Forwarded from عکس نگار
خلاصه دلنوشته دختر #شهید #نوری به فاطمه حسینی نماینده لیست امید تهران که غارت #بیت_المال را حق پدرش از انقلاب خواند.
"#مرهم_نیستید، #نمک_نپاشید"
فرزندان #شهدا خوردند و بردند و مملکت را چپاول کردند
خانه، زمین، ماشین، وامهای قرض الحسنه و ...
اما هیچ کس روزهای پدر ما را، بر سر مزارش ندید
هیچ کس گِلهها و بهانههای بیپدری بچگی ما را نشنید
و ...
کلاس اول ابتدایی بودم، نمرات ریاضی اعلام شد.
من و یکی از همکلاسیهایم بیست گرفتیم. سر صف به همکلاسی من عروسکی بهعنوان جایزه داده شد، بهخاطر همان نمره ریاضی که هر دو بیست گرفتیم، ...
با ناراحتی به دفتر مدرسه رفتم و با بغض به ناظم گفتم، "خانم من هم بیست گرفتم". جوابی شنیدم که هماکنون با داشتن دو فرزند هم احساس خفگی میکنم:
عزیزم، اون عروسک رو باباش براش خریده، به بابات بگو بخره بیاره ما هم سر صف بهت بدیم".
با بغض به خانه برگشتم، و ...
با بغض ناهار خوردم و ...
...بدنم داغ شد و بهمدت سه روز در منزل بستری شدم. هیچ پزشکی نتوانست تشخیص دهد که این تب، تبِ غصهست.
مادرم گفت: "جان مادر، من که برات عروسک خریدم".
گریه امانم را برید و گفتم: "من از اون عروسکها میخوام که بابام بخره و سر صف بهم بِدن".
و اما ...
اگر بنا به #سهمخواهی باشد باید بگویم که
«سهم مادی من و امثال من از سفره انقلاب و جنگ، ایستادن پشت ویترین اسباببازی فروشیها بود»
و
«عدم صلاحیت و حضور در ارگانهای دولتی و برگههای ردی گزینشمان....»
......
... سلام مرا به پدرت برسان و بگو...
... بگو جوانی را به خاطر بیاورد که پوتین و لباسهایش را در آورد، علت را پرسیدند، پاسخ داد، "اینها بیت المال است"
...
#صبرمان_لبریز_شد...
کارد به استخوانمان رسید...
مرهم نیستید، نمک نپاشید... .
___________________
@shakhes_1
"#مرهم_نیستید، #نمک_نپاشید"
فرزندان #شهدا خوردند و بردند و مملکت را چپاول کردند
خانه، زمین، ماشین، وامهای قرض الحسنه و ...
اما هیچ کس روزهای پدر ما را، بر سر مزارش ندید
هیچ کس گِلهها و بهانههای بیپدری بچگی ما را نشنید
و ...
کلاس اول ابتدایی بودم، نمرات ریاضی اعلام شد.
من و یکی از همکلاسیهایم بیست گرفتیم. سر صف به همکلاسی من عروسکی بهعنوان جایزه داده شد، بهخاطر همان نمره ریاضی که هر دو بیست گرفتیم، ...
با ناراحتی به دفتر مدرسه رفتم و با بغض به ناظم گفتم، "خانم من هم بیست گرفتم". جوابی شنیدم که هماکنون با داشتن دو فرزند هم احساس خفگی میکنم:
عزیزم، اون عروسک رو باباش براش خریده، به بابات بگو بخره بیاره ما هم سر صف بهت بدیم".
با بغض به خانه برگشتم، و ...
با بغض ناهار خوردم و ...
...بدنم داغ شد و بهمدت سه روز در منزل بستری شدم. هیچ پزشکی نتوانست تشخیص دهد که این تب، تبِ غصهست.
مادرم گفت: "جان مادر، من که برات عروسک خریدم".
گریه امانم را برید و گفتم: "من از اون عروسکها میخوام که بابام بخره و سر صف بهم بِدن".
و اما ...
اگر بنا به #سهمخواهی باشد باید بگویم که
«سهم مادی من و امثال من از سفره انقلاب و جنگ، ایستادن پشت ویترین اسباببازی فروشیها بود»
و
«عدم صلاحیت و حضور در ارگانهای دولتی و برگههای ردی گزینشمان....»
......
... سلام مرا به پدرت برسان و بگو...
... بگو جوانی را به خاطر بیاورد که پوتین و لباسهایش را در آورد، علت را پرسیدند، پاسخ داد، "اینها بیت المال است"
...
#صبرمان_لبریز_شد...
کارد به استخوانمان رسید...
مرهم نیستید، نمک نپاشید... .
___________________
@shakhes_1