✒ سری اول مسابقه #عکس_نوشت
وسط تابستون گُر گرفته تلفن استیجاریِ مايهى دلخوشى بود! شمارهتو از حفظ ميگرفتم و همونطور كه سيم تلفنو دور انگشتم مىپيچيدم و مثل پاندول ساعت اينور اونور ميرفتم سرپا بودم جواب بدى. آخه يار وقتى صدات كِز مىكرد توى گوشم انگارى زمينو خاموش كرده باشن، فقط نحوه ادا كردن سلامتو صدبار حلاجى مىكردم! دلم مىخواست دكمههاى تلفنو از جا بكنم و آغوشتو بيارم روى خط ولى خوب شونههاى پَتوپهنت رضا نمىداد. با چه عقلى تلفنو يه جور نساخته بودن بشه دست يارُ گرفت و برد حياط بزرگهى پشت باغ و كلى چرخ زد. چرا قدِ يه بوسه فرصت نمىداد نقل مكان كنى اون ور تلفن و برگردى. اون روزا شده بودم تلفنچى و قوارهی تنم "انتظار" بود و دلم هُرى مىريخت پايين كه نكنه صدات از سيماى ِ تلفن كل شهر پخش بشه و همه دربهدر ِ يه صدا بشن و يار از دست بره! آخه اون شهر قد يه ديوونه بيشتر جا نداشت كه من بودم!
✳ شرکتکنندهی شماره #پانزده: خانم فرزانه رضایی
@adabi_aut
👍🏻 - 8
👍👍👍👍👍 42%
👎🏻 - 12
👍👍👍👍👍👍👍👍 63%
👥 19 people voted so far.
وسط تابستون گُر گرفته تلفن استیجاریِ مايهى دلخوشى بود! شمارهتو از حفظ ميگرفتم و همونطور كه سيم تلفنو دور انگشتم مىپيچيدم و مثل پاندول ساعت اينور اونور ميرفتم سرپا بودم جواب بدى. آخه يار وقتى صدات كِز مىكرد توى گوشم انگارى زمينو خاموش كرده باشن، فقط نحوه ادا كردن سلامتو صدبار حلاجى مىكردم! دلم مىخواست دكمههاى تلفنو از جا بكنم و آغوشتو بيارم روى خط ولى خوب شونههاى پَتوپهنت رضا نمىداد. با چه عقلى تلفنو يه جور نساخته بودن بشه دست يارُ گرفت و برد حياط بزرگهى پشت باغ و كلى چرخ زد. چرا قدِ يه بوسه فرصت نمىداد نقل مكان كنى اون ور تلفن و برگردى. اون روزا شده بودم تلفنچى و قوارهی تنم "انتظار" بود و دلم هُرى مىريخت پايين كه نكنه صدات از سيماى ِ تلفن كل شهر پخش بشه و همه دربهدر ِ يه صدا بشن و يار از دست بره! آخه اون شهر قد يه ديوونه بيشتر جا نداشت كه من بودم!
✳ شرکتکنندهی شماره #پانزده: خانم فرزانه رضایی
@adabi_aut
👍🏻 - 8
👍👍👍👍👍 42%
👎🏻 - 12
👍👍👍👍👍👍👍👍 63%
👥 19 people voted so far.