شنبه های #مهارت_نوشتن ✒
@adabi_aut
بسیاری از نویسندگان ما دیر آمده اند و زود می خواهند بروند. آن ها به استعداد اعتقاد دارند اما به مهارت نه. جایی خواندم که صاحبان هیچ حرفه ای غیر از نویسندگان، توقع ندارند خیلی زود به مقصد برسند. پیانو نوازها قبل از اجرای کنسرت ساعت ها تمرین می کنند، رقصنده ها از سه چهار سالگی آموزش و تمرین را شروع می کنند، بنّاها نیز می پذیرند که باید دوره ی شاگردی را طی کنند، اما بنا به دلایلی، وقتی نویسنده های تازه کار چند کلمه ای روی کاغذ می نویسند کلمات برایشان مقدس می شود و چون شیفته ی کلمات خودشان می شوند، توانایی کشف معیارهایی را برای ارتباط با خوانندگان پیدا نمی کنند یا نمی توانند بفهمند دائم مرتکب چه اشتباهاتی می شوند.
#بیست_و_هشت_اشتباه_نویسندگان
جودی دلتون
نشر سوره مهر
@adabi_aut
بسیاری از نویسندگان ما دیر آمده اند و زود می خواهند بروند. آن ها به استعداد اعتقاد دارند اما به مهارت نه. جایی خواندم که صاحبان هیچ حرفه ای غیر از نویسندگان، توقع ندارند خیلی زود به مقصد برسند. پیانو نوازها قبل از اجرای کنسرت ساعت ها تمرین می کنند، رقصنده ها از سه چهار سالگی آموزش و تمرین را شروع می کنند، بنّاها نیز می پذیرند که باید دوره ی شاگردی را طی کنند، اما بنا به دلایلی، وقتی نویسنده های تازه کار چند کلمه ای روی کاغذ می نویسند کلمات برایشان مقدس می شود و چون شیفته ی کلمات خودشان می شوند، توانایی کشف معیارهایی را برای ارتباط با خوانندگان پیدا نمی کنند یا نمی توانند بفهمند دائم مرتکب چه اشتباهاتی می شوند.
#بیست_و_هشت_اشتباه_نویسندگان
جودی دلتون
نشر سوره مهر
شنبه های #مهارت_نوشتن🖋
@adabi_aut
در کار نوشتن امروز و فردا نکنید
بعضی ها می گویند: "من عمه ای دارم که نویسنده است و واقعا هم خوب می نویسد. اما تا حالا چیزی چاپ نکرده! چون واقعا کارهای مهم تری داشته، مثلا نماینده ی فلان منطقه بوده..." یا اغلب می گویند: "من بالاخره یک روز یک کتاب می نویسم. چیزهایی که می خواهم درباره اش بنویسم همه اش توی یک دفترچه یادداشت کوچک است. آره بالاخره یک روز می نویسمشان!"
پرداختن به دو اولویت اصلی غیرممکن است. در واقع مثل این می ماند که با یک سکه ی بیست و پنج سنتی به مغازه شکلات فروشی برویم،در این صورت فقط مجبوریم یک چیز انتخاب کنیم.
اگر کار اداری انجام می دهید برای نوشتن زودتر از خواب بیدار شوید. اگر بعد از کار اداری در باشگاه بولینگ بازی می کنید، شاید آن موقع است که باید بنویسید. حتما می گویید روزهای تعطیل موقع یادگیری بازی گلف، تمیز کردن پنجره ها و پیاده روی بردن سگ هاست. آیا اولویت های زندگی شما این هاست؟
#بیست_و_هشت_اشتباه_نویسندگان
جودی دلتون
انتشارات سوره مهر
@adabi_aut
در کار نوشتن امروز و فردا نکنید
بعضی ها می گویند: "من عمه ای دارم که نویسنده است و واقعا هم خوب می نویسد. اما تا حالا چیزی چاپ نکرده! چون واقعا کارهای مهم تری داشته، مثلا نماینده ی فلان منطقه بوده..." یا اغلب می گویند: "من بالاخره یک روز یک کتاب می نویسم. چیزهایی که می خواهم درباره اش بنویسم همه اش توی یک دفترچه یادداشت کوچک است. آره بالاخره یک روز می نویسمشان!"
پرداختن به دو اولویت اصلی غیرممکن است. در واقع مثل این می ماند که با یک سکه ی بیست و پنج سنتی به مغازه شکلات فروشی برویم،در این صورت فقط مجبوریم یک چیز انتخاب کنیم.
اگر کار اداری انجام می دهید برای نوشتن زودتر از خواب بیدار شوید. اگر بعد از کار اداری در باشگاه بولینگ بازی می کنید، شاید آن موقع است که باید بنویسید. حتما می گویید روزهای تعطیل موقع یادگیری بازی گلف، تمیز کردن پنجره ها و پیاده روی بردن سگ هاست. آیا اولویت های زندگی شما این هاست؟
#بیست_و_هشت_اشتباه_نویسندگان
جودی دلتون
انتشارات سوره مهر
✒ سری اول مسابقه #عکس_نوشت
در شگفت ماندهای از جبر این ظلم محدود؛ انتزاعی انسانی؛ واگویهای ناقص و ناقضِ لامکانی مظلوم. اوروبروس! دیوارها اختراعی بود برای انحصار شادی شبانه و نمود قلمرو حیوانی. حالا بالها شکسته، زیبایی به گوشهای خزیده که حتی هنر عجزه مانده از وصف. دیوارها مرزهای خودخواسته، شتکِ فسردگی میزنند، غلیظ، مثل قلب تپندهی زندانیی که جرم بینقابی داشت.
و تو شگفتا میزنی با های و هوی نفست. این انتخاب طبیعیت نبود ولی چاره چیست؟ یا نقش میگیری یا سایه میسازی؛ اشباحی که ابزار قدرتاند. و حالا هیچ کدام را نمیخواهی.
«زیبایی تنها ربایندهی افکار است که سزاوار اعتناست.» این را آن تزار ژندهپوش میگفت که بین دیوارها گیر افتاده بود. زیبایی؛ با آن شلال سیاهی که رقصنده است جاذبهی بهشت دارد. بالهاش را چیدهاند و گاه گوشه میگیرد؛ ولی نوای پاکوبههاش از دیوارها میگذرد؛ جرنگ جرنگ موهاش وقت سماع زمینیش حلقههای آشفته میگسلاند؛ و عطر عریان باکرهاش، مستی منزه است. میدانی و همین را میخواهی. اما غروری ابلهانه داری و ترس از دیوارها؛ ترس از ارتعاش زیبایی و آوار دیوارها؛ هراس از دنیایی که هنوز کشف نکردیش و فقط با شعاع نوری میتوانی ببینیش که اندامهاش میسازند، با هر قوسی که میگیرند.
توی تاریکنا، گریههای زیبایی را میشنوی. از کوری آدمها مینالد و ترس طاعون دارد، مبادا توی سیاهیها بماند. بلند میشوی و میدانی اگر پیداش نکنی، توی تاریکی خواهی مرد و بیرون دیوارها نخواهی دید.
موسیقی توی کلامت میاندازی و با تپش شقیقههای مضطربت آهنگ میسازی. صداش میکنی و خودت میچرخی. نور فضا را پر میکند. زیبایی میخندد، دیوارها میلرزند. عطرش فضا را آغشته، جرنگ جرنگِ گوارایی جاری شده و حالا نادانسته در آغوشش کشیدهای.
تمام شهر پر از دیوار است، تنیدهی دور آدمها.
✳ شرکتکنندهی شماره #بیست: آقای مسعود ایرانی
@adabi_aut
👍🏻 - 4
👍👍👍👍👍👍👍👍 50%
👎🏻 - 4
👍👍👍👍👍👍👍👍 50%
👥 8 people voted so far.
در شگفت ماندهای از جبر این ظلم محدود؛ انتزاعی انسانی؛ واگویهای ناقص و ناقضِ لامکانی مظلوم. اوروبروس! دیوارها اختراعی بود برای انحصار شادی شبانه و نمود قلمرو حیوانی. حالا بالها شکسته، زیبایی به گوشهای خزیده که حتی هنر عجزه مانده از وصف. دیوارها مرزهای خودخواسته، شتکِ فسردگی میزنند، غلیظ، مثل قلب تپندهی زندانیی که جرم بینقابی داشت.
و تو شگفتا میزنی با های و هوی نفست. این انتخاب طبیعیت نبود ولی چاره چیست؟ یا نقش میگیری یا سایه میسازی؛ اشباحی که ابزار قدرتاند. و حالا هیچ کدام را نمیخواهی.
«زیبایی تنها ربایندهی افکار است که سزاوار اعتناست.» این را آن تزار ژندهپوش میگفت که بین دیوارها گیر افتاده بود. زیبایی؛ با آن شلال سیاهی که رقصنده است جاذبهی بهشت دارد. بالهاش را چیدهاند و گاه گوشه میگیرد؛ ولی نوای پاکوبههاش از دیوارها میگذرد؛ جرنگ جرنگ موهاش وقت سماع زمینیش حلقههای آشفته میگسلاند؛ و عطر عریان باکرهاش، مستی منزه است. میدانی و همین را میخواهی. اما غروری ابلهانه داری و ترس از دیوارها؛ ترس از ارتعاش زیبایی و آوار دیوارها؛ هراس از دنیایی که هنوز کشف نکردیش و فقط با شعاع نوری میتوانی ببینیش که اندامهاش میسازند، با هر قوسی که میگیرند.
توی تاریکنا، گریههای زیبایی را میشنوی. از کوری آدمها مینالد و ترس طاعون دارد، مبادا توی سیاهیها بماند. بلند میشوی و میدانی اگر پیداش نکنی، توی تاریکی خواهی مرد و بیرون دیوارها نخواهی دید.
موسیقی توی کلامت میاندازی و با تپش شقیقههای مضطربت آهنگ میسازی. صداش میکنی و خودت میچرخی. نور فضا را پر میکند. زیبایی میخندد، دیوارها میلرزند. عطرش فضا را آغشته، جرنگ جرنگِ گوارایی جاری شده و حالا نادانسته در آغوشش کشیدهای.
تمام شهر پر از دیوار است، تنیدهی دور آدمها.
✳ شرکتکنندهی شماره #بیست: آقای مسعود ایرانی
@adabi_aut
👍🏻 - 4
👍👍👍👍👍👍👍👍 50%
👎🏻 - 4
👍👍👍👍👍👍👍👍 50%
👥 8 people voted so far.
✒ سری اول مسابقه #عکس_نوشت
اصلا چی می شد اگر این تلفن اختراع نمی شد؟
حداقل این دلِ لعنتی گاه و بی گاه هوای صداتو نمی کرد.
بهت گفته بودم تلفن خونه ی عزیزجون یه غم عجیبی داره؟
میدونی چرا؟چون دیگه آقاجون زنده نیست که بخواد زنگ بزنه بهش،عزیزجونم کلی دلبری کنه براش.
ما که مثلا فرق می کنیم پیشرفت کردیم،موبایل داریم.
ولی نه تو یادم میفتی و زنگ میزنی نه من میتونم برات دلبری کنم
آخه ما جدیدا تکلیفمون معلوم نیست...
اصلا نمی دونیم مال هم هستیم یا نه؟!
بگذریم...
خواستم بگم رفیق کلی دلبری مونده تو دلم که اگر بازم زنگ نزنی بهم،که اگر بازم یادم نکنی و دلت تنگ نشه واسم،یهو بغض میشه میاد تو گلوم.
بغضم کهنه بشه چشام بارونی میشه،مگه نگفتی عاشق چشمامی؟مگه نگفتی غلط کرده هر کی بارونیشون کنه؟ حالا خودت...
اصلا خودت کجایی؟
✳ شرکتکنندهی شماره #بیست_و_یک: خانم میترا ماکوئی
@adabi_aut
👍🏻 - 2
👍👍👍👍👍👍👍👍 50%
👎🏻 - 2
👍👍👍👍👍👍👍👍 50%
👥 4 people voted so far.
اصلا چی می شد اگر این تلفن اختراع نمی شد؟
حداقل این دلِ لعنتی گاه و بی گاه هوای صداتو نمی کرد.
بهت گفته بودم تلفن خونه ی عزیزجون یه غم عجیبی داره؟
میدونی چرا؟چون دیگه آقاجون زنده نیست که بخواد زنگ بزنه بهش،عزیزجونم کلی دلبری کنه براش.
ما که مثلا فرق می کنیم پیشرفت کردیم،موبایل داریم.
ولی نه تو یادم میفتی و زنگ میزنی نه من میتونم برات دلبری کنم
آخه ما جدیدا تکلیفمون معلوم نیست...
اصلا نمی دونیم مال هم هستیم یا نه؟!
بگذریم...
خواستم بگم رفیق کلی دلبری مونده تو دلم که اگر بازم زنگ نزنی بهم،که اگر بازم یادم نکنی و دلت تنگ نشه واسم،یهو بغض میشه میاد تو گلوم.
بغضم کهنه بشه چشام بارونی میشه،مگه نگفتی عاشق چشمامی؟مگه نگفتی غلط کرده هر کی بارونیشون کنه؟ حالا خودت...
اصلا خودت کجایی؟
✳ شرکتکنندهی شماره #بیست_و_یک: خانم میترا ماکوئی
@adabi_aut
👍🏻 - 2
👍👍👍👍👍👍👍👍 50%
👎🏻 - 2
👍👍👍👍👍👍👍👍 50%
👥 4 people voted so far.
✒ سری اول مسابقه #عکس_نوشت
بعضی وقت ها دل آدم بدجور میگیرد؛ دلیلش را اصلا نمیدانی با خودت میگویی شاید برای کسی دلت تنگ است ، یا اینکه تیر نگاهی بر قلبت خورده است یا شاید هم اتفاق خاصی در حال رخ دادن است نه نه شاید هم دلت اتفاق خاصی میخواهد ؛ همان اتفاقی که درونش همان کسی باشد که دلت برایش تنگ است و تیر نگاهش به قلبت خورده است و او همان اتفاق خاص زندگی توست.
کنار تو که هستم قلبم منظم تر از منظم میزند ، کنار تو که هستم انگار کل آرامش جهان یکجا در من جمع میشود،کنار تو که هستم خوشبخت ترین آدم روی زمینم ، کنار تو هیچ کدام از بحران های جهان را درک نمیکنم اصلا نمیدانم غیر از دوری تو چه بحران دیگری در جهان می تواند وجود داشته باشد ؛ در سرم هوایی غیر از هوایت وجود ندارد و هوای تو که به سرم میزند هوایی میشوم و نمیدانم کجایم؛ وقتی نزدیکت هستم حس تلاقی هوای بازدمت با هوای دمم مرا دیوانه میکند .
خلاصه بگویم " در سرم باز هواییست که طوفانی توست ... "
✳ شرکتکنندهی شماره #بیست_و_دو: خانم عاطفه جهرمیزاده
@adabi_aut
👍🏻 - 2
👍👍👍👍👍👍👍👍 66%
👎🏻 - 1
👍👍👍👍 33%
👥 3 people voted so far.
بعضی وقت ها دل آدم بدجور میگیرد؛ دلیلش را اصلا نمیدانی با خودت میگویی شاید برای کسی دلت تنگ است ، یا اینکه تیر نگاهی بر قلبت خورده است یا شاید هم اتفاق خاصی در حال رخ دادن است نه نه شاید هم دلت اتفاق خاصی میخواهد ؛ همان اتفاقی که درونش همان کسی باشد که دلت برایش تنگ است و تیر نگاهش به قلبت خورده است و او همان اتفاق خاص زندگی توست.
کنار تو که هستم قلبم منظم تر از منظم میزند ، کنار تو که هستم انگار کل آرامش جهان یکجا در من جمع میشود،کنار تو که هستم خوشبخت ترین آدم روی زمینم ، کنار تو هیچ کدام از بحران های جهان را درک نمیکنم اصلا نمیدانم غیر از دوری تو چه بحران دیگری در جهان می تواند وجود داشته باشد ؛ در سرم هوایی غیر از هوایت وجود ندارد و هوای تو که به سرم میزند هوایی میشوم و نمیدانم کجایم؛ وقتی نزدیکت هستم حس تلاقی هوای بازدمت با هوای دمم مرا دیوانه میکند .
خلاصه بگویم " در سرم باز هواییست که طوفانی توست ... "
✳ شرکتکنندهی شماره #بیست_و_دو: خانم عاطفه جهرمیزاده
@adabi_aut
👍🏻 - 2
👍👍👍👍👍👍👍👍 66%
👎🏻 - 1
👍👍👍👍 33%
👥 3 people voted so far.
✒ سری اول مسابقه #عکس_نوشت
به خانه آمد
ساک پسر کوچولواش را گذاشت کنار دیوار
به محض نشستن تلفن رها شده روی تخت را دید
لبخندی با یادآوری خاطره ی آنروز روی لبانش نقش بست
یک هفته ی پیش را میگویم..
خبر زایمانش را به شوهر از شیفت کاری برگشته اش، داده بودند..
نگاهشان به هم گره خورد
خندیدند از تـــــه دل
آخه رؤیای سه نفره شدنشان به واقعیت تبدیل شده بود ..
✳ شرکتکنندهی شماره #بیست_و_دو: خانم زهرا شاه حسینی
@adabi_aut
👍🏻 - 1
👍👍 25%
👎🏻 - 3
👍👍👍👍👍👍👍👍 75%
👥 4 people voted so far.
به خانه آمد
ساک پسر کوچولواش را گذاشت کنار دیوار
به محض نشستن تلفن رها شده روی تخت را دید
لبخندی با یادآوری خاطره ی آنروز روی لبانش نقش بست
یک هفته ی پیش را میگویم..
خبر زایمانش را به شوهر از شیفت کاری برگشته اش، داده بودند..
نگاهشان به هم گره خورد
خندیدند از تـــــه دل
آخه رؤیای سه نفره شدنشان به واقعیت تبدیل شده بود ..
✳ شرکتکنندهی شماره #بیست_و_دو: خانم زهرا شاه حسینی
@adabi_aut
👍🏻 - 1
👍👍 25%
👎🏻 - 3
👍👍👍👍👍👍👍👍 75%
👥 4 people voted so far.
✒ سری اول مسابقه #عکس_نوشت
تلفن قدیمی خانه ی مان ، آری ، همان است با صدای نوستالژی اش چه خاطره ها که در دلش جای نداد ، یادت آمد؟چقدر خندیدیم ،چقدر اشک ریختیم ، خبر خوشحال کننده ی قدم نو رسیده عمه زری یا آن خبر تلخ فوت مادربزگ چه یادت آمد؟
راستی چه برسرمان آمد؟ آن روزها خاطره شد و گذشت یا ازآن نوستالژی ها گذشتیم؟
صدای تیک تیک گرفتن شماره و اجبار به حفظ آن ، آری هنوز از برم همان شماره ی ۷۵۱۴۲۷۰، ساده و بدون پیش شماره و کد.تا دلم می گرفت سریع بدون استخاره شماره ات را میگرفتم و سیم پیچ خورده اش را ده دور دور انگشتانم می چرخاندم تا فقط صدای گرم بله ات را بشنوم و دلم قنچ برود و هزار حرف گفته و نا گفته مان که در سوراخ های مارپیچش رد و بدل میشد ، راستی چه شد آن روزها هنوزم دلم همان تلفن کهنه را میخواهد...
✳ شرکتکنندهی شماره #بیست_و_چهار: خانم ستاره مرادی
@adabi_aut
تلفن قدیمی خانه ی مان ، آری ، همان است با صدای نوستالژی اش چه خاطره ها که در دلش جای نداد ، یادت آمد؟چقدر خندیدیم ،چقدر اشک ریختیم ، خبر خوشحال کننده ی قدم نو رسیده عمه زری یا آن خبر تلخ فوت مادربزگ چه یادت آمد؟
راستی چه برسرمان آمد؟ آن روزها خاطره شد و گذشت یا ازآن نوستالژی ها گذشتیم؟
صدای تیک تیک گرفتن شماره و اجبار به حفظ آن ، آری هنوز از برم همان شماره ی ۷۵۱۴۲۷۰، ساده و بدون پیش شماره و کد.تا دلم می گرفت سریع بدون استخاره شماره ات را میگرفتم و سیم پیچ خورده اش را ده دور دور انگشتانم می چرخاندم تا فقط صدای گرم بله ات را بشنوم و دلم قنچ برود و هزار حرف گفته و نا گفته مان که در سوراخ های مارپیچش رد و بدل میشد ، راستی چه شد آن روزها هنوزم دلم همان تلفن کهنه را میخواهد...
✳ شرکتکنندهی شماره #بیست_و_چهار: خانم ستاره مرادی
@adabi_aut
✒ سری اول مسابقه #عکس_نوشت
سلام
از من بپرسید ؟ می گویم تلفن اتاق خواب من خوشبخت ترین تلفن دنیاست
چرا؟
اول بگویم پدر من مهندس مخابرات بودند
بخاطر همین ما در هر اتاق یک تلفن حداقل داشتیم، آن هم از نوع دکمه ای نه از آن ها که تا میخواستی گردونه اش را با انگشت بچرخانی
از بین گوش و شانه ات لیز می خورد و با صورت بر زمین می افتاد بماند درد انگشتی که بعد از سه شماره اول می گرفتیم و هنوز استرس داشتیم که آیا شماره را گرفته است یا نه
بگذریم
داشتم در مورد خوشبختی تلفن اتاقم می گفتم
آن وقت که ما بچه بودیم هم بازی همیشگی هم بودیم و هر چه بزرگتر شدیم انتظاراتمان هم از هم بیشتر شد به طور مثال من با کدی به او می گفتم که تلفنم خصوصی است و حق ندارد کس دیگری از سراسر خانه صحبت های من را گوش کند . نمی دانید چقدر من با این تلفن رازیانه ها گفتم چه خنده ها و گریه هایی که با هم کردیم و چه کار ها که به انتها نرساندیم
من او را همیشه با خود در رختخواب می خوابانیدم مبادا که سیم نازنینش کمی کشش احساس کند(ربطی به خستگی همیشگی من ندارد من کلا آدم تلفن نوازیم )
او تنها برای من یک تلفن نبود بلکه یک رفیق بود و هست و خواهد بود.
حتی الان که با هوویش برایتان می نویسم
هم اتاقی همیشگی من ......تلفن من
✳ شرکتکنندهی شماره #بیست_و_پنج: آقای علی جعفری فشارکی
@adabi_aut
سلام
از من بپرسید ؟ می گویم تلفن اتاق خواب من خوشبخت ترین تلفن دنیاست
چرا؟
اول بگویم پدر من مهندس مخابرات بودند
بخاطر همین ما در هر اتاق یک تلفن حداقل داشتیم، آن هم از نوع دکمه ای نه از آن ها که تا میخواستی گردونه اش را با انگشت بچرخانی
از بین گوش و شانه ات لیز می خورد و با صورت بر زمین می افتاد بماند درد انگشتی که بعد از سه شماره اول می گرفتیم و هنوز استرس داشتیم که آیا شماره را گرفته است یا نه
بگذریم
داشتم در مورد خوشبختی تلفن اتاقم می گفتم
آن وقت که ما بچه بودیم هم بازی همیشگی هم بودیم و هر چه بزرگتر شدیم انتظاراتمان هم از هم بیشتر شد به طور مثال من با کدی به او می گفتم که تلفنم خصوصی است و حق ندارد کس دیگری از سراسر خانه صحبت های من را گوش کند . نمی دانید چقدر من با این تلفن رازیانه ها گفتم چه خنده ها و گریه هایی که با هم کردیم و چه کار ها که به انتها نرساندیم
من او را همیشه با خود در رختخواب می خوابانیدم مبادا که سیم نازنینش کمی کشش احساس کند(ربطی به خستگی همیشگی من ندارد من کلا آدم تلفن نوازیم )
او تنها برای من یک تلفن نبود بلکه یک رفیق بود و هست و خواهد بود.
حتی الان که با هوویش برایتان می نویسم
هم اتاقی همیشگی من ......تلفن من
✳ شرکتکنندهی شماره #بیست_و_پنج: آقای علی جعفری فشارکی
@adabi_aut