرمایه ها و از طریق طرح های اقتصادی برای محافظت از سرمایه به طور کامل به یک دولت امنیت کامل مبدل شده است. سرمایه دیگر برعکس سیاست های مالی در دوران سرمایه داری آغازین، منبع تأمین روابط اجتماعی حول مفهوم کار نیست، بلکه عامل صورتبندی جامعه است در قالب سوژه های منقاد شده و مطیع در دستگاه سیاسی و در عین حال مفید در دستگاه اقتصادی. آنچه این صورتبندی خلق می کند، سوژه هایی است ناتوان و گناهکار که هر نوع تلاشی بیرون از روابط مالیِ تعریف شده، تهدیدی علیه امنیت سرمایه به حساب می آید. این سوژه ها تا زمانی سوژه های مطمئن و سالمی هستند که به ناتوانی و گناهکاری خود اذعان کنند. سوژه ناتوان بیش از هر چیزی، توأمان تولید و کنترل است، نوعی سوبژکتیویته مبتنی بر وجدانی معذب، که تمام تلاش آن می بایست برای حفاظت از سرمایه هایی باشد که از طرفی از دست دادن آنها موجب امحاء کامل حیات و نظم سیاسی/اقتصادی ما (در جایگاه ملت و مردم) می شود و از طرف دیگر، فقدان آن تهدیدات را علیه بدن ها و میل به زنده ماندن ما تا سر حد مرگ افزایش می دهد. این ترس موجب می شود تا سوژه های مقصر خود اذعان کنند که دستگاه امنیت برای حفاظت از سرمایه و اموال عمومی نه یک دستگاه صرف پلیسی، بلکه یک ضرورت دارای امنیت هستی شناختی به نظر برسد. همین ضرورت است که حیات اجتماعی را به شدت به امنیت سرمایه گره زده است. سرمایه در چنین مختصاتی نه روابط صرف مالی از نوع پول، بلکه نشانه بقاء و ماندگاری اجتماعی و محل تلاقی جامعه و حاکمیت به شمار می آید. هر نوع تلاشی برای برهم زدن این تلاقی، به ناگزیر تلاشی است گناهکارانه و تهدیدکننده به نظر می رسد.
موسیقی سنتی ایرانی و رنج اجتماعی انسان معاصر
📝احمد غلامی
شفیعی کدکنی در خصوص محمدرضا شجریان می گوید: "حق و حد خودم نمی‌دانم درباره استاد شجریان صحبت کنم، چون من در موسیقی شنونده مبتدی، کم استعداد و بی‌فرهنگی هستم و شجریان در موسیقی، جایگاه حافظ در شعر را دارد". این بیش از آنکه یک پارادوکس در فهم فردی نسبت به موسیقی و صدای استاد شجریان باشد، محصول ساخت تاریخی درک عمومی ما از هنر و به زعم آن واقعیات اجتماعی اطرافمان است. اینکه در سراسر تاریخ آگاهی ما، ناتوانی در درک واقعیات و پدیده ها، مبنایی برای فرار و کنار گذاشتن توانایی هایمان در بررسی و مداقی آنها بوده است. چنین درکی از جهان، نه تنها مسبب شکلگیری آگاهی و شناخت نیست، بلکه خود بنیانِ کتمان آن هم هست. همین رویکرد است که واقعیت را نه به شکلی زیسته، بلکه در جایگاه امر باکره و دست نخورده، قوام می بخشد. در حالیکه بنیان تفکر مدرن بر آن بوده که همه چیز می بایست از زیر تیغ تیز نقادی بگذرد، ساخت تاریخی اندیشه در جهان سنتی، در تلاشی جهدگونه برای دور کردن پدیده ها از نقادی است. ما از درک و تأمل در آنچه نمی خواهیم به ابژة اندیشیدن درآید، خود را برحذر می داریم و همین خود شرایط را برای تقدیس مقولات هموار می کند. آنچه می ماند عدم نقادی است و کوله باری از مقولات قوام یافته ای که خود مبانی شرک آمیز بودگی نقد را فراهم می سازد. شجریان از نظر کدکنی، همین عنصر قوام یافته ای است که چون کدکنی در درک موسیقی ناتوان است، پس او برترین است. این نوع فهم چنان مبتدی و خالی از نقادی است که راه را بر هر نوع بررسی ای مسدود کند. در حالیکه شجریان، نمود بارز شکلی از موسیقی سنتی است که ارتباط تنگاتنگی با ساختار سنت گرایی زمانه ما دارد. او نمونه متعالی نوعی جمود موسیقایی است که هر نوع عدول از قوانین موسیقایی، از گوشه ها و پرده ها را معصیتی در هنر می پندارد. شکلی از انقباض در فهم لذت که جهان موسیقی را مجموعه ای از تحریرها و فراز و فرودهای صدا بیش نمی داند. نوعی از چیدمان صحنه، به شکلی خراباتی، پایین مجلسی و البته پاتریمونیال که سنتی ترین نوع حضورِ مکتبی است و در نهایت شکلی از بدن و ایماژهای بدنی در قالب هنرمندانی با لباس تهذیب کاری شده، نشسته بر کف زمین، ساده زیست و محجب که در عمل خود سرپوشی است بر تمام تناقضاتی که جهان انسان معاصرِ مدرن را شکل داده است. شجریان بر اساس این قرائت بیش از هر چیزی خود نماینده طیفی از اندیشیدن، بودن و استقرار در جهان است که بر اساس آن هنر نه تنها ظرفی برای ایجاد رعشه و تولید حکمت نیست، بلکه عنصری است ناب برای تولید نوعی از انقیاد و سرسپردگی به دامن بوطیقای زبان. هنر شجریان و فراتر از وی این سبک از هنر سنتی، حداقل در زمانه کنونی خالی و فارغ از هر نوع رعشه ای است که می تواند و می بایست مخاطب را با آنچه انسان مدرن با آن روبرو است هُشیار سازد. انسان در زمانه کنونی محصور در رنجها و فجایعی است که هر روز خواب نوشین را از سرش می پراند. موسیقی سنتی نه تنها رعشه ساز و تحول ساز نبوده، بلکه چیزی نیست جز افیونی برای به تعویق افتادن دردها و فراموشی همیشگی جایگاه فرد در حیات سراسر برهنه و فارغ از معنای وی. شجریان در چنین بستری نه تنها نتوانست موسیقی را به رنج اجتماعی انسان معاصر گره بزند، بلکه تمام موسیقی و تلاش هنرمندانه وی مصروف گوشه ها و آوازهایی گردید که در نهایت خود موجب خلق طبقه ای جدید در ساختار طبقاتی شده هنر معاصر شد. طبقه ای از افراد طبقات متوسط رو به بالا، که موسیقی سنتی برای آنان علاوه بر اینکه یک هنر متعالی بود، بلکه لحظاتی از آرامش و نوستالوژی بازگشت به گذشته/بهشت را تداعی می کرد. طبقه ای که همانند تماشاچیان گلف، با صدایِ ملایم تشویق می کردند و با ژست خاصی در سالن کنسرتهای شجریان حاضر می شدند. طبقه ای که شاید کمتر درکی از رنج اجتماعی در معنای واقعی و زیسته آن داشتند و موسیقی سنتی شجریان هم هیچگاه چنین تصوری را برای آنان خلق نکرد. موسیقی وی بهترین نماد در خلق طبقه ای است که مصرف سرمایه های فرهنگی از آنان گروهی متمایز از جامعه ساخته است که فرهنگ را به بهترین شکل ممکن به نمادی از دارندگی، آسودگی و فراغت از رنج اجتماعی مبدل ساخته اند. صدای شجریان بهترین لالایی و سرپوش زمانه است برای دردهای انسان مدرنی که به شکلی بدن مند حیات زیستی و اجتماعی وی را در بر گرفته است.
@Ahmad_Gholami17548
"نان" و حیات تاریخی و اجتماعی آن
📝احمد غلامی
قدمت نان به آغاز انقلاب کشاورزی و رام کردن جو و گندم در دامنه های زاگرس و به ویژه در ناحیه کوردنشین چتل هیوک کوردستان ترکیه و کرمانشاه در ایران برمی گردد. هر چند مصرف اولین نانها و تغییر در رژیم غذایی موجب بیماریهایی چون دیابت و کاهش سن انسانی شد، اما در هر حال نان به پر برکت ترین ماده غذایی زندگی انسان طی دوازده هزار سال گذشته مبدل شده است. واژه نان، به معنای گذاشتن و بنیان نهادن است که هنوز مصدر فعلی تأسیس کردن و چیدمان در زبان کوردی به صورت "نان" و "نانه وه" به کار گرفته می شود. این واژه در زبان فارسی به "نهادن" تغییر یافته است. این اصطلاح از آن جهت که بنیان زندگی و حیات انسانی را "نان" به حساب آورده، به کار گرفته شده است. به همین دلیل هم هست که نان گاهی همچون توشه خدایان و یا رزق و برکت خانه، راز زندگی و حتی آیت الهی تصور گردیده است. هنوز هم در میان مردم مناطق کوردنشین، نان معادل قرآن به کار می رود و بسیارند پیرمردان و پیرزنانی که در سوگندهایشان "نان" را قرآن فرض می کنند. هر دو در نگاه آنان آیت الهی است و برکت هستی انسانی. این مفهوم از حیث هستی شناختی به یک اصطلاح الهیاتی در مسیحیت تبدیل شد. نان همان گوشت مسیح است و تناول آن با خون وی (شراب)، راز رستگاری ابن بشر است. شیطان کسی است که از خوردن نان و شراب ناتوان است و از این جهت از رستگاری نصیبی نمی برد. "نان آوری" اصطلاحی است معادل مردانگی و روزی رسان که خصیصه مردان بوده و "حیف نان"، لقب افرادی است که لیاقت تناول نان را ندارند. نان بعدها به بخشی از جنبشهای سیاسی و به ویژه جنبشهای مدرن مبدل شد. نان همواره در کنار "آزادی" قرار گرفت و از این جهت مطالبه طبقات توده "نان" شد و مطالبه طبقات روشنفکری "آزادی". برای طبقات پایین و توده ها، درخواست "نان" به عنوان مصداقی از رفاه و زندگی آبرومندانه بدون اعمال شاقه، عنصر کلیدی و البته قابل فهم تر از مفهوم "آزادی" بود که بیش از هر چیزی محصول روشنگری و حیات بورژوازی قرون هفده و هجدهم بود. "نان" در انقلاب فرانسه و انقلابات سیاسی/اجتماعی بعد از آن یکی از شعارهای اصلی فعالان سیاسی و مدنی بود. در واقع "نان" پر بسامدترین عنصری بود که در دل مردم جای گرفته است. نان از این حیث جان مردم و قوت ذهنی و عینی جامعه بود. هر گاه نان در جامعه با کمبود همراه بوده، مفهوم قحطی بیش از هر زمانی قابل لمس تر بوده است. کمبود یا قحطی نان، تمام معادلات اجتماعی و ایدئولوژیک را به هم می ریزد. خود مفهوم "آزادی" به وجود مفهوم "نان" گره خورده است. در واقع تصور دستیابی به "آزادی" به میانجی رسیدن به "نان" همیشه یک اصل بنیادین بوده، اما تصور رسیدن به "نان" از مسیر "آزادی" در کمتر جایی برای توده ها قابل قبول و باور بوده است. این رابطه یک سویه، اصلی ترین مبنای نقد منتقدین عصر روشنگری است. اینکه چرا توده ها "نان" را بر "آزادی" ترجیح داده اند و چرا راه رسیدن به "نان" را از "آزادی" نمی پیمایند. به نظر منتقدین تنها با رسیدن به آزادی است که انسان تن به بردگی نان نمی دهد. اما در نهایت آنچه در عمل همیشه همچون شکافی در هستی اجتماعی توده ها باقی می ماند، فقدان نان (و دیگر الزامات مادی زندگی) است. نان مهمترین شکاف و فقدان در هستی از هم گسیخته و ناهمگن زندگی توده هاست. نان همچون یک دال بزرگ، هستی و حیات اجتماعی توده ها را تعیُن می بخشد. وقتی در آثار چاپلین نانهای بزرگ را می بینیم، به صراحت این دال بزرگ را به یاد می آوریم که زندگی حول آن شکل می گیرد. نانهایی که بیش از آنکه خورده شوند، تنها همچون آرزویی بزرگ باقی می مانند. آرزوی زندگی در پناه و با حضور نان. چاپلین این دال بزرگ را به عنوان یک طنز سیاه به کار می گیرد تا گرسنگی بشر معاصر را به بهترین شکل ممکن به نمایش بگذارد. گرسنگی ای که برای رفع آن به نانی بزرگ نیاز هست، نانی که تصور آن ناممکن و حتی خنده دار به نظر می رسد. نان بزرگ همان دال بزرگی است که زندگی اجتماعی حول آن قوام می یابد و استقرار زندگی بدون این قوام یافتگی ناممکن خواهد بود. ترس از فقدان نان، ترس از فقدان همان دال بزرگی است که هستی را قوام می بخشد. ترسی که توده ها در طول اعصار داشته اند و همین است که علیرغم تمام کمبودها و فقدانها، این تنها ترس از نبود "نان" است که ما را سراسیمه به تکاپو وامی دارد.
@Ahmad_Gholami17548
📝جنگ وقیحانه: بازگشت به بدویت جنگ
احمد غلامی
قرن هجدهم و نوزدهم، دوران شکوهمندی جنگ نه از حیث خشونت و خونریزیT بلکه از نظر ساخت زیبایی شناختی ای بود که جنگ و ارتش در این دوران داشت. اهمیت ارتش بیشتر از آنکه به مسئله کشتار و خشونت طلبیها مرتبط باشد، به اقتدار و توسعه ای گره خورده بود که ریشه در رویکرد مرکانتالیستی به ثروت و قدرت بود. یک ارتش منضبط هم مبین اقتدار سیاسی به حساب می آمد و هم میزان سرمایه اقتصادی. شاید این همان دوران ارتش/نشانه بود. جایی که ارتش علاوه بر ماشینی برای دفاع و جنگ، نشانه ای از سرمایه اقتصادی و توانایی حکومتمندی به حساب می آمد. امروزه سان دیدن از ارتش در هنگام ورود نمایندگان خارجی که به عنوان یک سنتِ پیشوازی باقی مانده است، مبین همین ارتش/نشانه است. این دوران همزمان بود با شکلگیری انواع قوانین جنگ، تأکید بر قوانین انسانی و اخلاقِ جنگ در معاوضه یا رفتار با اسرای جنگی، نرمها و هنجارهای زیبایی شناختی ارتش، توسعه تجهیزات جنگی همانند یونیفورم و پوشش، ترکیب بندی نیروها، سلسله مراتب و درجات سازمانی، آشنایی با تکنولوژیهای جنگی، هنجاری شدن بدنِ سربازان همانند اندازه قد و وزن و ...؛ این امور موجب گردید تا مجموعه وسیعی از قوانین و دستورالعملهای جنگی به نگارش دربیاید و همین خود ارتش/نشانه را به بخشی از هویت ملی و ساخت فرهنگی جامعه تبدیل کرد. به طوری که هگل، ناپلئون و ارتش قدرتمند وی را روح زمانه به حساب می آورد. پیروزی ارتش یکدست و منضبط فرانسه در ینا بر ارتش پروس چنان هگل را مجذوب خویش ساخت که با لذت بسیار می گفت که روح و جانِ جهان را دیده است. چنین تصویری از ارتش و اقتداری که آن را می شد از روی یونیوفورمها، بدنهای راست قامت، مدالها و جنگ افزارهای خیره کننده شان تشخیص داد، همواره موجب پنهان ماندن خشونتهای جنگ و وقایع دردناک و خونینی بود که همین ارتشها خود مسبب آن بودند. آنچه از جنگ به گوش و نظر مردم می رسید، تصویری بود از رادمردیها و قهرمانی هایی که جنگ را نه به یک میدان خونین، بلکه به محلی برای بازنمایی مردانگی مبدل کرده بود. نتیجه اینکه چنین تحولی در ساخت یک ارتش منسجم و منضبط، موجب شکل گیری طبقه جدیدی شد که دارای اخلاق و هنجارهای خاص خود بود. چنانچه در میان بسیاری از مردم، ارتش نماد انضباط و اصول خشک انضباطی محسوب می شد که هر نوع تخلف از قوانین آن فرد را متوجه تنبیهات سخت تری می کرد. نمونه این انضباط و یکدست بودن را می توان در رژه ها و به ویژه رژه ارتشهای چین، کره شمالی و روسیه می توان مشاهده کرد. لباسهای منزه و پوتینهای براق، سینه فراخ و گردنی کشیده، رویکردی بود از انضباطی خیره کننده که فرد ارتشی را در معنای مدرن آن، از هر نوع تبدیل شدن به جنگجوی آلوده به خون از نوع بدوی تفکیک و مجزا می کند.
هر چند گشتن به دنبال اخلاق جنگ و ارتباط آن با این انتظام کاری عبث و غیرممکن است، اما باید اذعان نمود که این شکل از ارتش همواره در دل خود، نوعی اخلاق مردانه را به نمایش می گذارد که بخشی از ساخت مدرن ارتش است. در بیشتر جنگهای کلاسیک جنگجویان اخلاق جنگ، شیوه رویاوریی و رفتار با اسرا و به ویژه افسران و حتی رویارویی با غیرنظامیان را در اغلب موارد رعایت می کردند. هر نوع تعرض به غیرنظامیان و یا تخطی از اخلاق جنگ به سرعت مورد کتمان قرار می گرفت و یا از جلو دوربین و نگاه انتقادی منتقدین کنار گذاشته می شد. فیلم زیر شن (یا در آمریکا سرزمین مین) محصول 2015، اثر مارتین زاندولیت، در واقع داستان روایت نشده و کتمان شده اسرای آلمانی است که برای پاکسازی ساحل دانمارک از مین به کار گرفته شدند و تنها چهار نفر از آنها جان سالم به در بردند. این فیلم تلاشی است برای به چالش کشیدن رفتارهای ضداخلاقی در جنگ توسط سربازان دانمارکی پس از سقوط آلمان نازی که از سوی متفقین کتمان شده بود.
اما این ارتش منضبط و تا حدودی اخلاق مدار به ویژه بعد از دهه 1990 و در سطح وسیعتری بعد از یازده سپتامبر، جای خود را به طبقه ای از جنگجویان غیرحرف ای، آماتور و آموزش نیافته داده است که قبل از هر چیزی فاقد آموزشهای میلیتاریستی و نظامی به معنای کلاسیک هستند و علاوه بر آن چندان عنایتی به اخلاق و قوانین جنگی ندارند. این افراد تحت عنوان میلیشیا، جنگجویان داوطلب، ارتشهای آزاد و ... در سراسر جهان حضور دارند و ارتباط تنگاتنگی با بحرانهای قومیتی و مذهبی دارند. هر جایی که دولتهای مرکزی با مشکلاتی چون حقوق اقلیتها و تنشهای مرزی روبرو هستند، این طبقه نوظهور بدون رعایت اصول جنگ و قوانین آن، هر نوع قانونی را زیرپا گذاشته اند. در جریان جنگ ارمنستان و آذربایجان، سربازان ارتش آزاد که به حمایت از آذربایجان به آنجا فرستاده شده اند، با بریدن گوش سربازان ارمنی بخشی از جنگ را به روابط بدوی تری کشانده اند که فاقد هر نوع اخلاقی است. این اعمال را آنان پیشتر در روژاوا هم نشان داده بودند. بریدن سر، گوش، دست و پای اسرا هر چند در همه جنگها مسبوق به سابقه است، اما اینکه در جلو دوربین و با صراحت لهجه به تصویر کشیده شود، ریشه در همان بدویت جنگ دارد که حداقل در میان جنگجویان به عاریت گرفته شده توسط ترکیه و آذربایجان بسیار به صراحت انجام می گیرد؛ چنین رویکردی نسبت به جنگ بازگشت تهوع آور انسان معاصر است به سویه های بدوی جنگ که در آن خشونت به برهنه ترین شکل ممکن علیه دیگری (چه نظامی و چه غیرنظامی) انجام می گیرد. به همین دلیل می توان گفت که جنگجوی بدوی بیش از آنکه سرباز و یا ماشینی برای جنگ باشد، فردی است تهی شده از تمام الگوهای انسانی و اخلاقی و لبریز از برنامه هایی که برای کشتار دیگران آنهم در وحشیانه ترین شکل خود، به وی دیکته شده است.
@Ahmad_Gholami17548
احمد غلامی
دیروز 29 دسامبر،یک خانواده کورد سردشتی در آبهای کانال مانش جان خود را از دست دادند.سفری دردناک برای زندگی در جهانی که شاید خانواده "ایران نژاد" مرگ را در آن تصور نمی کردند. سفری برای نامیرا شدن،سفری برای رفاه،سفری برای کار و توسعه، سفری برای زندگی مجدد زیر سقفی فرونیفتادنی در بلاد غرب. مرگ دردناک یک خانواده و سفری عبث بدون دستیابی به تمام آن فانتزیهایی که آنها را به اعماق ضیافتی کشانید که مرگ برایشان تدارک دیده بود.آنچه در طالع تاریک این خانواده نوشته شده بود، مرگ با اعمال شاقه ای بود که در هر زمان و در هر حال گریبان آنان را می گرفت. تقدیر خانواده ایران نژاد، نه زندگی در رفاه، بلکه مرگی دردناک در جهانی بود که شاید هنوز هم برای بسیاری همان جهان بدون مرگ باشد.تصویری که از غرب ساخته ایم، تصویر سرزمین شیر و عسل،تصویر جهان رفاه و نامیرایی،تصویر جهان سرشار از زندگی، در نهایت چیزی نیست جز فانتزیهایی که به میانجی آن فقدانها و شکافهای حیات اجتماعی خود را به زبان می آوریم. آنچه از غرب به خانواده ایران نژاد رسید، مرگی جانکاه در سرزمینی بود که بالهای فراخ فرشتگان نجاتش یارای بیرون کشیدن کسی را از آب ندارند.
احمد غلامی
جلال ملکشاه،شاعر گرانقدر کورد پس از یک زندگی پر از تلاطم و رنج، امروز از میان ما پر گشود؛ وی جهان را به تناظر زبان شاعرانه اش سرود و زیست.او در زمانه ای پا به عرصه نهاد که همگان به عزای تهی بودن جهان از شعر و خالی بودن زبان از معنا نشسته بودند. جهانی که تاریخ مبرا از شدن و صیرورت شده بود وسیاست مجزا از پراکسیس.وی درست در هنگامه ای شعر را می زیست که زیست جهان انسان معاصر شاعرانگی خود را در لحظات مکرر روزمرگی بی پایانش قربانی کرده بود.جلال ملکشاه،شاعر ناشادیها و رنجهایی بود که رنج را در پس امیدهای لرزان،همچون تقدیر انسان معاصر فریاد میکشید.شعر برای او آبراهی به سوی آزادی، بلمی در میانه امواج خروشان زبانِ به عاریت گرفته معاصر، بادبانی برافراشته از زبان صیقل یافته سرشار از هستی و پارویی بود برای رهانیدن تن رنجور انسان معاصر از مغاک دهشتناک فلاکتها. ملکشاه درست در لحظه ای که هستی به برهنه ترین شکل خود، خالی از هر تجلی ای شده بود، زیستن شاعرانه را برای بازگرداندن روح هستی به حیات اجتماعی برای همگان سرود و خود بر بال کلام و در فحوای زبان، قصیده ای شد بلند بالا زیر نامِ "جلال ملکشاه".
@Ahmad_Gholami17548
بازاری شدن جامعه یا ایجاد روابط اجتماعی به میانجی حق کمیسیون
📝احمد غلامی
حق کمیسیون در واقع حقی است که مابه ازای گره زدن معامله ملک، وسیله نقلیه یا کالایی میان دو یا چند نفر پرداخت می گردد؛ دلال یا شخص دریافت کننده حق کمیسیون در اساس شخص ثالثی است که این هزینه را از دو طرف و به عنوان حق العمل دریافت می کند. چنین حقی از دیرزمان در جایگاه یک حق قانونی به عنوان شغلی حلال مدنظر بوده است. دلالان امروزه در قبال حق العمل کاری و به شکلی رسمی به واسطه عقد قرادادهای مالی و مبایعه نامه ها حق کمیسیون خود را دریافت می کنند که از سال 1379 دستورالمل و شیوه پرداخت آن مستقیما به مجمعهای اصناف ابلاغ شده است. در بند سه ماده 2 قانون تجارت به طور رسمی دلالی یک شغل محسوب شده و در ماده 335 همین قانون دلالی شکلی از وکالت قلمداد شده است. از این حیث بازار همواره شامل سه دسته بود، خریداران، فروشندگان و دلالان. دلالان هم جوش دهندگان معاملات روزمره بودند و هم عامل تعدیل قیمت به نفع خریدار یا وکیل افزایش آن به نفع فروشنده. در حال حاضر دلالان مبلغ تعریف شده ای را در قبال ایجاد رابطه میان خریدار و فروشنده دریافت می کنند و از این جهت عامل اصلی دینامیسم و پویایی بازار به حساب می آیند. بر اساس قانون مدرنِ تجارت فرانسه، به ویژه ماده ۷۷ انواع متفاوتی از دلالی شامل دلالان کالا، دلالان حمل و نقل خاکی، حمل و نقل آبی و در عرف تجار نیز انواع خاص دیگری مانند دلالان بیمه، دلالان تبلیغات و دلالان ازدواج تعریف شده است.
پس از تغییرات بنیادی در نوع سرمایه گذاریها و چرخش عمومی جامعه به سوی خرید در حوزه های مسکن و وسایل نقلیه، چه در ایران و چه دیگر مناطق جهان، تعداد بسیار زیادی از مشاغل جای خود را به مشاغل بنگاهی و دلالی داد به طوری که در سال 1396 در یک ماه متوسط معاملات بنگاهی در تهران 8 هزار معامله بوده و تعداد بنگاه های معاملاتی 12 هزار بوده است(تعداد معاملات کمتر از تعداد بنگاههاست). دلایل بسیاری برای بررسی گرایش عمومی به بنگاهداری وجود دارد که دریافت حق کمیسیون از دو طرف در یک معامله خود یکی از اصلی ترین آنهاست. دلایل دیگری همچون عدم نیاز به سرمایه گذاری کلان، عدم سوددهی مشاغل تولیدی، عدم پرداخت مالیاتهای تعریف شده، رونق بازار املاک و خودرو و ... از جمله مواردی است که در این تغییرات نقش دارد. به طوری که امروزه بخش لاینفکی از ساخت اقتصادی و اجتماعی ما به طور مستقیم به بنگاه و دریافت حق کمیسیون گره خورده است. آنچه در این نوشته مورد توجه است، توسعه فرهنگ دریافت حق کمیسیون از مشاغل سنتی همچون بنگاهها به حوزه های دیگر جامعه است که این خود مبین این ادعاست که شکلی از بنگاهی شدن عمومی یا همان کاربردی شدن حق کمیسیون به درون تمام لایه های حیات اجتماعی ما رسوخ کرده است. در حال حاضر دیگر حق کمیسیون تنها به مبلغ پرداختی در برابر مبایعه نامه ها یا معاملات ملکی و خودرو اطلاق نمی شود، بلکه تمام مبالغی را که فرد برای گره زدن یک ارتباط ولو اجتماعی/فرهنگی و حتی عقیدتی دریافت می کند را شامل می شود. به طوری که بخش زیادی از مشاغل به میانجی حقوق کمیسیونی به پیکره نهادهای فرهنگی، اجتماعی و ... گره خورده اند. یک دلال در بازار ارز، یک رابط برای نوشتن پایان نامه، یک آشنا برای پیدا کردن تخت خالی بیمارستان، یک دوست برای یافتن ویلای مناسب در شمال، یک کارمند برای کاستن میزان عوارض، یک پزشک برای معرفی بیمار به آزمایشگاه، یک مغازه دار برای معرفی شخصی به کارخانه، یک کارچاق کن و یا یک رابط برای حل یک پرونده، یک شرّخر برای نقد کردن یک چک، همه و همه در روز دریافت کنندگان حق کمیسیون هستند. رشد بی رویه این دریافت کنندگان نشان از این ادعا دارد که جامعه در حال وارد شدن به وضعیتی است که "بازار" خلق کرده است و آنهم وضعیت "در بازار گربه برای رضای خدا موش نمی گیرد" است. این همان وضعیتی است که بر اساس آن، دیگر هر نوع تلاشی برای حل یک مسئله بدون پرداخت حق کمیسیون، تلاشی مذبوحانه و حتی ستمگرانه قلمداد می شود. ادامه این شرایط می تواند جامعه را به سوی "بازاری شدن سراسری" سوق دهد و هر نوع رابطه ای مصداق یک ارتباط اقتصادی قلمداد شود. چنین توسعه ای دیگر جایی برای روابط اجتماعی/فرهنگی باقی نگذاشته است، هر چه هست رابطه ای است اقتصادی/مالی شده که حیات اجتماعی را در گرو مناسبات بازاری و کمیسیونی به مجموعه ای از روابط معاملاتی صرف تقلیل داده است.
@Ahmad_Gholami17548
خاورمیانه ای که ترامپ به جا گذاشت
📝احمد غلامی
دونالد ترامپ،رئیس جمهورِ جمهوری خواه آمریکا،تمام تلاش خود را طی چهار سال صدارت کاخ سفید صرف آنچه خود مسئله صلح جهانی می پنداشت،کرد. تلاش برای آوردن رهبران کشورهای مخالف پشت میز مذاکره به شکلی قهری و از راه تحریم و تهدید.تلاشی بود برای پایان بخشیدن به تنشهایی که جهان را چند قطبی کرده است.هر چند او تمام همّ خود را معطوف به دستیابی به صلح ایران و آمریکا،کره شمالی و آمریکا،آمریکای لاتین و آمریکا و اعراب و اسرائیل کرد،اما آنچه در عمل اتفاق افتاد،جهانی چند قطبی تری بود که خود موجب توسعه تروریسم و خشونت گرایی،افزایش دخالتهای دولتهای قدرتمند در امور کشورهای ضعیف،رشد عمق استراتژیک کشورهایی چون ترکیه در منطقه،بالا گرفتن تنشها بر سر مرزهای ملی و ... شد. حضور ترامپ در رأس جریان مبارزه با تروریسم در عمل موجب شد تا سوریه بیش از هر زمانی به حیاط خلوت تروریستان و صد البته دولتهای منطقه و به ویژه ترکیه مبدل شود. افزایش عمق استراتژیک ترکیه در خاک کشورهای عراق،سوریه و حتی لیبی و قبرس موجب شد تا تمام تلاش ترامپ و دولت آمریکا،بیش از آنچه خود توسعه دموکراسی لیبرال غربی به حساب می آورند،تنها منصرف ساختن ترکیه از خرید محصولات تسلیحاتی روس و خرید سیستمهای تسلیحاتی آمریکایی باشد. چیزی که در نهایت سیاست را به روابط صرف اقتصادی بر سر فروش تسلیحات و تولید و توسعه جنگ،تقلیل داده است. تلاش سیری ناپذیر ترامپ و همکارانش برای این شکل از صلح،بازصورتبندی جدید همان رویای آمریکایی بود که روسای جمهور سابق آن را در صدور دموکراسی لیبرال آمریکایی به حساب می آورند.ترامپ در حقیقت عملیاتی کردن همین رویای آمریکایی بود به میانجی جنگ. هر چند تمام تلاش ترامپ برای کشانیدن رهبران جهان سوم بود به پشت میزهای مذاکره،اما پسِ این صلح جهانی،تلاش برای تولید جنگی جهانگستر کاملاً آشکار بود. ترامپ در مبارزات کوردها در سوریه،که خود را همپیمان آمریکا به حساب می آورند،آنان را در برابر انصراف ترکیه از خرید اس چهارصد روسی تنها گذاشت. تحویل شهر استراتژیکی عفرین به ترکیه و بازگرداندن آنان به شرق رود فرات و تعیین محدوده نفوذ استراتژیک ترکیه در خاک سوریه تا عمق 30 کیلومتر،پشت کردن به کوردهای شمال عراق بعد از 16 اکتبر 2017 و قطع کردن دست آنان از منابع نفتی کی وان و ... نه تنها تنشها را در منطقه خاورمیانه به حداقل نرسانید بلکه راه را برای افزایش این تنشها هموارتر ساخت.در آمریکای لاتین،سیاستهای ترامپ برای منزوی کردن ونزوئلا و نیکولاس مادورو و سرکار آوردن گوایدو در لابلای مشغله فکری روزمره سیاستهای وی به فراموشی سپرده شد. در شبه جزیره کُره،تلاش برای کاهش تنشها و مذاکره با کیم جونگ اون،تنها به یک نمایش تلویزیونی و قدم گذاشتن در محدوه ممنوعه خلاصه شد و در عمل راه را برای کره شمالی هموارتر ساخت تا اندکی با خیال راحت تر به آزمایش و پرتاب موشکهای بالستیک،بپردازد. سست شدن پایه های دیپلوماتیک آمریکا در چین بر سر تنشهای مالی و تجاری،در اروپا بر سر مداخلات سیاسی و در خاورمیانه بر سر آنچه خود کنار گذاشتن جنگهای ابلهانه نام نهاده بود،موجب شد تا آمریکا دیگر آن فرشته نجاتی نباشد که در پروپاگاندای دوران جنگ سرد صدای مهیبش جهان را به ستوه آورده بود. در تنشهای قومی و سیاسی خاورمیانه که همواره سر سه شکاف بنیادین اسلام/یهودی،شیعه/سنی و کورد/حکومتهای مرکزی،شکل گرفته است،ترامپ نه تنها نتوانست کاری را از پیش ببرد،بلکه خود موجب بالا گرفتن تنشها گردید.کوردها که درست در جغرافیای سیاسی این تنشها مسکن گزیده اند،بیشترین تلفات را در دوران وی داشته اند. پیشتر اگر تنش کوردها با دولتهای مرکزی و سیاستهای ناسیونالیستی در محدوده مرزهای سیاسی دولتها بود،اکنون تنشها بسیار پیچیده تر و بغرنجتر از همیشه شده بود. دولت ترکیه به تناظر حضور کوردها در حال بازپسگیری نواحی دوران صدارت عثمانیها است. چشم طمع ترکیه به عفرین(برای قطع کردن دست کوردها از رسیدن به دریای آزاد)،به حلب(برای استیلای کامل بر منطقه جزیره در سوریه) به موصل(برای بازپسگیری منابع استراتژیک عراق)،به کرکوک(برای بازپسگیری منابع نفتی ای که ترکیه در عطش آن می سوزد) تنها به میانجی تصویری که وی از کوردها ساخته است،قابل دستیابی است.تصویر کوردهایی که حیات سیاسی ترکیه را مغشوش کرده اند،سناریویی است که ترامپ به بهترین شکل ممکن راه را برای به صحنه آوردن آن هموار ساخت. کارنامه ترامپ در خاورمیانه،برعکس همتایان جمهوری خواه خود،بسیار نامشخص و غیرقابل دفاع است.اگر اسلاف وی با ادعای رهانیدن خاورمیانه،طی سه دهه اخیر،خاورمیانه را به محل ترکتازیهای خود مبدل کردند،او خاورمیانه را با ادعای تحویل مسائل به خود صاحبانشان،به انبار باروتی مبدل کرده است که بیم انفجار هولناک آن شاید ترسناکترین پدیده قرن باشد.
@Ahmad_Gholami17548
عکس هدفدار و معنادار آسوشیتدپرس از مصاحبه خبری دونالد ترامپ در جمعه صبح، نشانگر دیدگاه سراسری بخش زیادی از نهادهای خبری و رسانه ای این کشور نسبت به ترامپ است.
سیمپسونها، الواح مدرنِ سرنوشت بشر
✍️احمد غلامی
آغاز مدرنیته همراه بود با پاک کردن و تزکیه نفس بشر از آنچه ذیل عنوان غیرعلمی به حساب آورده می شد. رمالی، جادوگری، پیشگویی، طالع بینی و ... تمام آن تهدیداتی بود که عقل مدرن علیه خود و جامعه احساس می کرد و می بایست از ساحت نوظهور و مبرا از زوایدِ علم، کنار گذاشته می شد تا بر آئینه پاک و صیقل یافته علم و اندیشیدن نوین بشر، گردی ننشیند. کلیسا در این میان هر چند از تحول چنین علمِ عقل بنیادی در هراس بود، اما در تنبیه و طرد آنچه خرافات دانسته می شد، همکار مشروعیت بخش علم به حساب می آمد. تفتیش و تنبیه رمالان و جادوگران در تمام دوران قرن چهاردهم تا قرن شانزدهم اصلی ترین تلاش صاحبان کلیسا بود. این دوران همزمان بود با هراس از جادوگران به مثابه نیرویی که از ابلیس سرچشمه می گرفت؛ هراسی که به ویژه در ادبیات داستانی تداعی یافت. داستان هانسل و گرتل را که برادران گریم ثبت کرده اند، می توان از اولین متون ادبی ای دانست که به حضور و ردپای جادو در حیات اجتماعی کودکان می پردازد. کلیسا از این جهت به علم مدرن کمک کرد، که عقل را موهبتی الهی و جادو را شرّ و ردپای شیطان قلمداد می کرد. در این دوران بود که مختصات جادو تعریف و مشخص گردید و از مفاهیمی چون تخیل، پیش بینی های علمی و دینی، علوم درمانی و شناختِ حادثه و پدیده منفک گردید. کلیسا جادو را در حیات اجتماعی به مثابه جنون در تن آدمی به حساب می آورد و از این جهت راه برای آنچه فوکو طرد عظیم می نامد، هموار شد. طردِ همه آنچه می توانست مبانی علمی/مذهبی نوین را زیر سوال ببرد. پس از انقلابات علمی در حوزه های مختلف این طرد موجب شد تا علم و مختصات مفهومی و روشی آن، مبنای مهمی برای قدرت لحاظ شود. به طوری که در طی اعصار بعدی حتی کلیسا و دیگر ادیان نیز در تلاش بودند تا مبانی اصولی و فقهی خود را بر اساس اصول علم مدرن همسو کنند. هر نوع انطباقی میان این دو می توانست مبنایی باشد برای مشروعیت دین و ادعیه دینی. علم در عینِ آنکه بنیان همه آنچه ماقبل علمی دانسته می شد را به هم می ریخت، خود الگو و مبنای تقدیس یافته ای بود برای نوعی امنیت هستی شناختی برای رویکردهایی که خود در خطرِ غیرعلمی پنداشتن بودند . تنها راه برای رهایی از دستان رسواگر علم، کنار گذاشتن هر نوع ادعایی بود مبنی بر شناخت. چیزی که به سرعت دین، فسلفه، هنر و ... را تحت تأثیر قرار داد. تنها یک راه برای شناخت جهان و آینده وجود داشت و آن گوش فرا دادن به صدای ناقوسِ جدیدِ شناخت یعنی علم مدرن بود.
علم علیرغم تمام این ادعیه ها، اما هنوز در شناخت بشر و تجویز آنچه ذیل آزادی، فهم و رفاه منادی آن بود، ناتمام است. گرایش عمومی و سراسری بسیاری از جوامع طی نیم قرن اخیر به الگوهای غیرعلمی، رمالی گری و طالع بینی، رادیکالی شدن دین گرایی و بازگشت به اشکال زیستی کهن، نوآنیمیسم عصر نوین و ... همه و همه نمونه هایی هستند از صدای شکستن استخوانهای علم. طی چند دهه اخیر کارهای بسیاری همچون بازگشت به پیشگویی های آثار هنری چون مجموعه سیمپسونها ساخته مت گرینیگ که از 1989 در حال تولید و پخش است، استفاده از سوسمار یا لاک پشت برای پیش بینی مسابقات ورزشی، طالع بینی ستارگان، عمومی شدن فالگیری و کف خوانی و ... همه و همه ردپای علم را در حیات اجتماعی ما کمرنگتر ساخته است. این شکل از حل مسئله به میانجی نوعی نوآنیمیسم مقرر شده است که به اشیاء و موجودات روحی آگاه و پیشگو می بخشد. بر اساس دیدگاه گراهام هاروی، جهان سرشار از شخصیت است و انسان‌ها تنها بخش کوچکی از این شخصیت‌های جاندار را تشکیل می‌دهند.بر این مبنا درک آینده بشر بدون استفاده از الگوها و روشهای علمی، راه را برای بازگشت مغلوبانه بشر به نوعی روانشناسی فردی(از جنس روانشناسی موفقیت و ...)و پناه بردن به اصول نه تنها غیرعلمی بلکه غیرمنطقی هموارتر ساخته است. گشتن به دنبال ردپای حقیقت در دل قسمتهایی از انیمیشن و یا کدشکافی داده ها و نمادها در مصنوعاتی چون پول، لباس و ...، راه را برای پیدا کردن موجوداتی فرابشری هموار می سازد که به میانجی ساخته های خود بشر، حیات اجتماعی ما را کنترل می کنند. ساخته هایی که بسیاری از مردم را برای دیدن قسمتهای جدیدتر سیمپسونها و بازکدشناسی و بازکالبدشکافی این اثر و دیگر آثار مصنوع دست بشر حریصتر کرده است.
@Ahmad_Gholami17548
بازگشت دوباره شغل تعمیرکاری
✍️احمد غلامی
پس از تحولات صنعتی در عصر مدرن و به ویژه در دهه 1930 سیل عظیمی از محصولات مکانیکی و الکترونیکی، سراسر محیط اجتماعی انسان مدرن را در برگرفت. دو تحول اصلی در صنعت لوازم خانگی و اتومبیل اصلی ترین عامل مهمِ درهم تنیدگی زندگی و صنایع مکانیکی و الکترونیکی بوده است. تحول اول اختراع ماشین لباسشویی توسط خانم ژوزفین کوچران بود در اواخر قرن نوزدهم که موجب تحولی شگرف در صنعت ساخت وسایل خانگی شد و دیگری سیاست تولید انبوه اتومبیل توسط هنری فورد بود که از 1938، با تولید خودروهای لوکس و ارزان قیمت، موجب شد تا افراد طبقات پایین هم به خرید اتومبیل امیدوار شوند. این دو تحول در نوع خود، با افزایش مصرف در دو حوزه وسایل خانگی و اتومبیل همراه شده و همین مسئله راه را برای شکل گیری شغلهای جدیدی همچون تعمیرکاری هموارتر ساخت. پیشتر تعمیرکاران در اعصار گذشته با صنایع کمتر مکانیکی روبرو بودند و بیشتر به تعمیر کالاهای پارچه ای، چرمی، کاغذی، شیشه ای، سرامیکی و ... سروکار داشتند. اما پس از تحول این دو صنعت، به ویژه از دهه 1930 شغل تعمیرکاریِ صنایع مکانیکی و الکترونیکی به عنوان ضمیمه تولید پا به عرصه وجود گذاشت. این شغل نوپا، بخشی از خدمات پس از فروش بود که به خریداران این امید را می بخشید که مصنوعات خریداری شده آنها یکبار مصرف نبوده و تعمیر روی دیگر سکه تولید است. به همین دلیل از این دوره به بعد روی دیگر سکه تولیدات همان خراب شدن بود و کالاها برای خراب شدن عرضه می شدند. چیزی تولید نمی شد مگر آنکه از پیش تاریخ انقضای آن هم تعیین می شد. به قول پل ویریلو، خراب شدن همان حادثه ای است که در ساخت هر نوع مصنوع مدرنی وجود دارد. به نظر وی هر امر تکنولوژیکی حاملِ اختراعِ یک حادثه است. حادثه اتوموبیل، تصادف است. حادثه کشتی، غرق شدن است. حادثه هواپیما، سقوط است و ... . حال تعمیر همان راه نجاتی است که نظام تولید برای تداوم زندگی ما در دل حادثه پیش گرفته است. تعمیر از این حیث تلاشی است مابعدتولید برای کاهش حادثه یا بازگرداندن تکنولوژی به وضعیت پیشاحادثه ای. این مسئله چنان اهمیت یافت که از 1960 به بعد ترسیم نقشه کلی ساخت یک کالا به عنوان کاتالوگ اثر به یک امر مهم و کلیدی مبدل شد تا تعمیرکاران بهتر و بیشتر شرایط تعمیر کالاها را درک کنند. کاتالوگها زبانِ تعمیری کالاها در سراسر جهان هستند برای زمانی که کالاها در وضعیت حادثه قرار می گیرند.
تعمیرکاران گاهی با تعمیر خود کالا و گاهی با تعویض قطعات آن، نقش مهمی در برگرداندن کالاها به وضعیت پیشاحادثه ای دارند و در عین حال رابط قابل اعتمادی برای فروش قطعات کالاها به حساب می آیند. لذا این خطر که احتمال دارد کالای مدل پایینی به زودی از چرخه تولید خارج شود، برطرف می شود و تولیدکنندگان در کنار تولید کالاهای مدل بالاتر، سرگرم تولید و فروش قطعات مدلهای قدیمی تر هم هستند. تعویض قطعات در دوره های رفاه اجتماعی و رونق اقتصادی بیش از تعمیرات اهمیت داشته و به صرفه و اقتصادی به نظر می رسد. اما با رکود اقتصادی و کاهش میزان رونق اقتصادی، تعمیر بیش از تعویض مورد توجه عموم قرار می گیرد. لذا خود تعمیر یا تعویض به طور مستقیم به سویه های طبقاتی و اقتصادی گره خورده است. پس از تحولات جامعه ایران به ویژه بعد از یک دوره رکود ناشی از جنگ، گرایش عمومی به تعمیر موجب افزایش مشاغل شهری تحت عنوان تعمیرکاران و استادکاران حِرَف، شد. تا قبل از این وضعیت، میل به تعمیرات به عنوان تمایل طبقات پایین محسوب می شد و بیشتر تعمیرکاران در مناطق کمتر توسعه یافته و حواشی حضور داشتند. حال با توجه به رکود اقتصادی و بالا رفتن بهای ارزهای خارجی، بازگشت دوباره فرهنگ تعمیر به حوزه اقتصادی را می توان به وضوح مشاهده کرد. نسل تعمیرکاران پیر و بازماندگان آنان، در حال بازگشت دوباره به حیات شهری هستند. این مسئله مبین این ادعاست که از این پس می توان شاهد چرخش در نوع خرید مردم بود. خریدی که شاید بیش از گذشته منطبق بر اصول تعمیر باشد. اینکه کالاها یکبار مصرف نباشند، دارای بانکِ قطعات در بازار باشند، تعمیرپذیر باشند و ... . امری که در ذات خود میل به خرید کالاهای فاقد کاتالوگ تعمیر و نقشه قطعات را کاهش داده و راه را برای خرید کالاهای دارای پشتوانه خدمات پس از فروش، افزایش می دهد؛ البته این خدمات به موجب اعمال هزینه های بیشتر ناشی از خدمات بعد از فروش یا دارای بودن بانک قطعات و ...، خود نیز موجب استثمار بیشتر طبقات پایین می شود. از این پس شاید شعار اقتصادی "چیزی بخر، قطعه و استادکارش توی بازار باشه" بخش لاینفک و تعیین کننده اهمیت و اعتبار کالا و به ویژه کالاهای مکانیکی و الکترونیکی باشد.
@Ahmad_gholami17548
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
احمد غلامی
فوتبال در میان ورزشها بیش از همه آغشته به رویکردهای اجتماعی/ایدئولوژیک است. فوتبال محل تلاقی سیاستهای قومیتگرایانه، هویت شناختی و سمبولیک است و همین موجب شده تا بخشی از ساخت سیاسی/تبلیغی دولتها و جامعه باشد. بازیِ
یک چهارم نهایی بین آرژانتین و انگلیس در جام جهانی فوتبال ۱۹۸۶ که در آن ماردونا با دست دروازه انگلستان را باز کرد، نمادی است از تقابل ورزشی/سیاسی میان دو کشور که پیشتر در جنگ 74 روزه فالکلند کشته شدن بیش از 600 نفر آرژانتینی را توسط نیروهای انگلستان در برداشت. این گل در ۲۲ ژوئن ۱۹۸۶ در ورزشگاه آزتکا در مکزیکو سیتی که با دست ماردونا زده شد، به عنوان نماد انتقام آرژانتین شناخته شد و ماردونا گل زده شده را به دست خدا مرتبط دانست و آن را انتقام سخت از انگلستان به حساب آورد. امروز مارادونا چشم از جهان بست و سه روز در آرژانتین عزای عمومی اعلام شد. سیاست هنوز به فوتبال گره خورده است. جنگهای خونین هنوز به میانجی فوتبال در جریان است.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
احمد غلامی
امروز 15 آذر هشتمین سالگرد حادثه دلخراش آتش سوزی مدرسه شیناوی (شین آباد) پیرانشهر است. حادثه ای که به تنهایی پرده از تمام ضعفها و ناتوانیهای ما برداشت. ضعف سیستم گرمایشی مدرسه، ضعف ساخت کالبدی/فضایی کلاس درس، ضعف نجات کودکان، ضعف درمان، ضعف پرداخت غرامت، ضعف همدردی، و بسیاری ضعفهای دیگر. کودکان شیناوی امروز با دردهایشان قد کشیده اند، انجمن و کمیته حمایت از خود ساخته اند و در فضای واقعی و مجازی، دردهای بدنمند شده خود را به تصویر می کشند و با دسته های گل به پیشواز کادر درمان می روند؛ چه لحظات غریبی است، بدنهای درمان نشده آنان، ترومای ترسناک جیغها و ناله هایشان در لابلای شراره های آتش و بی مهری هایی که آنان را از قربانیان نیازمند درمان به ابژه های انتخاباتی مبدل کرده، از آنان بزرگ زنانی ساخته است که امروز آنان را به نماد بدنی و گفتمانی/اجتماعی فاجعه شیناوی مبدل کرده است. "15 آذر سالروز بدنهای سوخته دختران شیناوی".
@Ahmad_Gholami17548
مرثیه ای برای مرگ یک اندیشه
✍️احمد غلامی
کوروش رضاپور جمور، آغاز این هفته چشم از این جهان بست. حس دردناک و بهت آور ناشی از مرگ وی برای من و دیگر دوستانم، قطعا یک درد ساده و زودگذر نخواهد بود؛ دلیل آن هم این است که شاید بتوان گفت، کوروش رضاپور جمور، بازمانده نسلی از متفکران سرخورده و دردمندی بود که خاطره و حافظه وی، به شکلی آرکی تایپیک وی را به جهانی از فضلای دردمند متصل می کرد که آگاهی نزد آنان بیش از یک دانش ساده و تل انبار شدن اطلاعات فردی بود. این شکل از آگاهی سرشار از مفاهیم، واژگان، تبارها و مقولاتی بود که شرایط اجتماعی و سیاسی را به شکلی در هم تنیده در بستری از یک تاریخ کتمان شده به هم گره می زد. او جهان اجتماعی/سیاسی خود را درست در همین بستر تاریخی و نه البته تاریخ به عنوان یک زمان ساده سپری شده، بلکه به عنوان یک کلیت و یا ماده آغازین اندیشیدن و هستی پی می جست. اندیشه وی به گونه ای سیال، منعطف، لغزنده و نامحسوس از میان مناسبات اجتماعی/سیاسی آغاز می شد و از لابلای ورقه های ضخیم و زمخت تاریخسازی های مدرن و دستکاریهای مهندسی شده آثار تاریخی به ویژه در دوره پهلوی، عبور می کرد و ذهن را با کوله باری از زبانشناسی محلی، تبارشناسی واژگان، مطالعات باستانشناختی زبان، نشانه شناسی های مفهومی و معنایی و کلی از تکنیکهای کتمان شده در نظامهای دانشگاهی مدرن، به گردش درمی آورد تا معانی سرکوب شده و به حاشیه رانده شده تاریخ را که در اکنون بودن ما همچنان یتیمانه می زیستند، مجدداً به نشو و نمو بازگرداند و جهان معاصر فرهنگ ایرانی را از دست تمام حشو و زوائدی که ریشه در ناآگاهی مقهور پهلوی داشت، برهاند. آگاهی و دانایی او سرشار از غم نوستالوژیکی بود که به شکلی سرزمینی فرهنگ و عناصر فرهنگ شناختی زمانه را به مالکان واقعی آنان بازمی گرداند و جهان زندگی انسان معاصر را با تزریق همین میل نوستالوژیک به حیات فردی و تولید شکلی از آگاهی غمناک، به رعشه وامی داشت. او به درستی فهمیده بود که آنچه آگاهی را برمی انگیزاند نه تأسیس نهادها و جایگاه های متصدی آموزش، بلکه بازیادآوری فقدانها و شکافهایی است که کتمان آنها موجب خلق انسان تهی از آگاهی شده است. آگاهی انسان فاقد شکاف و فقدان، آگاهی است از سنخ سوژه فراخوانده شده آلتوسری یا آگاهی همان مردی که کیرکگارد به عنوان تمثیلی از ناآگاهی نسبت به زندگی مثال می آورد. مردی که هیچ آگاهی ای نسبت به خود و جهان نداشت، تا اینکه روزی که از خواب بیدار شد، به یکباره دید که مرده است. کورورش رضاپور جمور، همگان را به بازیادآوری شکلی از آگاهی و دانایی در خصوص مجموعه ای از مفاهیم و مقولات تاریخی/اجتماعی فرامی خواند تا به تناظر آن حیات تکه پاره و از هم گسیخته ای که به میانجی ساختی سیاسی/ایدئولوژیک بخیه شده و یا به طور کلی کتمان شده است را به یاد همگان بیاورد. تا مبادا روزی که از خواب بیدار شوند، یکباره مرده نباشند. این نوع آگاهی غمناک، آگاهی نسبت به تمام دستکاریهای تاریخی ای بود که هر روز و هر بار ما در معرض آن و به میانجی آن حیات و سبک اندیشیدن خود را تغییر می دهیم بدون آنکه به صیرورت و شدنی از نوع نیچه و پست مدرنیستها نائل آمده باشیم. این تغییرات و دست به دست شدنیها که درک ما از تاریخ را به درک "تاریخ به مثابه گذشته" وامی دارد، به نظر کوروش رضاپور جمور، غمناکترین وضعیت زیستی/آگاهی معاصری است که شاید محصول داستان دردناک تأسیس دولت ملت ایرانی از نوع پهلوی باشد و شاید هم محصول مدرنیزاسیونی که به قول لوکاچ و جیمسون، تاریخ در آن به یکباره اضمحلال پیدا کرده است. وی خواب نوشین انسان معاصر را با بازگشت دردناک به لحظاتی از تاریخ به هم می زد که می توانست منبع آغازین و قابل اعتمادی برای بازگشت به مفاهیمی باشد که ما در درون همان صیرورت ناشی از دستکاریهای تاریخی از یاد برده ایم. او به همان اندازه که در پی بازگشت به این تاریخ دردناک بود، تاریخ دردناک تبار خود را هم می جست؛ کوروش رضاپور جمور، از ایل بزرگ جمور ساکن همدان بود که قرنها پیش در سرزمینی میان موصل و شهرزور ساکن بودند و دست بد استعمار آنان را به دو دسته تقسیم کرده بود، دسته ای در ایران و به ویژه کرمانشاه و همدان که اصالت کورد بودن خود را پاس داشتند و دسته ای در موصل تحت ستم حاکمان عرب آرام آرام عرب شدند و ایل جبوری موصل از آنان اند. اندیشه کوروش، شکلی از یک انشقاق تاریخی/سیاسی را فریاد می زد که همواره تن و جان ما را می خراشد تا بهتر و عمیقتر از آنچه هست به جان و جهان خود بیاندیشیم. آگاهی دردناک و غم انگیزی که ما را به جهان گره می زند. امروز دیگر این معمار آگاهی غمناک در میان ما نیست، و این غمناکترین دردی است که جهان من را برای همیشه به درد می آورد.
@Ahmad_Gholami17548
مصاحبه با روزنامه اعتماد درباره افسردگی اجتماعی با تأکید بر جوامع مدرن. متن کامل مصاحبه👇👇👇
بازخوانی سیاسی/تاریخی لباس چوپانی
✍️احمد غلامی
معیشت و اشتغال همواره ارتباط تنگاتنگی با سویه های سیاسی و فرهنگی هر جامعه ای دارد. معیشت، تعاملات قدرت و سلطه را تعیین کرده و به زعم آن نیز سویه های فرهنگی و ایدئولوژیک را بنیاد می نهد. گله داری و چوپانی در طی چندین هزار سال بر حیات اجتماعی مردم و به ویژه مردم خاورمیانه حاکم بوده است که گاهی شاهنشاه و حاکمان خود را همچون چوپان معرفی نموده اند. در متن این شوشیناک پادشاه اورارتویی خدای خلدی حافظ گوسفندان شاه دانسته شده و او نیز صاحب احشامی است که قدرت وی محسوب می شوند. لباس چوپانی، خوراک وی و نی لبک و آلات موسیقی وی همه و همه مصادیقی از اعتبار این شکل از معیشت به حساب می آیند. موسی وقتی در بیابان با خانواده گله دار شعیب پیامبر آشنا شد، با افتخار جامه چوپانی از شعیب گرفت و هشت سال چوپان شد. مفهوم چوپان در این تفسیر نه دیگر چوپان گله دار بلکه مقدمه ای است بر چوپان مردم. مفهوم راع در عربی و در حدیثی از پیامبر («کُلُّکم راعٍ وکُلُّکم مسئوولٌ عن رَّعیتهِ» همه‌ی شما چوپانید و همه شما در مقابل رعیت(گوسفند) خویش مسئول هستید) نشانی از چوپانی است و مسئولیت و نقش بزرگان و پیشوایان همواره مصداقی از نقش چوپانی بوده است. نام گرانقدر "مروان" که نام معتبری برای رجال سیاسی بوده است، نامی است کوردی برای کسانی که دارنده "مر" یا همان" گوسفند"ند و از این حیث مصداقی است از برتری و دارندگی و در عین حال حاکمیت و پیامبری. به همین دلیل است که پیامبری ارتباط تنگاتنگی با نقش شبانگونه آنان در راهنمایی، مدیریت و محافظت از رعایا دارد. آنگاه که پیشوا و بزرگ مردم نقش شبانی و چوپانگونه خود را به درستی عهده دار نباشد، مسئولیت و رهبری بر مردم ملغی می شود. داستان چوپانی و مسئولیت را در روایت ضحاک (آژیدهاک مادی) می توان دید. ضحاک با لباس کوردی (با پستک کوردی که روی دوش آن دو گوش نمدی قرار دارد) دستور کشتن جوانان و پختن سر آنان را می دهد تا مارهای روی دوشش آرام بگیرند. تمثیل ضحاک و مارهای روی دوش وی، شکلی است از پوشش وی که روی پستک وی دو گوش استوانه ای شکل قرار دارد. مفهوم شأن به معنای منزلت در واقع ریشه در واژه کوردی "شان" به معنای شانه یا کتف دارد که از نظر کوردها هر چه شانه ها فراختر و بلندبالاتر باشد، منزلت فرد بیشتر است و پستک شکلی است از این منزلت. تداوم مفهوم گوشهای لباس کوردی پستک بر روی دوش بعنوان شأن و برتری فرد را می توان در لباس قدرتمندان تاریخ و لباس یونیفورم افسران در نقش درجه و مقام پیگیری کرد. شأنی که همواره می بایست در خدمت رعایا و مردم باشد. داستان ضحاک تصویری از تبدیل شدن گوشهای استوانه ای شکل پستک است به دو مار سمی، که به خاطر ظلم وی به مارهایی برای کشتن رعایا و نه حفاظت از آنان مبدل شده است. از این پس ضحاک چوپان نیست، بلکه خود گرگی است برای کشتار آنان. گذاشتن سر گوسفندان در وعده غذای ضحاک به جای سر جوانان توسط آشپز در واقع نمایانگر همان تبدیل شدن چوپان به قاتل آنان است. با این توصیف چوپانی معیشت بزرگان و رهبران و پیشوایان بوده است و همین امر است که همواره پیامبران را در هیئت چوپان و چوپانان را در وضعیت نجات دهنده باز می نمایاند. کوروش آنگاه که یهودیان را از زندان بخت النصر رستگار می کند، به پیامبر آنان و شبانشان مبدل می شود. حال چوپان و این شکل از معیشت هر چند در جهان نوین کمتر مصداق شأن و منزلت اجتماعی است، در اعصار گذشته مصداق حکمرانی و پیشوایی بوده است. درست در زمانی که ناسیونالیسم مدرن، بعد سرزمینی را مصداق قدرت و حکمرانی کرده است، در گذشته فراوانی احشام و رعایا نمادی است از اعتبار و منزلت جایگاه بزرگمردان و حاکمان منطقه. واژه دولت به قسمی همان گوسفندان است و دولتمند، دارنده گوسفندان بیشمار. پادشاهان، مصادیق کامل شبانان اند و این را فوکو قدرت شبان/رمه می داند که در آن پادشاه خود را شبان و رعایا را احشامی می داند که ساخت هر نوع حصار و محدوده ای بر آنان توجیهی است بر حمایت و حفاظت از آنان در برابر گرگهایی که در آنسوی حصارها مفروض دانسته شده است. حال می توان بدرستی درک کرد که همان لباسی که مجری شبکه دو به عنوان لباس چوپانی می بیند، به درستی همان لباس چوپانی است اما در هیئت لباس بزرگانی که در دوران معیشت چوپانی و گله داری صاحبان کل فلات ایران و دشتهای سرسبز آن بوده اند. لباس بزرگمردانی که نه چوپانان دفاکتو و واقعی، بلکه چوپان مردم و رعایا بودند. لباسی که ردپای آن را بر تن آژیدهاک قدرتمندترین شاه مادی نیز می توان یافت. بخش بسیار زیادی از فرهنگ این مرز و بوم، ریشه در همین مناسبات چوپانی و معیشت چوپانی دارد. چیزی که نه تنها از شأن چوپانی نمی کاهد، بلکه درک بهتر و عالمانه تری از تاریخ سیاسی این دیار را می طلبد.
@Ahmad_Gholami17548
🌼نوروز باستانی بر همه عزیزان مبارک باد. امیدوارم سال ۱۴۰۰ سالی پر از خوشبختی و خیر و برکت برای تمام مردم جهان باشد. جهانی که طی یکسال گذشته با فجیع ترین تهدیدها همانند وضعیت ناخوشایند سیاسی، اقتصادی، فلاکت، بیماری و رنج دست به گریبان بوده است. امید است، سال پیش رو سال رهایی و رفاه بشر باشد.

🍃نوروزتان پیروز