#1x02
الینا:ببخشید اومدم تو..
در خونه...(بعد میبینه بستس)..باز بود😳
دیمن:تو باید الینا باشی😊
من دیمنم...برادر استفن😊
الینا:اون به من نگفته بود یه برادر داره..!
دیمن:خب استفن زیاد از خودش تعریف نمیکنه😊بیا تو........دیگه استفن هم باید پیداش باشه...
الینا:واو😍این اتاق نشیمن شماست!
دیمن:اتاق نشیمن..اتاق پذیرایی یا حتی یه موزه!
برای ما که جای بدی نیس ^___^
.......
برادرم خیلی حالش خرابه!😶
الینا:؟
دیمن:الان خیلی وقته گذشته!
هیچوقت فک نمیکردم بیخیال اون نفر اخری بشه!اون خودشو خراب کرد...!
الینا:نفر اخر؟😶
دیمن:اره...کاترین دوس دخترش!😊😄
الینا:😶😶
الینا:ببخشید اومدم تو..
در خونه...(بعد میبینه بستس)..باز بود😳
دیمن:تو باید الینا باشی😊
من دیمنم...برادر استفن😊
الینا:اون به من نگفته بود یه برادر داره..!
دیمن:خب استفن زیاد از خودش تعریف نمیکنه😊بیا تو........دیگه استفن هم باید پیداش باشه...
الینا:واو😍این اتاق نشیمن شماست!
دیمن:اتاق نشیمن..اتاق پذیرایی یا حتی یه موزه!
برای ما که جای بدی نیس ^___^
.......
برادرم خیلی حالش خرابه!😶
الینا:؟
دیمن:الان خیلی وقته گذشته!
هیچوقت فک نمیکردم بیخیال اون نفر اخری بشه!اون خودشو خراب کرد...!
الینا:نفر اخر؟😶
دیمن:اره...کاترین دوس دخترش!😊😄
الینا:😶😶
TVShow Tweet
Photo
الینا: ببخشید بی اجازه اومدم داخل... اخه در... باز بود....🙄
دیمن: تو باید الینا باشی... من دیمن هسم برادر استفن☺️
الینا: استفن بهم نگفته بود برادر داره🙃
دیمن: استفن عادت نداره زیاد از خودش تعریف کنه...😃 خواهش میکنم... بفرمایید تو! استفن هم الان پیداش میشه.😊
الینا: واو! اینجا اتاق نشیمنه؟😍
دیمن: اناق نشیمن، اتاق پذیرایی یا حتی شاید یه موزه... به نظر من یه کم زیاده رویه...😎
میدونم برادرم زیاد حالش خوب نیست... ولی همه چیز رو به زمان بسپار... راستش رو بخوای من فکر نمیکردم هیچ وقت بیخیال اون آخری بشه... تقریبا نابودش کرد...😔
الینا: نفر آخری؟😳
دیمن: آره... کاترین دیگه دوست دخترش😕
الینا:😑
دیمن: اوووو تا حالا راجب دوست دختر و دوست پسر سابقتون حرف نزده بودین نه؟😐
الینا: نه😶
دیمن: اوپس پس سوتی دادم!☹️ مطمنم الان دیگه میادش! فکر کنم بهت نگفته چون دلت نمیخواسه فکر کنی تو فقط قراره براش یه جایگزین باشی... همه میدونیم که این جور رابطه ها چه جوری تموم میشه😟
الینا: جوری حرف میزنی که اگار همه رابطه ها باید تموم شه😒
دیمن: من به سرنوشت اعتقاد دارم!😊
سلام استفن!✋🏻
استفن: الینا! نگفته بودی میای...😠
الینا: میدونم باید زنگ میزدم....😣
دیمن: بیخیال بابا هروقت خواستی بیا...مگه نه استفن؟😉 راستی دفعه دیگه باید حتما چند تا آلبوم عکس و فیلمای قدیمی خانوادگی رو بهت نشون بدم ولی باید بهت هشدار بودم استفن همیشه انقدر جذاب نبوده!😇
استفن: ممنون که اومدی الینا از دیدنت خوشحال شدم😠
الینا: اره فک کنم باید برم... از آشنایی باهات خوشحال شدم دیمن🌹
دیمن: من خوشحال ترم الینا!😘
🎥 #1x02
👤 #Nafas_Somerhalder
🆔 @IanSomerhalder_Per
دیمن: تو باید الینا باشی... من دیمن هسم برادر استفن☺️
الینا: استفن بهم نگفته بود برادر داره🙃
دیمن: استفن عادت نداره زیاد از خودش تعریف کنه...😃 خواهش میکنم... بفرمایید تو! استفن هم الان پیداش میشه.😊
الینا: واو! اینجا اتاق نشیمنه؟😍
دیمن: اناق نشیمن، اتاق پذیرایی یا حتی شاید یه موزه... به نظر من یه کم زیاده رویه...😎
میدونم برادرم زیاد حالش خوب نیست... ولی همه چیز رو به زمان بسپار... راستش رو بخوای من فکر نمیکردم هیچ وقت بیخیال اون آخری بشه... تقریبا نابودش کرد...😔
الینا: نفر آخری؟😳
دیمن: آره... کاترین دیگه دوست دخترش😕
الینا:😑
دیمن: اوووو تا حالا راجب دوست دختر و دوست پسر سابقتون حرف نزده بودین نه؟😐
الینا: نه😶
دیمن: اوپس پس سوتی دادم!☹️ مطمنم الان دیگه میادش! فکر کنم بهت نگفته چون دلت نمیخواسه فکر کنی تو فقط قراره براش یه جایگزین باشی... همه میدونیم که این جور رابطه ها چه جوری تموم میشه😟
الینا: جوری حرف میزنی که اگار همه رابطه ها باید تموم شه😒
دیمن: من به سرنوشت اعتقاد دارم!😊
سلام استفن!✋🏻
استفن: الینا! نگفته بودی میای...😠
الینا: میدونم باید زنگ میزدم....😣
دیمن: بیخیال بابا هروقت خواستی بیا...مگه نه استفن؟😉 راستی دفعه دیگه باید حتما چند تا آلبوم عکس و فیلمای قدیمی خانوادگی رو بهت نشون بدم ولی باید بهت هشدار بودم استفن همیشه انقدر جذاب نبوده!😇
استفن: ممنون که اومدی الینا از دیدنت خوشحال شدم😠
الینا: اره فک کنم باید برم... از آشنایی باهات خوشحال شدم دیمن🌹
دیمن: من خوشحال ترم الینا!😘
🎥 #1x02
👤 #Nafas_Somerhalder
🆔 @IanSomerhalder_Per
TVShow Tweet
💑 #Stelena 📷 #photo 🎥 #1x02 🆔 @IanSomerhalder_Per
👧🏻 ببخشيد که سرزده اومدم... خصوصاً دفعه قبل...
👦🏻 نه، نه!
خيلي خوشحالم که اينجايي....
صحبتای قبلیمون رو اصلاً دوست نداشتم!
👧🏻 ببين،
مسئله اينه که امشب وقتي رفتم خونه
داشتم به کاري که هميشه مي کنم فکر مي کردم
نوشتن توي دفترچه خاطراتم...
از 10 سالگي وقتي که مادرم یه دفترچه بهم داد هميشه اين کارو مي کنم
من اينطوري خودمو خالي مي کنم
هر حسي که دارم هميش ميره توي اون دفترچه کوچیک
که اونو توي قفسه دوم پشت يه عروسک پري دريايي بي ريخت قايم مي کنم!!
اما بعد فهمیدم چیزایی رو میخوام بنویسم
که در واقع باید بهت بگم...
👦🏻خب، چي ميخواستی بنویسي؟
👧🏻میخواستم بنویسم که
"دفترچه خاطرات عزيزم
امروز خودمو متقاعد کردم...
که منصرف شدن کار بدی نیست
ريسک نکن
با توجه به شرايط و با فکر عمل کن وحساستي نشو چون الان وقتش نيست
اما دلايل من دليل نيستن بهونه هستن
تنها کاري که دارم مي کنم اينه که خودمو از حقيقت پنهان مي کنم
و حقيقت اينه که...
من ترسيدم استفن
از اين ترسيدم که به خودم اجازه بدم که واسه يه لحظه خوشحال باشم...
در حالي که دنيا داره نابود ميشه...
و من مطمن نباشم بتونم ازش جون سالم به در ببرم...
👦🏻مي خواي بدوني من چي مي نوشتم؟
"من با يه دختر آشنا شدم و با هم حرف زديم
همه چیز خيلي افسانه اي بود
اما بعد خورشيد بالا اومد و حقايق رو آشکار کرد
خب، حقيقت اينه....همينجاست!
💑 #Stelena
🎥 #1x02
🆔 @IanSomerhalder_Per
👦🏻 نه، نه!
خيلي خوشحالم که اينجايي....
صحبتای قبلیمون رو اصلاً دوست نداشتم!
👧🏻 ببين،
مسئله اينه که امشب وقتي رفتم خونه
داشتم به کاري که هميشه مي کنم فکر مي کردم
نوشتن توي دفترچه خاطراتم...
از 10 سالگي وقتي که مادرم یه دفترچه بهم داد هميشه اين کارو مي کنم
من اينطوري خودمو خالي مي کنم
هر حسي که دارم هميش ميره توي اون دفترچه کوچیک
که اونو توي قفسه دوم پشت يه عروسک پري دريايي بي ريخت قايم مي کنم!!
اما بعد فهمیدم چیزایی رو میخوام بنویسم
که در واقع باید بهت بگم...
👦🏻خب، چي ميخواستی بنویسي؟
👧🏻میخواستم بنویسم که
"دفترچه خاطرات عزيزم
امروز خودمو متقاعد کردم...
که منصرف شدن کار بدی نیست
ريسک نکن
با توجه به شرايط و با فکر عمل کن وحساستي نشو چون الان وقتش نيست
اما دلايل من دليل نيستن بهونه هستن
تنها کاري که دارم مي کنم اينه که خودمو از حقيقت پنهان مي کنم
و حقيقت اينه که...
من ترسيدم استفن
از اين ترسيدم که به خودم اجازه بدم که واسه يه لحظه خوشحال باشم...
در حالي که دنيا داره نابود ميشه...
و من مطمن نباشم بتونم ازش جون سالم به در ببرم...
👦🏻مي خواي بدوني من چي مي نوشتم؟
"من با يه دختر آشنا شدم و با هم حرف زديم
همه چیز خيلي افسانه اي بود
اما بعد خورشيد بالا اومد و حقايق رو آشکار کرد
خب، حقيقت اينه....همينجاست!
💑 #Stelena
🎥 #1x02
🆔 @IanSomerhalder_Per
Forwarded from TVShow Tweet
👧🏻 ببخشيد که سرزده اومدم... خصوصاً دفعه قبل...
👦🏻 نه، نه!
خيلي خوشحالم که اينجايي....
صحبتای قبلیمون رو اصلاً دوست نداشتم!
👧🏻 ببين،
مسئله اينه که امشب وقتي رفتم خونه
داشتم به کاري که هميشه مي کنم فکر مي کردم
نوشتن توي دفترچه خاطراتم...
از 10 سالگي وقتي که مادرم یه دفترچه بهم داد هميشه اين کارو مي کنم
من اينطوري خودمو خالي مي کنم
هر حسي که دارم هميش ميره توي اون دفترچه کوچیک
که اونو توي قفسه دوم پشت يه عروسک پري دريايي بي ريخت قايم مي کنم!!
اما بعد فهمیدم چیزایی رو میخوام بنویسم
که در واقع باید بهت بگم...
👦🏻خب، چي ميخواستی بنویسي؟
👧🏻میخواستم بنویسم که
"دفترچه خاطرات عزيزم
امروز خودمو متقاعد کردم...
که منصرف شدن کار بدی نیست
ريسک نکن
با توجه به شرايط و با فکر عمل کن وحساستي نشو چون الان وقتش نيست
اما دلايل من دليل نيستن بهونه هستن
تنها کاري که دارم مي کنم اينه که خودمو از حقيقت پنهان مي کنم
و حقيقت اينه که...
من ترسيدم استفن
از اين ترسيدم که به خودم اجازه بدم که واسه يه لحظه خوشحال باشم...
در حالي که دنيا داره نابود ميشه...
و من مطمن نباشم بتونم ازش جون سالم به در ببرم...
👦🏻مي خواي بدوني من چي مي نوشتم؟
"من با يه دختر آشنا شدم و با هم حرف زديم
همه چیز خيلي افسانه اي بود
اما بعد خورشيد بالا اومد و حقايق رو آشکار کرد
خب، حقيقت اينه....همينجاست!
💑 #Stelena
🎥 #1x02
🆔 @IanSomerhalder_Per
👦🏻 نه، نه!
خيلي خوشحالم که اينجايي....
صحبتای قبلیمون رو اصلاً دوست نداشتم!
👧🏻 ببين،
مسئله اينه که امشب وقتي رفتم خونه
داشتم به کاري که هميشه مي کنم فکر مي کردم
نوشتن توي دفترچه خاطراتم...
از 10 سالگي وقتي که مادرم یه دفترچه بهم داد هميشه اين کارو مي کنم
من اينطوري خودمو خالي مي کنم
هر حسي که دارم هميش ميره توي اون دفترچه کوچیک
که اونو توي قفسه دوم پشت يه عروسک پري دريايي بي ريخت قايم مي کنم!!
اما بعد فهمیدم چیزایی رو میخوام بنویسم
که در واقع باید بهت بگم...
👦🏻خب، چي ميخواستی بنویسي؟
👧🏻میخواستم بنویسم که
"دفترچه خاطرات عزيزم
امروز خودمو متقاعد کردم...
که منصرف شدن کار بدی نیست
ريسک نکن
با توجه به شرايط و با فکر عمل کن وحساستي نشو چون الان وقتش نيست
اما دلايل من دليل نيستن بهونه هستن
تنها کاري که دارم مي کنم اينه که خودمو از حقيقت پنهان مي کنم
و حقيقت اينه که...
من ترسيدم استفن
از اين ترسيدم که به خودم اجازه بدم که واسه يه لحظه خوشحال باشم...
در حالي که دنيا داره نابود ميشه...
و من مطمن نباشم بتونم ازش جون سالم به در ببرم...
👦🏻مي خواي بدوني من چي مي نوشتم؟
"من با يه دختر آشنا شدم و با هم حرف زديم
همه چیز خيلي افسانه اي بود
اما بعد خورشيد بالا اومد و حقايق رو آشکار کرد
خب، حقيقت اينه....همينجاست!
💑 #Stelena
🎥 #1x02
🆔 @IanSomerhalder_Per