﷽
✅ #شوق_دوستان_بهشتی
✍شهید مصطفی صدرزاده:
✅ #ابوحامد که #شهید شد از رمق افتادم
➖🔸➖🔷➖🔸➖🔷➖🔸➖
🔷اولین و آخرین دیدارمان با سید ابراهیم (مصطفی صدر زاده) در پارک کهنز #شهریار بود آن روز 2 شهید گمنام در آن پارک به خاک سپرده میشدند
🔶پس از مراسم خاکسپاری گوشه ای از پارک نشستیم وگفتوگویمان را آغاز کردیم،سید ابراهیم از سختیهای حضورش درسوریه گفت ازاینکه تغییر چهره داد و لهجه اش را شبیه #افغانستانیها کرد و با ویزای افغانستانی وارد سوریه شد و بالاخره ابوحامد اجازه داد تا در کنار فاطمیون باشد
🔷در حال گپ و گفتمان مهمان سید ابراهیم که یک افغانستانی خوش رو با لهجه مشهدی بود به جمع ما پیوست
🔶هر دو ساده و #متواضع ازفاطمیون و شهدای مدافع حرم گفتند. سیدابراهیم از دوست صمیمیش شهید حسن #قاسمی دانا گفت وقتی که از او میگفت آه حسرتش شنیده میشد
🔷آن مدافع حرم افغانستانی که حجت نام داشت بسیار خوش خنده بود روایت جنگ در #سوریه برای او همچون روایت یک بازی بود
🔶اما وقتی به نام ابوحامد رسید دلش گرفت و گفت: ابوحامد که شهید شد و #پیکرش را به #مشهد بردند دیگر از رمق افتادم و مصرع ای ساربان آهسته ران کارام جان میرود را با تمام وجودم درک کردم
🔷حدود دو سه ساعتی با این مدافعان گفت و گو کردیم درحالی که خیال میکردیم اینان 2 #رزمنده عادی لشکر هستند،یعنی جوری سخن گفتند که من در جمالت نبود و همه آنها بود
🔶در هوای ابری آن روز گفتگویی راتجربه کردم که برایم یک گفتوگویی #شیرین و متفاوت را رقم زد
🔷پیش از آنکه #حجت به جمع ما بپیوندد سید ابراهیم وقت نماز و در بین مصاحبه دمپاییش را بیرون آورد و روی چمن های پارک #نماز خواند
🔶آن روز پس از مصاحبه باسید ابراهیم و #حجت در کنار هم مهمان سفره شهدای گمنام تازه دفن شده،شدیم ودر کنار هم روی چمن های پارک نشستیم و ناهار خوردیم
🔷آن روز که به دیدن این بزرگواران رفتیم همین لباسها را برتن داشتند شاید هم همان روز پس از رفتن ما عکس #یادگاری گرفتند
🔶به قدری آن گفت و گو برایم شیرین بود و مرا به حس و حال خودشان برده بودند که در راه برگشت به تهران در #اینستاگرامم نوشتم
🔷برخی باور دارند که امروز #جنگ است و وعده ای همچون من بی خیالیم که جنگ است وغفلت من نتیجه هاش شکست است و اینان پیروزند
🔶هرگاه که نشانی از #شهیدی وخانواده همرزم شهیدی میخواستیم، به سراغ سید ابراهیم میرفتیم
🔷چند روز قبل از #شهادتش به او پیغام دادم سیدجان می خواهم خودت از حاج حسین همدانی برایم بگویی گفت: چند روز دیگر میایم
🔶مانده بودم در اوج عملیات و #درگیری در سوریه چگونه میخواهد به ایران برگردد،پیش خودم گفتم شاید #مجروح شده است و به اجبار باید برگردد
🔷هر دو سه روز یکبار به سید یادآوری میکردم اگر آمدی ایران ما را فراموش نکنی عادت داشت همیشه همه را #دلاور خطاب میکرد:نوشت چشم #دلاور چند روز دیگر میایم
🔶شما دارید راه #شهید آوینی رو ادامه می دید،محکم کارتان را ادامه بدهید ثواب شمادر جبهه رسانه کمتر از ما نیست
🔷دلخوش بودم که روزی،سید ابراهیم میاید و از حاج حسین میگوید اما غافل از اینکه خبر داده بود،پیکرش میاید و او که هر روزجمعه به یاد شهید #حسن قاسمی دانا بود در روز جمعه ای #تاسوعایی آسمانی شد
🔶درست چند روز بعد از شهادت #حجت،حجتی که خدا لبخندها و خنده هایش راخرید
______________
@osoolgara_news
✅ #شوق_دوستان_بهشتی
✍شهید مصطفی صدرزاده:
✅ #ابوحامد که #شهید شد از رمق افتادم
➖🔸➖🔷➖🔸➖🔷➖🔸➖
🔷اولین و آخرین دیدارمان با سید ابراهیم (مصطفی صدر زاده) در پارک کهنز #شهریار بود آن روز 2 شهید گمنام در آن پارک به خاک سپرده میشدند
🔶پس از مراسم خاکسپاری گوشه ای از پارک نشستیم وگفتوگویمان را آغاز کردیم،سید ابراهیم از سختیهای حضورش درسوریه گفت ازاینکه تغییر چهره داد و لهجه اش را شبیه #افغانستانیها کرد و با ویزای افغانستانی وارد سوریه شد و بالاخره ابوحامد اجازه داد تا در کنار فاطمیون باشد
🔷در حال گپ و گفتمان مهمان سید ابراهیم که یک افغانستانی خوش رو با لهجه مشهدی بود به جمع ما پیوست
🔶هر دو ساده و #متواضع ازفاطمیون و شهدای مدافع حرم گفتند. سیدابراهیم از دوست صمیمیش شهید حسن #قاسمی دانا گفت وقتی که از او میگفت آه حسرتش شنیده میشد
🔷آن مدافع حرم افغانستانی که حجت نام داشت بسیار خوش خنده بود روایت جنگ در #سوریه برای او همچون روایت یک بازی بود
🔶اما وقتی به نام ابوحامد رسید دلش گرفت و گفت: ابوحامد که شهید شد و #پیکرش را به #مشهد بردند دیگر از رمق افتادم و مصرع ای ساربان آهسته ران کارام جان میرود را با تمام وجودم درک کردم
🔷حدود دو سه ساعتی با این مدافعان گفت و گو کردیم درحالی که خیال میکردیم اینان 2 #رزمنده عادی لشکر هستند،یعنی جوری سخن گفتند که من در جمالت نبود و همه آنها بود
🔶در هوای ابری آن روز گفتگویی راتجربه کردم که برایم یک گفتوگویی #شیرین و متفاوت را رقم زد
🔷پیش از آنکه #حجت به جمع ما بپیوندد سید ابراهیم وقت نماز و در بین مصاحبه دمپاییش را بیرون آورد و روی چمن های پارک #نماز خواند
🔶آن روز پس از مصاحبه باسید ابراهیم و #حجت در کنار هم مهمان سفره شهدای گمنام تازه دفن شده،شدیم ودر کنار هم روی چمن های پارک نشستیم و ناهار خوردیم
🔷آن روز که به دیدن این بزرگواران رفتیم همین لباسها را برتن داشتند شاید هم همان روز پس از رفتن ما عکس #یادگاری گرفتند
🔶به قدری آن گفت و گو برایم شیرین بود و مرا به حس و حال خودشان برده بودند که در راه برگشت به تهران در #اینستاگرامم نوشتم
🔷برخی باور دارند که امروز #جنگ است و وعده ای همچون من بی خیالیم که جنگ است وغفلت من نتیجه هاش شکست است و اینان پیروزند
🔶هرگاه که نشانی از #شهیدی وخانواده همرزم شهیدی میخواستیم، به سراغ سید ابراهیم میرفتیم
🔷چند روز قبل از #شهادتش به او پیغام دادم سیدجان می خواهم خودت از حاج حسین همدانی برایم بگویی گفت: چند روز دیگر میایم
🔶مانده بودم در اوج عملیات و #درگیری در سوریه چگونه میخواهد به ایران برگردد،پیش خودم گفتم شاید #مجروح شده است و به اجبار باید برگردد
🔷هر دو سه روز یکبار به سید یادآوری میکردم اگر آمدی ایران ما را فراموش نکنی عادت داشت همیشه همه را #دلاور خطاب میکرد:نوشت چشم #دلاور چند روز دیگر میایم
🔶شما دارید راه #شهید آوینی رو ادامه می دید،محکم کارتان را ادامه بدهید ثواب شمادر جبهه رسانه کمتر از ما نیست
🔷دلخوش بودم که روزی،سید ابراهیم میاید و از حاج حسین میگوید اما غافل از اینکه خبر داده بود،پیکرش میاید و او که هر روزجمعه به یاد شهید #حسن قاسمی دانا بود در روز جمعه ای #تاسوعایی آسمانی شد
🔶درست چند روز بعد از شهادت #حجت،حجتی که خدا لبخندها و خنده هایش راخرید
______________
@osoolgara_news