🌷🕊#سیره_شهدا💌
✨با بدبختے مجید را به سربازے فرستادیم.گفتم نمیشود که سربازے نرود.فردا که خواست ازدواج کند،حداقل سربازےچرفته باشد.وقتے دید دفترچه سربازے را گرفتهام. گفت براے خودت گرفتهای!من نمیروم.با یک مصیبتے اطلاعاتش را از زبانش بیرون کشیدیم و فرستادیم؛اما مجید واقعاً خوش شانس بود.از شانس خوبش سربازے افتاد کهریزک که یکے از آشناهایمان هم آنجا مسئول بود.مدرسه کم بود هر روز پادگان هم میرفتم.مجیدـکه نبود کلاً بیقرار می شدم.
💐من حتے براے تولد مجید کیک تولد🎂پادگان بردم.انگار نه انگار که سربازی است.آموزشے که تمام شد دوباره نگران بودیم.دوباره از شانس خوبش«پرند» افتاد که به خانه نزدیک بود.مجید هر جا میرفت همه چیز راروی سرش میگذاشت. مهر تائید مرخصے آنجا را گیرآورده بود یک کپے از آن براے خودش گرفته بود. پدرش هر روز که مجید را پادگان می رساند.وقتے یک دور میزد و برمیگشت خانه میدید که پوتینهای مجید دم خانه است.شاکے میشدکه من خودم تو را رساندم پادگان تووچطور زودتر برگشتی. مجید میخندید و میگفت:خب مرخصے رد کردم!
✍به نقل از:مادر شهید
🌷#شهید_مجید_قربانخانی
#حر_مدافعان_حرم🕊
🎊#تولدت_مبارڪ_مردآسمانی💟
✨با بدبختے مجید را به سربازے فرستادیم.گفتم نمیشود که سربازے نرود.فردا که خواست ازدواج کند،حداقل سربازےچرفته باشد.وقتے دید دفترچه سربازے را گرفتهام. گفت براے خودت گرفتهای!من نمیروم.با یک مصیبتے اطلاعاتش را از زبانش بیرون کشیدیم و فرستادیم؛اما مجید واقعاً خوش شانس بود.از شانس خوبش سربازے افتاد کهریزک که یکے از آشناهایمان هم آنجا مسئول بود.مدرسه کم بود هر روز پادگان هم میرفتم.مجیدـکه نبود کلاً بیقرار می شدم.
💐من حتے براے تولد مجید کیک تولد🎂پادگان بردم.انگار نه انگار که سربازی است.آموزشے که تمام شد دوباره نگران بودیم.دوباره از شانس خوبش«پرند» افتاد که به خانه نزدیک بود.مجید هر جا میرفت همه چیز راروی سرش میگذاشت. مهر تائید مرخصے آنجا را گیرآورده بود یک کپے از آن براے خودش گرفته بود. پدرش هر روز که مجید را پادگان می رساند.وقتے یک دور میزد و برمیگشت خانه میدید که پوتینهای مجید دم خانه است.شاکے میشدکه من خودم تو را رساندم پادگان تووچطور زودتر برگشتی. مجید میخندید و میگفت:خب مرخصے رد کردم!
✍به نقل از:مادر شهید
🌷#شهید_مجید_قربانخانی
#حر_مدافعان_حرم🕊
🎊#تولدت_مبارڪ_مردآسمانی💟
🌷🕊#سیره_شهدا💌
✨همیشه دوست داشت پلیس شود، مجید پسر شروشور محله بود که دوست دوست داشت پلیس شود.دوست داشت بیسیم داشته باشد.دوست داشت قوی باشد تا هواے خانواده،محله و رفقایش را داشته باشد.از بس که مهربون بود.
💐مادر شهید میگوید:«همیشه دوست داشت پلیس شود.یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش.وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچهها را تکهتکه کرد.میگوید من کاراته میروم باید همهتان را بزنم.
🌾عشق پلیس بودن و قوے بودن باعث شده بود هر جا میرود پز داییهاے بسیجی اش رامیداد.چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجیدعاشق این چیزها بود.بعدها هم که پایش به بسیج باز شد یکی از دوستانش میگوید آنقدر عشق بیسیم بود که آخر یک بیسیم به مجید دادیم و گفتیم.این را بگیر دست از سر ما بردار(خنده)در بسیج هم ازرشوخی ورشیطنت دستبردار نبود.»
✍به نقل از:مادرشهید
🎊مجید عزیز
میلاد توست
و مــا باز؛
ڪبوتر عشقمان را
در آسمانِ خیال تو
پرواز می دهیم ؛
سالهاستــ ڪبوترمان
جلد مهربانیت شده است . . .🕊
🌷#شهید_مجید_قربانخانی
#حر_مدافعان_حرم🕊
🎊#تولدت_مبارڪ_مردآسمانی💟
✨همیشه دوست داشت پلیس شود، مجید پسر شروشور محله بود که دوست دوست داشت پلیس شود.دوست داشت بیسیم داشته باشد.دوست داشت قوی باشد تا هواے خانواده،محله و رفقایش را داشته باشد.از بس که مهربون بود.
💐مادر شهید میگوید:«همیشه دوست داشت پلیس شود.یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش.وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچهها را تکهتکه کرد.میگوید من کاراته میروم باید همهتان را بزنم.
🌾عشق پلیس بودن و قوے بودن باعث شده بود هر جا میرود پز داییهاے بسیجی اش رامیداد.چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجیدعاشق این چیزها بود.بعدها هم که پایش به بسیج باز شد یکی از دوستانش میگوید آنقدر عشق بیسیم بود که آخر یک بیسیم به مجید دادیم و گفتیم.این را بگیر دست از سر ما بردار(خنده)در بسیج هم ازرشوخی ورشیطنت دستبردار نبود.»
✍به نقل از:مادرشهید
🎊مجید عزیز
میلاد توست
و مــا باز؛
ڪبوتر عشقمان را
در آسمانِ خیال تو
پرواز می دهیم ؛
سالهاستــ ڪبوترمان
جلد مهربانیت شده است . . .🕊
🌷#شهید_مجید_قربانخانی
#حر_مدافعان_حرم🕊
🎊#تولدت_مبارڪ_مردآسمانی💟
🥀🕊#لاله_های_زینبی
💐مادر شهید نقل می کند:آخرین باری ڪه باهم صحبت کردیم ساعت هفت غروب بود ڪه در حال پهن ڪردن جانماز بودم ڪه مجید تماس گرفت. پدرش گفت:مجید تنها آرزویم این است تو را در لباس دامادی ببینم.این را گفت و خداحافظی ڪرد.
🌷دیگر خبری از او نداشتیم وبه هوای اینڪه چند روزی در عملیات است سراغی از او نگرفتیم.گویا فردای همان روز به شهادت رسید اما ڪسی نمی توانست خبر را به ما بدهد.پنجشنبه بود که گفتند مجید در محاصره است.گفتم چه می خورد؟بیشتر از همه نگران غذایش بودم،تا اینڪه هفته بعد خبر شهادتش را دادند.😭
🌹با تمام معرفت . . .
می گویم اینڪ یا حسین"ع"
عاقـبت این جان ناقابـل
فدای زینب "س" است🕊😔
🥀#شهـید_مجید_قربانخانی
#حر_مدافعان_حرم
#سالروز_شهـادت🕊
💐مادر شهید نقل می کند:آخرین باری ڪه باهم صحبت کردیم ساعت هفت غروب بود ڪه در حال پهن ڪردن جانماز بودم ڪه مجید تماس گرفت. پدرش گفت:مجید تنها آرزویم این است تو را در لباس دامادی ببینم.این را گفت و خداحافظی ڪرد.
🌷دیگر خبری از او نداشتیم وبه هوای اینڪه چند روزی در عملیات است سراغی از او نگرفتیم.گویا فردای همان روز به شهادت رسید اما ڪسی نمی توانست خبر را به ما بدهد.پنجشنبه بود که گفتند مجید در محاصره است.گفتم چه می خورد؟بیشتر از همه نگران غذایش بودم،تا اینڪه هفته بعد خبر شهادتش را دادند.😭
🌹با تمام معرفت . . .
می گویم اینڪ یا حسین"ع"
عاقـبت این جان ناقابـل
فدای زینب "س" است🕊😔
🥀#شهـید_مجید_قربانخانی
#حر_مدافعان_حرم
#سالروز_شهـادت🕊