🖋 باید زورت به خودت برسد...
📆 به مناسبت ۱۹ اردیبهشت، زادروز تولد جبار باغچه بان
🕊 ده سالم بود و ماه رمضان روزه میگرفتم. یک روز دلم از گرسنگی ضعف رفت. دزدانه رفتم توی آشپزخانه. یک تکه نان از سفره برداشتم و یکی دو لقمه خوردم. تا دم افطار به پدر و مادرم نزدیک نشدم. شنیده بودم از لبهای آدم معلوم میشود که روزهخواری کرده یا نه. وقت افطار با نگرانی سر سفره نشستم و زیرچشمی مواظب پدر و مادرم بودم اما بو نبرده بودند. بعد از آن، دو سه بار دیگر همان کار را کردم و باز هم نفهمیدند اما چند روز بعد ترسی به جانم افتاد. به خودم گفتم «اما خدا چی؟ خدا هم ندید و نفهمید؟» ترسم بیشتر و بیشتر شد. در آن شرایط تنها کسی که میتوانستم به او پناهنده شوم مادرم بود که گرچه سواد خواندن و نوشتن نداشت اما زنی روشن و روشنفکر بود.
مادرم از وضع و حال من متوجه شده بود که اتفاقی افتاده؛ پرسید «چرا نگرانی؟ از چه میترسی؟» اعتراف کردم. به او گفتم حتماً خدا دیده و فهمیده و روز قیامت مرا توی جهنم خواهد انداخت. مادرم با خندهرویی مرا دلداری داد و گفت «بیخودی میترسی، خدا با تو کاری نخواهد داشت، خدا هیچ بچهای را آتش نمیزند». از صدا و نگاهش معلوم بود که به آنچه میگفت اعتقاد داشت. راحت شدم. مادرم به حرفش ادامه داد و گفت «نه به جهنم خواهی رفت، نه مجازات دیگری خواهی دید اما گیرم کسی ندید و نفهمید تو که خودت را دیدهای و میدانی چه میکردی. تو باید از خودت خجالت بکشی، برای اینکه زورت به خودت نرسیده و عهدشکنی کردهای. تو بزرگ خواهی شد. مَرد خواهی شد و هزار جور سختی و بلا به تو رو خواهد آورد. تو باید زورِ جنگیدن با آنها را داشته باشی و مردی که زورش به خودش نرسد، زورش به هیچ چیز دیگر هم نخواهد رسید»
سالها گذشت و من بزرگ شدم، مرد شدم. آمدم تبریز. کارم سخت بود. زباندار کردن لالها و آموختن خواندن و نوشتن به آنها در شهری که کسی مرا نمیشناخت، کار آسانی نبود. جنگی سخت و طولانی را در برابر خودم میدیدم. فارسیام آنچنان نبود. لهجهی ترکی داشتم. هنوز نتوانسته بودم تابعیت ایران را بگیرم. مهاجر قفقازی بودم و گذرنامهی آذربایجانی داشتم. یاد حرف مادرم افتادم که میگفت «اگر مرد زورش به خودش برسد، به خیلی چیزهای دیگر هم زورش خواهد رسید.» تصمیم گرفتم سالی یک ماه روزه بگیرم.
غیر از این تصمیم گرفتم در این ماه از خشم و عصبانیت هم روزه باشم، چون تدریس به کر و لالها صبر و حوصله میخواهد.گاهی فهماندن یک کلمه ممکن است از یک ساعت هم بیشتر طول بکشد و آدم بدون این که دستش پر باشد ممکن است عصبانی شود و تشر بزند.
منبع: کانال تلگرام نشر اطراف:
@atrafpublication
#جبار_باغچه_بان
#نشر_اطراف
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL
📆 به مناسبت ۱۹ اردیبهشت، زادروز تولد جبار باغچه بان
🕊 ده سالم بود و ماه رمضان روزه میگرفتم. یک روز دلم از گرسنگی ضعف رفت. دزدانه رفتم توی آشپزخانه. یک تکه نان از سفره برداشتم و یکی دو لقمه خوردم. تا دم افطار به پدر و مادرم نزدیک نشدم. شنیده بودم از لبهای آدم معلوم میشود که روزهخواری کرده یا نه. وقت افطار با نگرانی سر سفره نشستم و زیرچشمی مواظب پدر و مادرم بودم اما بو نبرده بودند. بعد از آن، دو سه بار دیگر همان کار را کردم و باز هم نفهمیدند اما چند روز بعد ترسی به جانم افتاد. به خودم گفتم «اما خدا چی؟ خدا هم ندید و نفهمید؟» ترسم بیشتر و بیشتر شد. در آن شرایط تنها کسی که میتوانستم به او پناهنده شوم مادرم بود که گرچه سواد خواندن و نوشتن نداشت اما زنی روشن و روشنفکر بود.
مادرم از وضع و حال من متوجه شده بود که اتفاقی افتاده؛ پرسید «چرا نگرانی؟ از چه میترسی؟» اعتراف کردم. به او گفتم حتماً خدا دیده و فهمیده و روز قیامت مرا توی جهنم خواهد انداخت. مادرم با خندهرویی مرا دلداری داد و گفت «بیخودی میترسی، خدا با تو کاری نخواهد داشت، خدا هیچ بچهای را آتش نمیزند». از صدا و نگاهش معلوم بود که به آنچه میگفت اعتقاد داشت. راحت شدم. مادرم به حرفش ادامه داد و گفت «نه به جهنم خواهی رفت، نه مجازات دیگری خواهی دید اما گیرم کسی ندید و نفهمید تو که خودت را دیدهای و میدانی چه میکردی. تو باید از خودت خجالت بکشی، برای اینکه زورت به خودت نرسیده و عهدشکنی کردهای. تو بزرگ خواهی شد. مَرد خواهی شد و هزار جور سختی و بلا به تو رو خواهد آورد. تو باید زورِ جنگیدن با آنها را داشته باشی و مردی که زورش به خودش نرسد، زورش به هیچ چیز دیگر هم نخواهد رسید»
سالها گذشت و من بزرگ شدم، مرد شدم. آمدم تبریز. کارم سخت بود. زباندار کردن لالها و آموختن خواندن و نوشتن به آنها در شهری که کسی مرا نمیشناخت، کار آسانی نبود. جنگی سخت و طولانی را در برابر خودم میدیدم. فارسیام آنچنان نبود. لهجهی ترکی داشتم. هنوز نتوانسته بودم تابعیت ایران را بگیرم. مهاجر قفقازی بودم و گذرنامهی آذربایجانی داشتم. یاد حرف مادرم افتادم که میگفت «اگر مرد زورش به خودش برسد، به خیلی چیزهای دیگر هم زورش خواهد رسید.» تصمیم گرفتم سالی یک ماه روزه بگیرم.
غیر از این تصمیم گرفتم در این ماه از خشم و عصبانیت هم روزه باشم، چون تدریس به کر و لالها صبر و حوصله میخواهد.گاهی فهماندن یک کلمه ممکن است از یک ساعت هم بیشتر طول بکشد و آدم بدون این که دستش پر باشد ممکن است عصبانی شود و تشر بزند.
منبع: کانال تلگرام نشر اطراف:
@atrafpublication
#جبار_باغچه_بان
#نشر_اطراف
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL
💡درنگ
🌱به مناسبت سی سپتامبر، هشتم مهر، روز جهانی ناشنوایان
🔸عکس بالا از زنده یاد جبار باغچهبان بنیانگذار کودکستان و مدرسه ناشنوایان در ایران در کلاس درس است.
📌میرزا جبار عسگرزاده معروف به جبار باغچهبان (۱۹ اردیبهشت ۱۲۶۴، ایروان – ۴ آذر ۱۳۴۵، تهران) بنیانگذار نخستین کودکستان و نخستین مدرسه ناشنوایان ایران در تبریز , اولین مؤلف و ناشر کتاب کودک در ایران است.
#جبار_باغچه_بان #درنگ
#ناشنوایان #برگی_از_تاریخ
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL
🌱به مناسبت سی سپتامبر، هشتم مهر، روز جهانی ناشنوایان
🔸عکس بالا از زنده یاد جبار باغچهبان بنیانگذار کودکستان و مدرسه ناشنوایان در ایران در کلاس درس است.
📌میرزا جبار عسگرزاده معروف به جبار باغچهبان (۱۹ اردیبهشت ۱۲۶۴، ایروان – ۴ آذر ۱۳۴۵، تهران) بنیانگذار نخستین کودکستان و نخستین مدرسه ناشنوایان ایران در تبریز , اولین مؤلف و ناشر کتاب کودک در ایران است.
#جبار_باغچه_بان #درنگ
#ناشنوایان #برگی_از_تاریخ
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 معلم دنیای سکوت
🔸 چهارم آذر سالروز درگذشت میرزا جبار عسگر اوغلو عسگرزاده معروف به جبار باغچهبان (۱۹ اردیبهشت ۱۲۶۴، ایروان – ۴ آذر ۱۳۴۵، تهران) بنیانگذار نخستین کودکستان و نخستین مدرسه ناشنوایان ایران در تبریز است. او همچنین اولین مؤلف و ناشر کتاب کودک در ایران است.
⏱ در فیلم بالا حدود ۹ دقیقه از زندگی و زمانه او را می بینید.
#جبار_باغچه_بان
#ناشنوایان #معلولیت
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL
🔸 چهارم آذر سالروز درگذشت میرزا جبار عسگر اوغلو عسگرزاده معروف به جبار باغچهبان (۱۹ اردیبهشت ۱۲۶۴، ایروان – ۴ آذر ۱۳۴۵، تهران) بنیانگذار نخستین کودکستان و نخستین مدرسه ناشنوایان ایران در تبریز است. او همچنین اولین مؤلف و ناشر کتاب کودک در ایران است.
⏱ در فیلم بالا حدود ۹ دقیقه از زندگی و زمانه او را می بینید.
#جبار_باغچه_بان
#ناشنوایان #معلولیت
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL
معلم: یادگیرنده مادام العمر
🎥 معلم دنیای سکوت 🔸 چهارم آذر سالروز درگذشت میرزا جبار عسگر اوغلو عسگرزاده معروف به جبار باغچهبان (۱۹ اردیبهشت ۱۲۶۴، ایروان – ۴ آذر ۱۳۴۵، تهران) بنیانگذار نخستین کودکستان و نخستین مدرسه ناشنوایان ایران در تبریز است. او همچنین اولین مؤلف و ناشر کتاب کودک…
🔆نگهبان گلها
🔹عضو محترم کانال، سرکار خانم ترابی، مرتبط با فیلم بالا، این مطلب را لطف فرمودند:
📌در لینک زیر زندگی ای نامه ای تاثیرگذار همراه با خاطری از باغچه بان وجود دارد. مطالعه کنید و اگر از نظرتان مناسب بود لینک مورد نظر را در اختیار بقیه دوستان قرار دهید:
http://ayat.ir/1399/01/نگهبان-گل%e2%80%8cها/
#جبار_باغچه_بان
#ناشنوایان #معلولیت
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL
🔹عضو محترم کانال، سرکار خانم ترابی، مرتبط با فیلم بالا، این مطلب را لطف فرمودند:
📌در لینک زیر زندگی ای نامه ای تاثیرگذار همراه با خاطری از باغچه بان وجود دارد. مطالعه کنید و اگر از نظرتان مناسب بود لینک مورد نظر را در اختیار بقیه دوستان قرار دهید:
http://ayat.ir/1399/01/نگهبان-گل%e2%80%8cها/
#جبار_باغچه_بان
#ناشنوایان #معلولیت
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL
آیات
نگهبان گلها (مروری بر زندگی جبار باغچهبان) - آیات
متن زیر، مروری است بر زندگیِ جبار باغچهبان. باغچهبان، یکی از مجاهدان بزرگ تاریخ آموزش و پروش ایران است. او در عرصههای مختلف، متعهدانه و خلاقانه به مبارزه پرداخت و تحولات بسیاری در عرصهی تعلیم و تربیت ایجاد کرد. با این همه، به دلایل متعدد و تأسفآور، امروزه…
Forwarded from معلم: یادگیرنده مادام العمر
🖋 باید زورت به خودت برسد...
📆 به مناسبت ۱۹ اردیبهشت، زادروز تولد جبار باغچه بان
🕊 ده سالم بود و ماه رمضان روزه میگرفتم. یک روز دلم از گرسنگی ضعف رفت. دزدانه رفتم توی آشپزخانه. یک تکه نان از سفره برداشتم و یکی دو لقمه خوردم. تا دم افطار به پدر و مادرم نزدیک نشدم. شنیده بودم از لبهای آدم معلوم میشود که روزهخواری کرده یا نه. وقت افطار با نگرانی سر سفره نشستم و زیرچشمی مواظب پدر و مادرم بودم اما بو نبرده بودند. بعد از آن، دو سه بار دیگر همان کار را کردم و باز هم نفهمیدند اما چند روز بعد ترسی به جانم افتاد. به خودم گفتم «اما خدا چی؟ خدا هم ندید و نفهمید؟» ترسم بیشتر و بیشتر شد. در آن شرایط تنها کسی که میتوانستم به او پناهنده شوم مادرم بود که گرچه سواد خواندن و نوشتن نداشت اما زنی روشن و روشنفکر بود.
مادرم از وضع و حال من متوجه شده بود که اتفاقی افتاده؛ پرسید «چرا نگرانی؟ از چه میترسی؟» اعتراف کردم. به او گفتم حتماً خدا دیده و فهمیده و روز قیامت مرا توی جهنم خواهد انداخت. مادرم با خندهرویی مرا دلداری داد و گفت «بیخودی میترسی، خدا با تو کاری نخواهد داشت، خدا هیچ بچهای را آتش نمیزند». از صدا و نگاهش معلوم بود که به آنچه میگفت اعتقاد داشت. راحت شدم. مادرم به حرفش ادامه داد و گفت «نه به جهنم خواهی رفت، نه مجازات دیگری خواهی دید اما گیرم کسی ندید و نفهمید تو که خودت را دیدهای و میدانی چه میکردی. تو باید از خودت خجالت بکشی، برای اینکه زورت به خودت نرسیده و عهدشکنی کردهای. تو بزرگ خواهی شد. مَرد خواهی شد و هزار جور سختی و بلا به تو رو خواهد آورد. تو باید زورِ جنگیدن با آنها را داشته باشی و مردی که زورش به خودش نرسد، زورش به هیچ چیز دیگر هم نخواهد رسید»
سالها گذشت و من بزرگ شدم، مرد شدم. آمدم تبریز. کارم سخت بود. زباندار کردن لالها و آموختن خواندن و نوشتن به آنها در شهری که کسی مرا نمیشناخت، کار آسانی نبود. جنگی سخت و طولانی را در برابر خودم میدیدم. فارسیام آنچنان نبود. لهجهی ترکی داشتم. هنوز نتوانسته بودم تابعیت ایران را بگیرم. مهاجر قفقازی بودم و گذرنامهی آذربایجانی داشتم. یاد حرف مادرم افتادم که میگفت «اگر مرد زورش به خودش برسد، به خیلی چیزهای دیگر هم زورش خواهد رسید.» تصمیم گرفتم سالی یک ماه روزه بگیرم.
غیر از این تصمیم گرفتم در این ماه از خشم و عصبانیت هم روزه باشم، چون تدریس به کر و لالها صبر و حوصله میخواهد.گاهی فهماندن یک کلمه ممکن است از یک ساعت هم بیشتر طول بکشد و آدم بدون این که دستش پر باشد ممکن است عصبانی شود و تشر بزند.
منبع: کانال تلگرام نشر اطراف:
@atrafpublication
#جبار_باغچه_بان
#نشر_اطراف
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL
📆 به مناسبت ۱۹ اردیبهشت، زادروز تولد جبار باغچه بان
🕊 ده سالم بود و ماه رمضان روزه میگرفتم. یک روز دلم از گرسنگی ضعف رفت. دزدانه رفتم توی آشپزخانه. یک تکه نان از سفره برداشتم و یکی دو لقمه خوردم. تا دم افطار به پدر و مادرم نزدیک نشدم. شنیده بودم از لبهای آدم معلوم میشود که روزهخواری کرده یا نه. وقت افطار با نگرانی سر سفره نشستم و زیرچشمی مواظب پدر و مادرم بودم اما بو نبرده بودند. بعد از آن، دو سه بار دیگر همان کار را کردم و باز هم نفهمیدند اما چند روز بعد ترسی به جانم افتاد. به خودم گفتم «اما خدا چی؟ خدا هم ندید و نفهمید؟» ترسم بیشتر و بیشتر شد. در آن شرایط تنها کسی که میتوانستم به او پناهنده شوم مادرم بود که گرچه سواد خواندن و نوشتن نداشت اما زنی روشن و روشنفکر بود.
مادرم از وضع و حال من متوجه شده بود که اتفاقی افتاده؛ پرسید «چرا نگرانی؟ از چه میترسی؟» اعتراف کردم. به او گفتم حتماً خدا دیده و فهمیده و روز قیامت مرا توی جهنم خواهد انداخت. مادرم با خندهرویی مرا دلداری داد و گفت «بیخودی میترسی، خدا با تو کاری نخواهد داشت، خدا هیچ بچهای را آتش نمیزند». از صدا و نگاهش معلوم بود که به آنچه میگفت اعتقاد داشت. راحت شدم. مادرم به حرفش ادامه داد و گفت «نه به جهنم خواهی رفت، نه مجازات دیگری خواهی دید اما گیرم کسی ندید و نفهمید تو که خودت را دیدهای و میدانی چه میکردی. تو باید از خودت خجالت بکشی، برای اینکه زورت به خودت نرسیده و عهدشکنی کردهای. تو بزرگ خواهی شد. مَرد خواهی شد و هزار جور سختی و بلا به تو رو خواهد آورد. تو باید زورِ جنگیدن با آنها را داشته باشی و مردی که زورش به خودش نرسد، زورش به هیچ چیز دیگر هم نخواهد رسید»
سالها گذشت و من بزرگ شدم، مرد شدم. آمدم تبریز. کارم سخت بود. زباندار کردن لالها و آموختن خواندن و نوشتن به آنها در شهری که کسی مرا نمیشناخت، کار آسانی نبود. جنگی سخت و طولانی را در برابر خودم میدیدم. فارسیام آنچنان نبود. لهجهی ترکی داشتم. هنوز نتوانسته بودم تابعیت ایران را بگیرم. مهاجر قفقازی بودم و گذرنامهی آذربایجانی داشتم. یاد حرف مادرم افتادم که میگفت «اگر مرد زورش به خودش برسد، به خیلی چیزهای دیگر هم زورش خواهد رسید.» تصمیم گرفتم سالی یک ماه روزه بگیرم.
غیر از این تصمیم گرفتم در این ماه از خشم و عصبانیت هم روزه باشم، چون تدریس به کر و لالها صبر و حوصله میخواهد.گاهی فهماندن یک کلمه ممکن است از یک ساعت هم بیشتر طول بکشد و آدم بدون این که دستش پر باشد ممکن است عصبانی شود و تشر بزند.
منبع: کانال تلگرام نشر اطراف:
@atrafpublication
#جبار_باغچه_بان
#نشر_اطراف
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL
معلم: یادگیرنده مادام العمر
🎥 معلم دنیای سکوت 🔸 چهارم آذر سالروز درگذشت میرزا جبار عسگر اوغلو عسگرزاده معروف به جبار باغچهبان (۱۹ اردیبهشت ۱۲۶۴، ایروان – ۴ آذر ۱۳۴۵، تهران) بنیانگذار نخستین کودکستان و نخستین مدرسه ناشنوایان ایران در تبریز است. او همچنین اولین مؤلف و ناشر کتاب کودک…
🖋 «من یک مسافرم. وقتم تنگ است و کارهایم بسیار.»
📆 چهارم آذر سالروز درگذشت جبار باغچه بان است؛ که گفته بود:
«تحصیلات من با اصول قدیمی و در مساجد بود. در ۱۵ سالگی با مختصر سوادی که داشتم، مجبور به ترک تحصیل شدم. گذران زندگیام از طریق اشتغال به حرفه پدرم بود. طرز تربیت مادرم ملایم و مهرآمیز بود و من آن را مفیدتر از روش پدرم میدانستم.»
#یادبود #جبار_باغچه_بان
#ناشنوایان #معلولیت #گزین_گویه
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL
📆 چهارم آذر سالروز درگذشت جبار باغچه بان است؛ که گفته بود:
«تحصیلات من با اصول قدیمی و در مساجد بود. در ۱۵ سالگی با مختصر سوادی که داشتم، مجبور به ترک تحصیل شدم. گذران زندگیام از طریق اشتغال به حرفه پدرم بود. طرز تربیت مادرم ملایم و مهرآمیز بود و من آن را مفیدتر از روش پدرم میدانستم.»
#یادبود #جبار_باغچه_بان
#ناشنوایان #معلولیت #گزین_گویه
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL