کافه هدایت
9.23K subscribers
1.49K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
قضیه ی مرثیه ی شاعر:
یک شاعر عالی قدر بود در کمپانی
که از او صادر می شد اشعار بی معنی
آمد یک قضیه اخلاقی و اجتماعی
تو شعر در بیاورد، اما سکته کرد ناگاهی
اول او کردش سکته ملیح
بعد سکته وقیح و پس قبیح
بلاخره جان به جان آفرین سپرد
از این دنیای دون رختش را ورداشت و برد
لبیک حق را این چنین اجابت کرد
دنیایی را از شر اشعار خودش راحت کرد
رفت و با ملائک محشور گردید
افسوس که از رفقاش دور گردید
اگر او بود دست ما رو از پشت می بست
راه ترقی را به روی ماها می بست
از این جهت بهتر شد که او مرد
گورش را گم کرد و زود تشریفاتش را برد
اما حالا از او قدردانی می کنیم
برایش مرثیه خوانی می کنیم
تا زنده ها بدانند که ما قدر دانیم
قدر اسیران خاک را ما خوب می دانیم
اگر زنده بود فحشش می دادیم
تو مجامع خودمان راهش نمی دادیم
اما چون تصمیم داریم ترقی بکنیم
اینست که از مردنش اظهار تاسف می کنیم.
@sadegh_hedayatt
___________________________
#صادق_هدایت
#وغ_وغ_ساهاب
مه جبین خانم: بر گو به من مقصود تو چیست؟
از این سخنان جسورانه آخر سود تو چیست؟
پرده عصمت مرا تو ناسور کردی.
شرم و حیا را از چشم من تو دور کردی.
من پرنده بی گناه و لطیفی بودم،
من دوشیزه پاک و ظریفی بودم،
آمدی با کثافت خودت مرا آلوده کردی،
غم و غصه را روی قلبم توده کردی،
اما من به درد عشق تو جنایتکار مبتلام،
چون عشقم به جنایت آلوده شده دیگر زندگی نمی خام.
اینک بر لب پرتگاه ابدیت وایساده ام،
هیچ چیز تغییر نخواهد داد در اراده ام،
خود را پرت خواهم کرد در اعماق مغاک هولناک،
می میرم و تو....
🆔: @sadegh_hedayat

#قضیه_تیارت_طوفان_عشق_خون_آلود
#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت
#قضیه_برنده_لاتار

من از بچگی در لاتار بدشانس بودم

اما این بار زد و پری اول را من بردم

فرداش یک جوان یالقوز یکهو به من کرد سلام

گفت:«بنده مخبر جریده فریده آسیام»

موقع را مغتنم شمرده آمده ام تا در این موقع

بپرسم احساسات شما بر چه قسمه

چه آرزوهایی در دل خود می پرورید؟

با این پول هنگفت چه خیالاتی دارید؟

آن را به چه «دردهای عالم المنفعه » خواهید زد؟

به کدام ایده آل های اجتماعی خدمت خواهید کرد؟

گفتم احساسات مزبور من از این قرار است:

اولن چشمم از دیدن ریخت تو بیزار است

میخواهم در زیر سرت تن نباشد!

تا اینقدر اسباب زحمت من نباشد

من فضول احساسات نخواسته بودم

همیشه احساسات بی فضول داشته بودم

پولی است که از هیچ کجا دزدی نشده

حق و حسابی گیر من اومده

به هر دردی دلم بخاد می زنمش

هر طوری هوس کردم خرج می کنمش

یک دینارش را نه خیرات میدم نه صدقه

تا چشم گدا گشنه ها درآد از حدقه

عجالتن قرض و قوله هام را پاک می کنم

یه خونه در شهر یکی در شمرون می خرم

یه سالن رقص با یک کتابخونه

دایر می کنم توی هر دو تا خونه

اثاثیه آخرین مد، با اتومبیل

لباس های شیک و عالی از هر قبیل

دستگاه عکاسی و تفنگ شکاری

بولداک انگلیسی و اسب سواری

داد دل از زن و اغذیه می گیرم

هر شب هم خواب های شیرین می بینم

چند تا رفیقام را که نسبتن آدمند

دعوت می کنم برام خوش صحبتی کنند

دیگه احدی را پیش خودم راه نمیدم

سلام علیک خودم را با دیگران می برم

اونوقت اگه تو جلو من اومدی نیومدی

الان هم راتا بکش برو خوش اومدی!

☆☆☆

گفت :« الحق مصرفی بهتر از این برای پول لاتار نیست

اما افسوس احساسات شما قابل انتشار نیست!»

🆔: @sadegh_hedayat

#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت
چند ساعت بعد...

روی تخت خواب فنری بزرگ، چهار ساق پا، زیر شمد بی حرکت بودند.
دو ساق پا ظریف و نرم و سفید بود که روی برجستگی پای یکی از آنها جای دو تسمه کفش قدری فرو رفته و سرخ شده بود. ولی دو ساق پای دیگر پشم آلود و زمخت بود. جوراب گل بهی روی صندلی پهلوی تخت، بغل لباس زنانه مغز پسته ای افتاده بود. کفش های تسمه دار زنانه پهلوی کفش های برقی پایین تخت گذاشته شده بود. و گویی خود را در حضور آنها از ترس جمع کرده بودند. بوی عطر ملایمی از ملافه در هوا پراکنده می شد و امواج حرارت خفیفی از ساق های زن بیرون فرستاده می شد. ساق های زن رو به طرف ساق های مرد روی یکدیگر قرار گرفته بودند. اما ساق های مرد به همان حالت سرد و بی اعتنای توی کافه بودند - روی آنها به طرف طاق اطاق بود، و موهای سیاه و درشت آن از زور رطوبت به هم چسبیده بود.


#قضیه_ساق_پا
#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت

@sadegh_hedayat©
اما اینجا هر کسی مطابق میل موقتی چارتا جنده لگوری یک عبارتهای پوچ و بیلطف و حتی پُر از غلطهای گرامری زبان مادری خودش پشت هم ریسه کرد و به زور هو چند صد نسخه از آن را به فروش رسانیده خودش را نویسندۀ محترم و عالیمقدار میپندارد. چاق میشود. اخمهای خودش را قدری توی هم میکند تا قیافه اش سرد و بی اعتنا و بزرگوار جلوه کند، گردن خودش را در اعماق یخه پالتوش فرو میکند تا آتمسفر مرموزی دور خودش احداث نماید و هر وقت به یکی از بالادستهای خودش میرسد فیس کرده با منتهای پُرروئی باو میگوید: "جامعه به نوشتجات من خوشبین است!" دیگر اسم کامل کتاب خودش را بر زبان نمیآورد و فقط به لفظ "کتاب" اکتفا میکند و در هر مجلسی هر مطلبی موضوع گفتگو بشود او قر گردنی آمده میگوید: "این نکته در "کتاب" شرح داده شده است." و بجای مواجب کلفت خانه اش چندتا از کتابهای خودش را میدهد که دور خیابانها افتاده بفروشد اجرت کار خودش را دربیاورد.

#صادق_هدایت
#وغ_وغ_ساهاب

@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
🎧فایل صوتی تحریف نشده #وغ_وغ_ساهاب1 #صادق_هدایت @sadegh_hedayat©
مرد از طرفی رفت که گیرد یاری
زن رفت که گیرد به برش گلعذار دلداری
زنیکه گفت:«این عشق حقیقی نبود»
مرتیکه گفت:« قلب من گول خورده بود»
هر دو آن ها رفتند که عشق حقیقی را پیدا کنند
ولی افسوس که هر چه گشتند چیزی پیدا نکردند و فقط کفش هایشان را پاره کردند!

#صادق_هدایت
#وغ_وغ_ساهاب

@Sadegh_Hedayat©
چون چند ماهی در یکی از مدارس رفته باشی و چند کلامی از یک زبان خارج مذهب آموخته، به حدی که بتوانی فقط اسم نویسنده کتاب یا عنوان مقاله‌ای را بخوانی، میتوانی خود را در زمره مترجمین مشهور بچپانی. پس بکوش تا بدانی فلان کتاب از کیست و درباره چیست، آنگاه هرچه دم قلمت بیاید غلط‌انداز بنویس و بنام نامی نویسنده اصلی منتشر کن؛ هر چه خواستی از قول او بساز و هیچ خود را مباز.

#قضیه_اختلاط_نومچه
#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
چند ساعت بعد...

روی تخت خواب فنری بزرگ، چهار ساق پا، زیر شمد بی حرکت بودند.
دو ساق پا ظریف و نرم و سفید بود که روی برجستگی پای یکی از آنها جای دو تسمه کفش قدری فرو رفته و سرخ شده بود. ولی دو ساق پای دیگر پشم آلود و زمخت بود. جوراب گل بهی روی صندلی پهلوی تخت، بغل لباس زنانه مغز پسته ای افتاده بود. کفش های تسمه دار زنانه پهلوی کفش های برقی پایین تخت گذاشته شده بود. و گویی خود را در حضور آنها از ترس جمع کرده بودند. بوی عطر ملایمی از ملافه در هوا پراکنده می شد و امواج حرارت خفیفی از ساق های زن بیرون فرستاده می شد. ساق های زن رو به طرف ساق های مرد روی یکدیگر قرار گرفته بودند. اما ساق های مرد به همان حالت سرد و بی اعتنای توی کافه بودند - روی آنها به طرف طاق اطاق بود، و موهای سیاه و درشت آن از زور رطوبت به هم چسبیده بود.


#قضیه_ساق_پا
#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
چون چند ماهی در یکی از مدارس رفته باشی و چند کلامی از یک زبان خارج مذهب آموخته، به حدی که بتوانی فقط اسم نویسنده کتاب یا عنوان مقاله‌ای را بخوانی، میتوانی خود را در زمره مترجمین مشهور بچپانی. پس بکوش تا بدانی فلان کتاب از کیست و درباره چیست، آنگاه هرچه دم قلمت بیاید غلط‌انداز بنویس و بنام نامی نویسنده اصلی منتشر کن؛ هر چه خواستی از قول او بساز و هیچ خود را مباز.

#قضیه_اختلاط_نومچه
#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
این ها قابل نیستند قدر ما را بدانند... همان بهتر که ندانند!

میلیاردها سال باید بگذرد و زمین دور خودش و خورشید گیج گیجی بخورد و صدها میلیون نسل بشر روی زمین بیایند و خاک شوند و اثری از آن ها باقی نماند تا ژن هایی مثل ما پیدا شود. پیدا شود؟!! نه! تازه آیا بشود ، آیا نشود!
اگر در مماکت خارج پرست بودیم برایمان سر و دست می شکستند. آنجا احترامات گوناگون است که روی سر نویسنده می بارد، تشویق هاست که مستقیم و غیرمستقیم از او به عمل می آید، جایزه هاست که تقدیمش می شود، دعوت هاست که از او به شهرهای دیگر و حتی ممالک خارج می شود، مرد و زن امضایش را می قاپند و کلکسیون می کنند، خانه اش را از طرف دولت یا ملت زیارتگاه عمومی قرار می دهند و از قلم و صندلی و کتاب ها و لباس ها و عکس ها و اسباب و اثاثیه اش موزه درست می کنند. زن های مثل ماه نزد او می روند و اگر موفق شدند آشکارا افتخار می کنند که من با فلان نویسنده ی بزرگ خابیده ام. هر حرفی که بزند توی صدها روزنامه به چاپ می رسد و اثر خودش را می بخشد، کله گنده ها خوشایندش را می گویند و از او هزار جور دلجویی می کنند.
اما اینجا هر کسی که مطابق میل موقتی چهار تا جنده لگوری یک عبارت های پوچ و بی لطف پشت هم ریسه کرد خودش را نویسنده ی محترم و عالی مقدار می پندارد!

#وغ‌_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
چند ساعت بعد...

روی تخت خواب فنری بزرگ، چهار ساق پا، زیر شمد بی حرکت بودند.
دو ساق پا ظریف و نرم و سفید بود که روی برجستگی پای یکی از آنها جای دو تسمه کفش قدری فرو رفته و سرخ شده بود. ولی دو ساق پای دیگر پشم آلود و زمخت بود. جوراب گل بهی روی صندلی پهلوی تخت، بغل لباس زنانه مغز پسته ای افتاده بود. کفش های تسمه دار زنانه پهلوی کفش های برقی پایین تخت گذاشته شده بود. و گویی خود را در حضور آنها از ترس جمع کرده بودند. بوی عطر ملایمی از ملافه در هوا پراکنده می شد و امواج حرارت خفیفی از ساق های زن بیرون فرستاده می شد. ساق های زن رو به طرف ساق های مرد روی یکدیگر قرار گرفته بودند. اما ساق های مرد به همان حالت سرد و بی اعتنای توی کافه بودند - روی آنها به طرف طاق اطاق بود، و موهای سیاه و درشت آن از زور رطوبت به هم چسبیده بود.


#قضیه_ساق_پا
#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
این ها قابل نیستند قدر ما را بدانند... همان بهتر که ندانند!

میلیاردها سال باید بگذرد و زمین دور خودش و خورشید گیج گیجی بخورد و صدها میلیون نسل بشر روی زمین بیایند و خاک شوند و اثری از آن ها باقی نماند تا ژن هایی مثل ما پیدا شود. پیدا شود؟!! نه! تازه آیا بشود ، آیا نشود!
اگر در مماکت خارج پرست بودیم برایمان سر و دست می شکستند. آنجا احترامات گوناگون است که روی سر نویسنده می بارد، تشویق هاست که مستقیم و غیرمستقیم از او به عمل می آید، جایزه هاست که تقدیمش می شود، دعوت هاست که از او به شهرهای دیگر و حتی ممالک خارج می شود، مرد و زن امضایش را می قاپند و کلکسیون می کنند، خانه اش را از طرف دولت یا ملت زیارتگاه عمومی قرار می دهند و از قلم و صندلی و کتاب ها و لباس ها و عکس ها و اسباب و اثاثیه اش موزه درست می کنند. زن های مثل ماه نزد او می روند و اگر موفق شدند آشکارا افتخار می کنند که من با فلان نویسنده ی بزرگ خابیده ام. هر حرفی که بزند توی صدها روزنامه به چاپ می رسد و اثر خودش را می بخشد، کله گنده ها خوشایندش را می گویند و از او هزار جور دلجویی می کنند.
اما اینجا هر کسی که مطابق میل موقتی چهار تا جنده لگوری یک عبارت های پوچ و بی لطف پشت هم ریسه کرد خودش را نویسنده ی محترم و عالی مقدار می پندارد!

#وغ‌_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©
اگر هیچ‌یک از آن کارها که پیش گفتم از تو ساخته نباشد، فیلسوف و اخلاق‌نویس بشو. زیرا این فن را اساس و مایه‌ای در کار نیست، همین که چند لغت قلنبه از بر کردی هرکجا رسیدی آن را تکرار کن و در خلال سطور همه نوشته‌هایت بگنجان. البته آب‌ و تاب لازمه آن است. همواره از مطالب قلنبه و پیچ‌ در پیچ دم بزن و دل و روده خود و شنوندگان را بر هم بزن، تا بگویند دریای علومی و واقف بر مجهول و معلوم.

#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت

@sadegh_hedayat©
چون چند ماهی در یکی از مدارس رفته باشی و چند کلامی از یک زبان خارج مذهب آموخته، به حدی که بتوانی فقط اسم نویسنده کتاب یا عنوان مقاله ای را بخوانی، میتوانی خود را در زمره مترجمین مشهور بچپانی. پس بکوش تا بدانی فلان کتاب از کیست و درباره چیست، آنگاه هر چه دم قلمت بیاید غلط انداز بنویس و به نام نامی نویسنده اصلی منتشر کن؛ هر چه خواستی از قول او بساز و هیچ خود را مباز.


#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
اگر در ممالک خاج پرست بودیم برایمان سر و دست می شکستند. آنجا احترامات گوناگون است که روی سر نویسنده می بارد، تشویق هاست که مستقیم و غیرمستقیم از او به عمل می آید، جایزه هاست که تقدیمش می شود، دعوت هاست که از او به شهرهای دیگر و حتا ممالک خارج می شود، مرد و زن امضایش را می قاپند و کلکسیون می کنند، خانه اش را از طرف دولت یا ملت زیارتگاه عمومی قرار می دهند و از قلم و صندلی و کتاب ها و لباس ها و عکس ها و اسباب و اثاثیه اش موزه درست می کنند. زن های مثل ماه نزد او می روند و اگر موفق شدند آشکارا افتخار می کنند که من با فلان نویسنده ی بزرگ خوابیده ام. هر حرفی که بزند توی صدها روزنامه به چاپ می رسد و اثر خودش را می بخشد، کله گنده ها خوشایندش را می گویند و از او هزار جور دلجویی می کنند.
اما اینجا هر کسی که مطابق میل موقتی چهار تا جنده لگوری یک عبارت های پوچ و بی لطف پشت هم ریسه کرد خودش را نویسنده ی محترم و عالیمقدار می پندارد!


#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت

@sadegh_hedayat©
اما اینجا هر کسی مطابق میل موقتی چارتا جنده لگوری یک عبارتهای پوچ و بیلطف و حتی پُر از غلطهای گرامری زبان مادری خودش پشت هم ریسه کرد و به زور هو چند صد نسخه از آن را به فروش رسانیده خودش را نویسندۀ محترم و عالیمقدار میپندارد. چاق میشود. اخمهای خودش را قدری توی هم میکند تا قیافه اش سرد و بی اعتنا و بزرگوار جلوه کند، گردن خودش را در اعماق یخه پالتوش فرو میکند تا آتمسفر مرموزی دور خودش احداث نماید و هر وقت به یکی از بالادستهای خودش میرسد فیس کرده با منتهای پُرروئی باو میگوید: "جامعه به نوشتجات من خوشبین است!" دیگر اسم کامل کتاب خودش را بر زبان نمیآورد و فقط به لفظ "کتاب" اکتفا میکند و در هر مجلسی هر مطلبی موضوع گفتگو بشود او قر گردنی آمده میگوید: "این نکته در "کتاب" شرح داده شده است." و بجای مواجب کلفت خانه اش چندتا از کتابهای خودش را میدهد که دور خیابانها افتاده بفروشد اجرت کار خودش را دربیاورد.

#صادق_هدایت
#وغ_وغ_ساهاب

@Sadegh_Hedayat©️
چون چند ماهی در یکی از مدارس رفته باشی و چند کلامی از یک زبان خارج مذهب آموخته، به حدی که بتوانی فقط اسم نویسنده کتاب یا عنوان مقاله ای را بخوانی، میتوانی خود را در زمره مترجمین مشهور بچپانی. پس بکوش تا بدانی فلان کتاب از کیست و درباره چیست، آنگاه هر چه دم قلمت بیاید غلط انداز بنویس و به نام نامی نویسنده اصلی منتشر کن؛ هر چه خواستی از قول او بساز و هیچ خود را مباز.


#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©
اما اینجا هر کسی مطابق میل موقتی چارتا جنده لگوری یک عبارتهای پوچ و بیلطف و حتی پُر از غلطهای گرامری زبان مادری خودش پشت هم ریسه کرد و به زور هو چند صد نسخه از آن را به فروش رسانیده خودش را نویسندۀ محترم و عالیمقدار میپندارد. چاق میشود. اخمهای خودش را قدری توی هم میکند تا قیافه اش سرد و بی اعتنا و بزرگوار جلوه کند، گردن خودش را در اعماق یخه پالتوش فرو میکند تا آتمسفر مرموزی دور خودش احداث نماید و هر وقت به یکی از بالادستهای خودش میرسد فیس کرده با منتهای پُرروئی باو میگوید: "جامعه به نوشتجات من خوشبین است!" دیگر اسم کامل کتاب خودش را بر زبان نمیآورد و فقط به لفظ "کتاب" اکتفا میکند و در هر مجلسی هر مطلبی موضوع گفتگو بشود او قر گردنی آمده میگوید: "این نکته در "کتاب" شرح داده شده است." و بجای مواجب کلفت خانه اش چندتا از کتابهای خودش را میدهد که دور خیابانها افتاده بفروشد اجرت کار خودش را دربیاورد.

#صادق_هدایت
#وغ_وغ_ساهاب

@Sadegh_Hedayat©️
چون چند ماهی در یکی از مدارس رفته باشی و چند کلامی از یک زبان خارج مذهب آموخته، به حدی که بتوانی فقط اسم نویسنده کتاب یا عنوان مقاله‌ای را بخوانی، میتوانی خود را در زمره مترجمین مشهور بچپانی. پس بکوش تا بدانی فلان کتاب از کیست و درباره چیست، آنگاه هرچه دم قلمت بیاید غلط‌انداز بنویس و بنام نامی نویسنده اصلی منتشر کن؛ هر چه خواستی از قول او بساز و هیچ خود را مباز.

#قضیه_اختلاط_نومچه
#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©