کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
942 subscribers
885 photos
81 videos
95 files
213 links
«تو را سزد که کنی خانهٔ ادب آباد»

ارتباط با ما :
@Adabi_AUT0
Download Telegram
خنجر عشـق فـرو پشـت و جلـو می کردی
و فراموشـی ایـام ago می کردی

"ای که انشـاء عطـارد صفـت شوکـت توست"
تله می کاشتـی و عشـق درو میـکردی

رفته بودی به لرسـتان دو سه ماهـی به شـکار تشنـه بودی طلـب بطـری او می کردی

"اشک غمـاز من ار سُـرخ برآمد چه عجـب"
بس که دارایـی من را تو چَپُـو می کردی

کی ز خوردن بشـوی خسته خـدا می داند
کاش حدِّاقل امرارِ به جـو می کردی

به سـرت بود هـوای سی و سه سـیخ کباب وسطش هم هوس دیـس چِـلو می کردی

خسر الاین دل و آن دل شـده ای در فـرجام
تو که خود را همـه جا زرت ولـو می کردی

ولـی ای کاش نبودی تو دگر اهل حجاب،
همـه روزه هـوس چادرِ نـو می کردی

وای ، بر هـم زده ای هر چه تعـادل بوده است
ز چه دیگـر تو جدا بر ، ز صِـنو می کردی؟

"چون سـر زلف تو در دسـت نسیـم افتاده است"
همه را با دل و جان یک تنـه هُو می کردی

"در سراپای وجـودت هنـری نیسـت که نیسـت"
تو خودت استـریو گشـته اکــو می کردی

مجیـد فرمان رضـایی

#یه_حبه_طنز
#خودمانی
چـای می نوشـم و از نوشِش خود دلشـادم
بنـده ی چایـم و از الکُـل و خـم آزادم

تایـری هستـم و پنچـر ، چه دهـم شـرح فـراخ
که در این خـوابگَــه چـرت و خــراب افتــادم

مـن ملـک بودمُ در منــزل بابا بـودم
درس آورد به ایـن دِیـر خـراب آبـادم

وعـده ی صبـحُ غـذای خوشُ تفریـح بجـا
به هــواهای پُـر از دود تو رفت از یـادم

نیست در جیـب کُتَـم ، جُـز دو سه نخ بهـمن چیـز
چه کنــم ، چیـز دگـر یاد نداد استـادم

نمـره ی درس مـرا مـادر و بابـام نـدید
یا رب این چیست که من زیـر دو واحـد زادَم

تا شدم حلـقه به گوشِ درِ دانشکــده ها
هر دم آید دو سه تا تـک به مبـارکــبادم

بوی بهبـود زِ این تــرم چرا می شنــوم ؟
نکنـد وَهـمُ خیـال است ، مگــر معتـادم ؟

می خورد شــکر مـازاد ، در این جمعیـت
هرکسـی گفت که مـن دل به دروسـم دادم

پاک کـن چهـره ی مشمـول به اخـراجی را
ور نه این اَنــگ دمـادَم ببـرد بنیــادم

مجیـد فرمان رضـایی

#یه_حبه_طنز
#خودمانی
تا که غـرق اند به دریـای شـلوغ من و تو
نشـود فاش کسـی فیـش حقـوق من و تو

آنچنان صورت نیکـو به نمایش بگـذار
که بریزند همه ماسـت به دوغ مـن و تو

نگران علنی گشـتن آن فیـش نباش
یا که روشن بشـود کُنـهِ دروغ من و تو

به همین چند عدد صفرِ خودت قانـع باش
تا عیـان تر نشـود اِختـل ... بوق من و تو

تا به کـی دل به سکوت همـگانی بستی؟
یا بماننـد همه بسـته به یـوغ مـن و تو

دست در دست به یک گوشـه ی تاریـخ رویم
که فیـوزش شده مقطـوع فـروغ من و تو

نئـوپان گشتـه خیال تو، یا نه؟یا اینکه هنوز
نرسیده است یکی هم به نُبـوغ من و تو

مجیـد فرمـان رضـایی
#خودمانی
#یه_حبه_طنز
شهـر پشـت کـوه قـاف انگـار خیلـی بهتر است
دولتـی اینگـونه مـردم دار خیلـی بهتـر اسـت

ایسـتاده دیـدنِ جـان دادن آسـان اسـت ، لیـک
صنـدلی باشـد کنـارِ دار ، خیلـی بهتـر اسـت

فحـش هـایی می شود رد و بـدل در چـار راه
ناسـزا باشـد اگـر کـشدار ، خیلـی بهتـر است

شهـردارش بچـه ای دارد علیـل از هـر دو پـا
شیـب دارد کـلِ شهـر ، این کـار خیلـی بهتـر است

شهـرشان خالـیست از خِیـل گدا و مستمـند
جای آنهـا تاجـر بیـکار خیلـی بهتـر است

مردمـش از خودکفــایی و فـراوانـی پـول
جملـه بی کـارند ، این آمـار خیلـی بهتـر است

هـر چه هم صـادق شـود کاسب ولی قـانـون یکی است
جنـس های داخـل انبـار خیلـی بهتـر است

شهـرشان امـن است ، دزدی پیشـه ی اشـرافشان
اعتـراف ؟ عامـو بـرو ... انکـار خیلـی بهتـر است

قبـض ها و کوفت و زهـرمار و طـرح زوج و فـرد
جای فرمـان واقعـا افسـار خیلـی بهتـر اسـت

چشـم ها بـاز است ، اما مردمـان خوابیـده اند
جـای بُلبُـل ها ، خـرِ بیـدار خیلـی بهتـر اسـت

شـادیِ مشـروع ، آزاد اسـت امـا نه هَپـی
باشـی از لهـو و لـَعِب بیـزار ، خیلـی بهتر اسـت

بَـس که چسبـاندند بر دیـوارشان تخلیـه چـاه
خـانه ی بی درب و بی دیـوار خیلـی بهتـر است

گرچـه استقـبال شـاید کمتـر از سـابق شـود
جـای ساندیـس ، رانـی و نکـتار خیلـی بهتـر است

با ادیبَـش بحث کردم ، پافـشاری می نمـود
جـای خیلـی هم بگـو بسیـار خیلـی بهتـر است

دردمنـدی از اهـالی عمـل در شهـر گفـت
جای قلـیان هم بکـش سیگـار ، خیلـی بهتـر است

بگـذریم اینجـا همـه یکبـار عاشـق می شونـد
عاشـقی باشد اگـر یکبـار خیلـی بهتـر اسـت

تـرس دارد بـوی الکـل ، درد دارد آمپـول
دردش از دردِ فـراقِ یـار ، خیلـی بهتـر است

در گُمـانم وصفِ ایشـان کافـی و وافـی شده اسـت
زودتـر اتمـامِ ایـن طومـار خیلـی بهتـر اسـت...


مجیـد فرمـان رضـایی
#خودمانی
#یه_حبه_طنز
در محیر الکلوخ آمده است :
شلوغ بر وزن کلوخ لغتی است جامد و نچسبنده که وی را نسبتی است مستقیم با گنده شهری پایتخت نام که هرکسی را بینی به سویی شتابد و هر سویی را بینی به کسی.
در این درندشت آبادِ بیخود شلوغ ، آب کم است و گاهی قطع نیز.
و وجه همسنگی این دو لغت را همین معضل رساند که استفاده از کلوخ در زمان شلوغ خودی نشان دهد.
در این میانه بعضی به هوای دیدن اجرام عجیب و اجسامی غریب در قالب دانشجویی بدین شهر پای نهند و چون غالبا مسکن ندارند بالاجبار به خوابگاه روی آورند. روی آوردن همانا و قطعی آب همانا.
ابوالبلبل بلالی می فرماید:

زندگی خوابگاهی سخت نیست
خوردن انگشت ماهی سخت نیست

بالکن رفتن برای درد دل
با وینستون گاه گاهی سخت نیست

انفجاری بود خیلی ریز و شیک
مردنِ با بی گناهی سخت نیست

جامپ کن اینجا مهیج، رایگان
در آسانسور تا بخواهی سخت نیست

برق ها بعضا مرخَّص می شوند
شب که شد دیگر سیاهی سخت نیست

دست جمعی سوی تنهایی رویم
با رفیقان هیچ راهی سخت نیست

سخن آخر:

می فرماید خود کرده را تدبیر نیست.
اگر می سازی بمان و بساز وگر نمی سازی به زور می سازانیمت زیرا که دانشجویی و غلط می کنی صدایت در بیاید.

مجیـد فرمانرضـایی
#یه_حبه_طنز
#خودمانی
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
طفلکـی‌ ها همگی خسـته ولی ناچارند

خرج بالا زده از ظاهرشان معلوم اسـت
ابر و باد و مه و خورشـید و فلک زن دارند

همسر خوب ضروری است شبیه شلوار
مردها هم همـگی دربه‌در شـلوارند

گر چه این مسـئله یک صورت واحـد دارد
راه‌حل ‌ها ولی ای مسـئله ‌دان بسیارند

برخی افراد ندارند صـنم با صنـمی
مثل کبک ‌اند که در مرحله‌ ی انـکارند

نه عیالی و نه یاری و نه دل گـیر کسی
از لحاظ غُـدد انگار کمی بیمـارند

درد این طایفه از ناحیه‌ی جُـربُزه است
نه که از بودن با حور و پـری بیزارند

هر طرف می ‌نگری روی گُـلی می‌بینی
ولی افسوس که این طـایفه سَهل ‌انگارند

بهتر آن است که دل را دو سه قسمت بکنند
هر یک از ناحیـه ‌ها را به کسی بسـپارند

عده‌ای مثل «امـرسان» دلـشان جا دارد
بانوان نیز مکـان خودشان را دارند

قلبشان شصت‌ و سه بخش و دو سه استان دارد
که همه صاحب فرمانـده و استانـدارند

ده نفر « just friend » و دو نفر «خواهر جان»
چند تا هم «نفس» و باقی آن‌ها «یار» ند

ولی آن‌کس که زنش بیش، غـم نانش بیش
فلذا مردم فهمـیده قناع‍ـت کارنـد

سعید طلایی
#یه_حبه_طنز
خُب ، میگن درست میشه-منم میگم- چرا نشه!
قدیمام درست میشد، پس واسه چى حالا نشه؟!

تو عزاى ما بیاین، عروسى مون پیش كشتون
منم از خدا میخوام عروسى تون عزا نشه...

اگه آبادى رو دوست دارین ، حواستون باشه...
كسى از جایى اومد، رفیق كدخدا نشه !

تا به جایى مى رسن خدا رو از یاد مى برن
هر كى معتبر میشه بشه ، ولى گدا نشه!

یه خونه ت دو تا بشه خوبه ! ولى به شرطى كه
جلوى هر كس و ناكس كمرت دو تا نشه

اگه خواست اینجورى شه،بذار خونه ت طورى باشه
كه اگه یه مهمونم داشتى تو خونه جا نشه!

دعواى تو خونه رو تو خونه فیصَله ش بدین
خوبه اسرار آدم تو كوچه بر ملا نشه

نذا غم سرت خراب شه ! بمونى رو دستمون
مثل مستأجر بد كه از تو خونه پا نشه

گلیم بخت آدم خیلى باید سفید باشه
بره تو بشكه ى قـیر اما جایى ش سیا نشه

زخمو هر جور و به هر جا كه دلت میخواد بزن
زخمه رو امّا یه جور بزن یه وقت غـنا نشه!

پشت عینكِ خطا خدارو بهتر میشه دید
داورى كشكه اگه توى زمین خطا نشه

نمیدونم این خوبه براى مردا یا بده؟!
كه زنش تا آخر عمرم ازش جدا نشه!

خیلى ها زن میگیرن اما یه روز طلاق میدن
مگه آدم میشه كه دچار اشتبا نشه؟!

به جاى پسر بگو اژدها، اصلاً بگو مار
وافیض
دست پدرش وقتى پسر عصا نشه

بعضى از شاعرا تو قطار به دنیا اومدن
كاش كه بعد از این دیگه شاعرى زابه را نشه!

خب منم شاعرم، اما از همون اول كار
نمى خواستم به كسى بگم،یه وقت ریا نشه!

شعر ما پا توى كفش هیچ كسى نمى كنه
تا زمانى كه كسى موى دماغ ما نشه

اگه چیزى هم نوشتیم ، نگرونیم همیشه
ما كه هیچ... یه وقت كسى مزاحم شما نشه!

ناصر فیض
#یه_حبه_طنز
دیدی آخر که گرانی به من زار چه کرد
با من و باد گران قیمت بازار چه کرد
نرخ قند و شکر و بنشن و پوشاک و خوراک
با من مفلس دلسوخته زار چه کرد
چه بلاها که گرانی به سرخلق آورد
خاص با مردم زن دار و عیالوار چه کرد
موجر پر طمع پول پرست بی رحم
چه بگویم که به مستأجر بیکار چه کرد
دوش رفتم به مطب نزد طبیبی با درد
کس ندانست که او با من بیمار چه کرد
تاطلب کرد ز من «چار صدی» حق ویزیت
شعله بر جان زد و زان نار شرربار چه کرد
اه از آن بنز که با دود فراوان شب و روز
با سر و سینه هر خفته و بیدار چه کرد
وای از آن محتکر بی خبر از قهر خدا
کز پی سود کلان داخل انبار چه کرد
در صف مرغ پریشب کوپن من گم شد
«طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد»
آن فروشنده بدجنس بداخلاق عبوس
روببین با زن و با مرد خریدار چه کرد
زنم از خانه برون کرد مرا نیمه شب
«یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد!»
عربی شکوه بسی داشت ز اسحق شامیر
که به امثال من آن قاتل خونخوار چه کرد
عجب این است که با آن همه بیداد و ستم
کس نپرسید که آن مرد تبه کار چه کرد
آفرین بر «گل‌مولا» که به شیرین سخنی
در پس ساختن و گفتن اشعار چه کرد

کیومرث صابری فومنی
#یه_حبه_طنز
گر چه گاهى با کمى اصرار،پیدا مى شود
هر چه مى خواهید در بازار،پیدا مى شود

گر چه نرخش اندکى بالاست! در ایران دلار
کورىِ چشمان استکبار پیدا مى شود

دار، نایاب است اگر،مجرم در این کشور کم است
مجرمى باشد،یقیناً دار پیدا مى شود!

مشکل کار وطن حل شد،خدا را شاکریم
گر چه گاهى چند تن بیکار پیدا مى شود!

گاه مشکل نیست چیزى، جز معاشى مختصر
گر معاش آید خودش امرار پیدا مى شود

از در و دیوار گل مى بارد،این پُر واضح است
گاه در باغ پر از گل خار پیدا مى شود

عاشق صادق در این عالم شبیه کیمیا ست
عاشق آدم وار باشد ! یار پیدا مى شود

حمل ونقل کشورى هم مرتفع شد مشکلش!
هر کجا حمّال باشد بار پیدا مى شود

مى بخور! منقل بسوزان! مردم آزارى بکن!
مختصر حاشا کنى دیوار پیدا مى شود

در تمام خاک ایران یک نفر بیمار نیست
سهو کردم! نرگسِ بیمار پیدا مى شود!

پول اگر افتاد دستت،مى توانى کت بخر!
کت که باشد ، خود به خود شلوار پیدا مى شود

گاه اگر با مصلحت بالا و پایین مى کنند
اشتباهى ساده در آمار پیدا مى شود!

گر ببینى یک نفر افتان و خیزان مى رود
سنگ گاهى در ره هموار پیدا مى شود

فرصتى باشد براى جمع ثابت مى کنم
دزد در هر ثابت و سیار پیدا مى شود

من نمى فهمم ولى، در بعضى از اوقات روز
با چه جرئت دزد در انظار پیدا مى شود!

از قوانین طبیعت لحظه اى غافل مباش
خر که باشد ، کم کمک افسار پیدا مى شود

آن چه بر ما مى رود از ماست! باور مى کنى؟!
آستینت را بگردى مار پیدا مى شود

فرصتى پیدا شد و شعرى سرودم ،چون رفیق
فرصتى مانند این یکبار پیدا مى شود!

ناصر فیض
#یه_حبه_طنز
به زمین و زمان بدهکاریم
هم به این، هم به آن بدهکاریم

به رضا قهوه‌چى که ریزد چاى
دو عدد استکان بدهکاریم

به على‌ساربان که معروف است
شترِ کاروان بدهکاریم

شاخى از شاخ‌هاى دیو سفید
به یلِ سیستان بدهکاریم

مثل فرّخ‌لقا که دارد خال
به امیر ارسلان بدهکاریم

نیست ما را ستاره‌اى، اى دوست
که به هفت آسمان بدهکاریم

مبلغى هم به بانکِ کارگران شعبۀ طالقان بدهکاریم

این دوتا دیگ را و قالى را
به فلان و فلان بدهکاریم

دو عدد برگ خشک و خالى هم
ما به فصل خزان بدهکاریم

هم به تبریز و مشهد و اهواز
هم قم و اصفهان بدهکاریم

به مجلات هفتگى، چندین
مطلب و داستان بدهکاریم

قلّک بچه‌ها به یغما رفت
ما به این کودکان بدهکاریم

مبلغى هم کرایه‌خانه به این
موجرِ بدزبان بدهکاریم

پیروى کرده‌ایم از دولت
به تمام جهان بدهکاریم

عمران صلاحی
#شعر_معاصر
#یه_حبه_طنز
پنهان شدم شبانه پسِ در یواشکی
تا بوسه گیرم از لبِ دلبر یواشکی

می‌خواستم همین‌که عیان شد کنارِ در
بازوش گیرم از عقبِ سر یواشکی

بوسم لبش به شوق و بگویم: «عزیز من
قلبم شده برای تو پنچر یواشکی»

با هم رویم جانب یک محضر و شویم
آنجا به میمنت زن و شوهر یواشکی...

چشمم ز عشق بسته شد و با امید وصل
رفتم ز جای خویش جلوتر یواشکی

برجستم و گرفتمش اندر سکوتِ شب
با صد هزار وسوسه در سر یواشکی

دست مرا گرفت و چو دروازه‌بانِ تیم
محکم لگد بِزَد سرِ لمبر یواشکی

تا ضربه‌ای به من زد آن مردِ نرّه‌غول
رفتم به آسمان چو کبوتر یواشکی

وقتی که آمدم به زمین، زود پا شدم
گفتم به آن جوانِ قوی: «خر»... یواشکی

عمران صلاحی
#شعر_معاصر
#یه_حبه_طنز
این دلبر اگر رام نشد، دلبر دیگر
دلدار دگر، یار دگر، همسر دیگر
هر گاه خر من ز برایم لگد انداخت
بفروختم آن را و خریدم خر دیگر
هر جا که به یک جو نرود آب زن و شوی
گو این زن دیگر کند آن شوهر دیگر
گفتم به رئیس الوزرا: مملکت ما
هر دم شده بازیچه ی بازیگر دیگر
گفتا که از این کشور اگر نیست دلت شاد
رو کن به دیار دیگر و کشور دیگر
چون ساقی بدمست تو ، ساغر شکن افتد
رو ساقی دیگر طلب و ساغر دیگر

ابوالقاسم حالت
#یه_حبه_طنز
روزگاری…(بگو هف هش ده سال
پیش از اینها، که رفته ام از یاد)

یک هنرمندِ فاقد مسکن
رفت روزی وزارت ارشاد

چون دم در رسید، با خود گفت:
«می روم تو، هر آنچه بادا باد»

نوک بینی خود گرفت و رفت
راست پیش وزیر و پس اِستاد

گفت: «در روز اول خلقت
که خدا این جهان نمود آباد

چون به مستضعفین زمین بخشید
اسم این جانب از قلم افتاد

حال، البته با کمی تأخیر
من به خدمت رسیده ام، دلشاد

تا مگر قطعه ای زمین بخشید
بروم منزلی کنم ایجاد»

گفت با وی وزیر، با لبخند:
«بنده از دیدن شمایم شاد

چون هنرمند قدر می بیند
باید الحق به صدر بنشیناد

می نویسم زمین به اسم الان
می دهم خدمت شما استاد!

آن گه از «قطعه ی هنرمندان»
قطعه ای هم به شخص ایشان داد

رضا رفیع
#یه_حبه_طنز
باید که شیو ه ی سخنم را عوض کنم
شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم

گاهی برای خواندن یک شعر لازم است
روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام
آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم

در راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدم
اینبار شکل در زدنم را عوض کنم

وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من
وقت است قیچی چمنم را عوض کنم

پیراهنی به غیر غزل نیست در برم
گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم-

دستی به جام باده و دستی به زلف يار
پس من چگونه پيرهنم را عوض کنم؟

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود
با ید تمام آنچه منم را عوض کنم

دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست
روزی که شیوه ی سخنم را عوض کنم

باید پس از شکستن یک شاخ دیگرش
جای دو شاخ کرگدنم را عوض کنم

مرگا به من! که با پر طاووس عالمی
یک موی گربه ی وطنم را عوض کنم

وقتی چراغ مه شکنم را شکسته اند!
باید چراغ مه شکنم را عوض کنم

عمری به راه نوبت ماشین نشسته ام
امروز می روم لگنم را عوض کنم

تا شاید اتفاق نیفتد از اين به بعد
روزی هزار بار فنم را عوض کنم

با من برادران زنم خوب نیستند
باید برادران زنم را عوض کنم!

دارد قطار عمر کجا می برد مرا؟
یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم

ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار
مجبور می شوم کفنم را عوض کنم

ناصر فیض
#یه_حبه_طنز
1
شکر ایزد! فناوری داریم
صنعت ذرّه پروری داریم

از کرامات تیم ملّی مان
افتخارات کشوری داریم

با نود حال می کنیم فقط
بس که ایراد داوری داریم

وزنه برداری است ورزش ما
چون فقط نان بربری داریم

می توانیم صادرات کنیم
بس که جُک های آذری داریم

گشت ارشاد اگر افاقه نکرد
صد و ده تا کلانتری داریم

خواهران! از چه زود می رنجید
ما که قصد برادری داریم

ما برای ثبات اصل حجاب
خطّ تولید روسری داریم

ما در ایام سال، هفده بار
آزمون سراسری داریم

آن طرف روزنامه های زیاد
این طرف دادگستری داریم

جای شعر درست و درمان هم
تا بخواهی دری وری داریم

حرف هامان طلاست، سی سال است
قصد احداث زرگری داریم

اجنبی هیچکاک اگر دارد
ما جواد شمقدری داریم

تا بدانند با بهانه ی طنز
از همه قصد دلبری داریم

هم کمال تشکر از دولت
هم وزیر ترابری داریم

سعید بیابانکی
#یه_حبه_طنز
ل را سر مویی به سر زلف تو گیر است
نه راه گریز است نه همراه گزیل است

تنها نه من از باده ی شهلای تو مستم
این باده به پیمانه هر خرد و کبیر است

باید که قرنطینه شوی،چون که یقینا
بیماری چشم زده لنزت همه گیر است

انصاف نباشد که تو با خاطر جمعی
آزادی و جمعی به کمند تو اسیر است

یک چشم تو امید دهد،چشم دگر بیم
چشمان تو الحق که بشیرون و نذیر است

تقدیر چنان بر سر راه تو مرا کاشت
که امروز فقط سبز شدن شکل پذیر است

این گونه که این گونه گل انداخته ای دوست
از شرم نباشد که ز صد جوش و کهیر است

در پای تو با دست تو شد دین و دل از دست.
بیخود که نگفته اند تو را دست بگیر است

زود است که مجنون شوم از شدت سودا
لیلی شدنت را چه کسی گفت که دیر است؟!

گل بودن تو محرزو؛شکی هم اگر هست
در مرغ چمن بودن حقیر است

یاس و سمن و یاسمن وسوسن و سنبل
در پیش گل روی تو  بی بو و بی بو چو حصیر است

هر گز نروی بی خبر ای مایع ی عمرم
حتما خبرت هست که بی مایه فتیر است

 رضا رفیع
#یه_حبه_طنز